ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 25 آذر 1404
سه شنبه 25 آذر 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 8 ارديبهشت 1393     |     کد : 71277

پند مادر

دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می كرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز كرده بود . مرد دهقان همیشه پسرش را نصیحت می كرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان كند و افراد مناسبی را برای دوستی برگزیند

دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می كرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز كرده بود . مرد دهقان همیشه پسرش را نصیحت می كرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان كند و افراد مناسبی را برای دوستی برگزیند

سالها گذشت تا اینكه پدر از دنیا رفت. تمام اموال و املا كش به پسرش رسید .

پسر كم كم نصیحتهای پدر را فراموش كرد و شروع به ولخرجی كرد، و در انتخاب دوستان بی دقت شد . هر هفته مهمانی می داد و خوش می گذراند . روزها می گذشت و پسر برای تامین هزینه های خود هر بار تكه ای از زمینهای پدرش را می فروخت .

مادرش كه شاهد كارهای او بود ، سعی می كرد پسرش را متوجه اشتباهش بكند . یك روز پسر برای اینكه خیال مادرش را راحت كند به او قول داد كه دوستانش را آزمایش كند تا به وی نشان دهد در مورد دوستانش اشتباه می كند و او دوستان خوبی دارد.

فردای آن روز پسر در حالیكه مشغول غذا خوردن با دوستانش بود ، گفت :”‌ چند هفته ای است كه موشی نابكار در منزل ما لانه كرده است و امان ما را بریده است . دیشب نیز دسته هاون را با دندانهایش ریز ریز كرده است .

آنها در دلشان به ساده لوحی او خندیدند و او را مسخره كردند كه چطور ممكن است موش یك جسم فلزی را بجود ، ولیكن حرفهای او را تا یید كردند و گفتند:”‌ حتمأ دسته هاون چرب بوده و اشتهای موش را تحریك كرده است.

پسر نزد مادرش رفت و گفت :”‌ ماجرای عجیبی را تعریف كردم ولی آنها به من احترام گذاشتند و به روی من نیاوردند .“ مادر گفت: ”‌ دوست خوب كسی هست كه حقایق را بگویید نه آنكه دروغ تو را راست پندارد.“ ولی پسر نپذیرفت.

مادر مرد و پسر به كارهای خود ادامه داد تا تمام ثروتش را به باد داد .

روزی خیلی گرسنه بود، به دوستانش رسید كه در كنار سفره ای مشغول غذا خوردن بودند در كنار آنها نشست به امید آنكه تعارفی بكنند و او هم بتواند از آن سفره لقمه ای بردارد ، ولیكن آنها به روی خود نیاوردند . پسرك شروع به تعریف كرد كه :”‌ قرص نانی و تكه ای پنیر دیشب كنار گذاشته بودم ولیكن موشی تمام آنرا خورد .”‌ دوستانش او را مسخره كردند و گفتند :”‌ چطور ممكنست موشی یك نان درسته را بخورد .“ پسر به آنها گفت : ”‌ چطور موش می تواند دسته هاون را بخورد ولی نمی تواند یك نان درسته را بخورد . ”‌

به یاد پندهای مادرش افتاد و فهمید چقدر اشتباه كرده است ولیكن افسوس كه دیگر دیر شده بود و راهی نداشت.


نوشته شده در   دوشنبه 8 ارديبهشت 1393  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode