قطبالدين محمود شيرازي، فيلسوف، پزشك، حكيم، عارف و شاعر قرن هفتم هجري در دوراني ميزيست كه ايران هنوز از چكاچك شمشيرها، آرام نگرفته بود .
و دستاورد قرنها تلاش علمي و فرهنگي ايرانيان زير آوار جنگها و نبردها و شورشهايي كه هر از چند گاهي در گوشهاي از ايران برميخاست، ميرفت كه نابود شود. با اين حال، كوششهاي علمي و فكري وي و نيز تني چند از فيلسوفان و عالمان ايراني سبب شد تا ميراث فرهنگي ايران پابرجا بماند. ميراث انديشگي و علمي علامه شيرازي اكنون در برابر ماست و اگر نيك در آن بنگريم، تلاشهاي خستگيناپذير، پويا و جامع مردي را مييابيم كه دل در گرو فرهنگ ايراني اسلامي داشته است. مطلب حاضر كه به انگيزه سالروز تولد اين علامه تنظيم و تهيهشده، اشارهاي كوتاه دارد به برخي از انديشههاي حكمي و فلسفي وي كه از پي ميخوانيم.
گرچه قطبالدين شيرازي در عصري ميزيست كه به عصر ستيز و خون معروف بود، به طوري كه استادش، خواجهنصيرالدين طوسي (وزير دانشمند هلاكوخان) همواره ميگفت: «بلا، انگشتري و من نگينم» اما او زندگاني نسبتا بيدردسري را براي خويش دستوپا كرده بود، به ويژه 14سال آخر عمر خويش را در شهر تبريز گوشه گزيد و همين آسايش و آرامش، وي را براي نگارش آثار مهمي آماده ساخت. آثار فلسفي و علمي قطبالدين شيرازي نشان از نوآوري و خلاقيت ويژه وي داشت. قطبالدين شيرازي از تقليد و تكرار انديشهها و آثار ديگران پرهيز داشت و به همين دليل، بيشتر آثاري كه نگاشت، حكايت از ذهني پويا و ژرفنگر داشت.
قطبالدين كه خود پزشكي ماهر بود، با نگاهي فلسفي به بدن، ميكوشيد تا به علتشناسي و درمان بيماريها بپردازد. از ديدگاه وي، «مزاج» حاصل تعادل كيفيات اربعه، يعني رطوبت، يبوست(خشكي)، حرارت و برودت است. مزاج از جهت «كيفيات استعدادي» نيز دو نوع است؛ يا آمادگي آن را دارد تا اثرات را به سرعت بپذيرد كه در اين صورت، مزاج داراي سستي و «وهن طبيعي» است و در آن بيماربودگي به طور طبيعي وجود دارد يا برعكس مزاجي است كه آمادگي براي مقاومت در برابر بيماريها را دارد كه در چنين وضعيتي، در اين نوع مزاج، تندرستبودگي و استواري به طور طبيعي هست.
عمده ديدگاههاي فلسفي و حكمي قطبالدين شيرازي را ميتوان در كتاب «درهالتاج» يافت. اين كتاب كه يك دانشنامه فلسفي است، حامل انديشه و تأملات جدي قطبالدين شيرازي در مسائل فلسفي است. به غير از اين كتاب، او آثار ديگري هم دارد كه در آنها به مسائل و موضوعات فلسفي پرداخته است؛ از قبيل «شرح حكمهالاشراق» سهروردي. با اين حال، چنانكه گفته شد «درهالتاج» كه اسم كامل آن «درهالتاج لغرهالدباج» يا «انمو ذجالعلوم» است، يك جنگ كامل فلسفه است. او اين كتاب را مابين سالهاي 693تا 705 به نام امير دباج از اميران اسحاقوند گيلان نوشته است.
اين كتاب پس از «شفاء» ابنسينا، مهمترين اثر جامعي است كه در علوم فلسفي نگاشته شده و در مجموع 12رشته از علوم را در برميگيرد. با نگاهي دقيق به كتاب «درهالتاج» در مييابيم كه وي خيلي پيشتر از صدرالدين شيرازي، درصدد آشتي و تلفيق مكتب مشاء و مكتب اشراق بوده، از اينرو، او در اين كتاب به انديشههاي ابنسينا و شيخ اشراق توجه ويژهاي داشته است. قطبالدين شيرازي، برخلاف ابنسينا علوم را به علوم حكمي و علوم غيرحكمي بخش ميكند.
گرچه رد پاي اين شيوه تقسيمبندي را ميتوان در آثار استاد وي خواجه نصير مشاهده كرد اما او در اين شيوه تقسيمبندي (علوم) گامهاي استوارتري برداشت؛ شيوهاي كه بعدها توسط دواني، دشتكي، ميرداماد و ملاصدرا پي گرفته شد. نكته مهم ديگر در «درهالتاج»، استناد و بهرهگيري آن از آيات قرآني و احاديث است.
در اين ميان اما آنچه توجه برخي از پژوهشگران را در انديشههاي قطبالدين شيرازي به خود جلب كرده، ديدگاههاي وي در حوزه معرفتشناسي است. او زندگي (حيات) را داراي 2 قطب بنيادين ميبيند؛ معرفت و عمل: «حيات عبارت از آن است كه ذات به حيثيتي باشد كه ممتنع نباشد بر او كه بداند و بكند.» ميتوان گفت حيات از ديدگاه وي، مجموعهاي از شناخت و عمل است.
اما معرفت در دستگاه فلسفي قطبالدين شيرازي اينگونه شناسانده ميشود: «چون مدرك، چيزي را ادراك كند و اثر آن در نفس منحفظ بماند، آنگاه بار دوم ادراك كند به آن كه اوست كه اول ادراك كرده، آن را معرفت خوانند». اگر بخواهيم اين بيان را به زبان امروزي ساده كنيم اين ميشود: معرفت هنگامي پديد ميآيد كه انسان ادراكات حسي را در نفس خود حفظ كند و آنگاه برآنها اشعار يابد. اين نشان ميدهد كه قطبالدين فرايند معرفت را گذار از ادراك حسي به ادراك عقلاني ميداند.
اما ادراك حسي از ديدگاه وي، همچنان كه در نزد پيشينيان وي نيز چنين است، اخذ صورت است از ماده زيرا از ديدگاه فيلسوفان كلاسيك (چه در غرب و چه در جهان اسلام) اشياء از ماده (هيولي) و صورت تشكيل شدهاند. ماده بدون صورت، قوه محض است و در واقع صورت است كه آن را از قوه به فعل درميآورد.
او در تعريف ادراك عقلاني (تعقل) نيز چنين ميگويد: «و تعقل اخذ صورت باشد مبرا از ماده و از جمع علائق ماده، تبرئه از جميع وجوه، چون تعقل كنيم صورتي راو ايجاد كنيم آن را در خارج آن، تعقل فعلي باشد. اگر صورت را از موجودات خارجي فراگيريم، آن تعقل انفعالي باشد.» اگر اين تعريف را با تعريف پيشين كه در مورد ادراك حسي است مقايسه كنيم، متوجه ميشويم كه در ادراك حسي صورت (تعيين كيفي اشياء) جداي از ماده دريافت ميشود اما در ادراك عقلي، عمليات متفاوتتري رخ مينمايد.
به اين معنا كه در اين مرحله (ادراك عقلي) وارد فرايند انتزاع يا تجريد ميشويم. به بيان روشنتر ذهن با گذر از مرحله حسي كه كپيبرداري از عالم است به مرحله عقلي كه در انداختن طرحي تجريدي از آن است، نائل ميشود. از ديدگاه قطبالدين شيرازي، عقل از احساس قويتر است زيرا با عالم مجردات و وراي طبيعيات و ماديات سرو كار دارد. حال آنكه حس يا احساس، منحصر به لايههاي ظاهري اشيا و ماده آنهاست. در اينجا ميتوان به علايق و پيوندهاي عرفاني قطبالدين شيرازي پي برد.
او با برتريدادن مجردات و امور روحاني بر امور حسي، رسما به برتري عقل رأي ميدهد. از همين رو، او تعقل يا ادراك عقلي را تنها راه شناخت خداوند ميداند. از نظر وي، خداوند هم كاملا مجرد از ماده است و هم ذاتش بر خودش پوشيده نيست. از اين بيان، او نتيجه ميگيرد كه چون اين موجود (خداوند) مجرد است، پس عقل است و چون ادراك ميكند عاقل است و نيز از آنجا كه خود را ادراك ميكند و موضوع ادراك وجود خود اوست، معقول هم هست و لذا در خداوند 3 مبدأ اتحاد مييابند: عقل، عاقل و معقول.
حال آنكه در انسان به غير از اين است. عقل قوهاي است در نفس انسان و عاقل وجود خود اوست كه البته به ماده نيز آلوده است و معقول هم «اعيان» يا موجوداتي هستند كه در خارج از انسان و وجود او قرار دارند. از اين رو، اين سه؛ يعني عقل، عاقل و معقول در وجود انسان از يكديگر متمايزند، حال آنكه در خداوند كه وجود والاي مجرد از ماده است، اين سه به يگانگي ميرسند.
قطبالدين شيرازي، از اين ديدگاه، نكته ديگري را هم نتيجه ميگيرد و آن، اينكه چون علم خداوند هم به خود و هم لوازم ذاتش كه آفريدهها هستند، تعلق ميگيرد، لذا علم او (خداوند) علم تامه است و در برابر، علم آدمي، علم ناقص. بنابراين، معرفت از ديدگاه علامه شيرازي، طيف گستردهاي را دربردارد كه از ادراك حسي و عقلي آغاز ميشود و به يك علم تفصيلي كه مبتني بر نوعي وحدتگرايي (مونيسم) ميان عقل، عاقل و معقول است، ميرسد.
تفكر قطبالدين شيرازي، همچون ديگر انديشمندان مسلمان، آميزهاي از عرفان، حكمت، فلسفه و معارف ديني بود و ميكوشيد تا مابين آنها به نحوي آشتي برقرار سازد.
براين اساس، انسانشناسي وي، انساني را ترسيم ميكند كه تلاش دارد تا مابين اين ساحتها پرسه زند، بيآنكه يكي مزاحم ديگري شود. با اين حال، او نيز مانند پيشينيان خود و به فراخور زمانه خويش، در انسانشناسي خويش و به تبع آن در ترسيم جامعه مطلوب به ظهور و وجود انسان ايدهآل نظر داشته است. از ديدگاه قطبالدين شيرازي عالم هستي بر اعتدال و انتظام وجود استوار است و از اين حيث، آدمي نيز بايد در جهت اين اعتدال هم به لحاظ جسماني و هم اخلاقي بكوشد.
از همين جا، موضع قطبالدين شيرازي در باب سياست و جامعه مطلوب آشكار ميشود. بنابراين سياست، راه بردن انسان به سمت اين اعتدال است. اما نبايد از ياد برد كه ديدگاه قطبالدين شيرازي درباره سرشت انسان مابين ديدگاه طرفداران سرشت نيك و طرفداران سرشت بد وي است. به اين معنا كه اگرچه وي، طبيعت آدمي را منبعث از قواي شهويه و غضبيه ميداند اما بر اين نظر است كه او (انسان) ميتواند با حكومت عقل و حكومت شرع، سدي در راه تجاوز و تعدي برخاسته از آنها ايجاد كند.
از اين رو، جامعهاي كه از سطح نيازهاي ضروري انسان فراتر برود و به نيازهاي معنوي و معقول وي توجه كند، جامعهاي مطلوب است. به عبارت روشنتر سياست اتخاذ راهبردي است در جهت اصلاح اخلاق، رفتار و انديشههاي مردم و ارشاد آنها به راهي است كه مصلحت دنيا و آخرت آنها اقتضا دارد؛ «بدان كه سياست، استصلاح خلق و ارشاد ايشان به راهي است كه منجي باشد در دنيا و آخرت.»
بنابراين، سياست تدبير امور در جهت هدف و غايت خاصي است كه از آن به اصلاح و سعادت (دنيوي و اخروي) انسان تعبير ميشود.