لودويگ ويتگنشتاين، يكي از مناقشهبرانگيزترين فيلسوفان قرن بيستم است كه حوزه تأثير او فراتر از مرزهاي فلسفه بوده است.
شاهد اين مسئله، آثار بيشماري است كه در شرح انديشهها، فلسفه و آثار وي به نگارش درآمده است. خوشبختانه بيشتر آثار وي به فارسي برگردانده شده و در سالهاي اخير نيز اقبال به آثار وي زياد بوده است. دكتر مالك حسيني كه از سالها پيش در اين حوزه به نگارش و ترجمه مشغول بوده اخيرا كتاب «ويتگنشتاين و حكمت» خود را كه رساله دكتري وي در رشته فلسفه دانشگاه آلمان بوده، به فارسي برگردانده است.
اين كتاب، آنگونه كه از عنوان آن پيداست، به موضوعي ناياب و ناآشنا در حوزه ويتگنشتاينپژوهي ميپردازد؛ موضوعي كه در وهله اول با توجه به شناختي كه عموما از فلسفه ويتگنشتاين داريم، عجيب و شايد كمي ناممكن به نظر برسد. با اين حال نويسنده در نشستي كه هفته گذشته با حضور وي و دكتر محسن جوادي به عنوان منتقد در شهر كتاب برگزار شد، روش و ديدگاههاي خود را در اين باره تشريح كرده. متن حاضر چكيده گزارشي است از اين نشست.
در آغاز نشست، دكتر مالك حسيني در توضيح اينكه چه انگيزهاي او را به موضوع «ويتگنشتاين و حكمت» كشاند، گفت: خود همين پرسش (چرا ويتگنشتاين و حكمت؟) حاكي از اين امر است كه سخن گفتن از حكمت در انديشه ويتگنشتاين براي بسياري غريب و ناموجه به نظر ميرسد؛ به ويژه آنكه دههها تلقي و برداشتهاي خاصي از ويتگنشتاين غالب بوده كه طرح اين موضوع چندان با آنها سازگار نيست. دهههاي متمادي است كه در ارتباط با انديشههاي ويتگنشتاين كارهاي خوبي در غرب شده اما مشخصا درباره حكمت در فلسفه وي غير از 3-2 اشاره، كار درخور توجهي صورت نگرفته است. تنها در زبان آلماني، يكي از شارحان آثار وي، در جايي نوشته كه چيزي مثل حكمت در كتابهاي ويتگنشتاين به صورت فشرده نهفته است.
او در ادامه در خصوص نخستين آشناييهاي خود با اين موضوع در آثار ويتگنشتاين افزود: در اولين آشناييهايم با ويتگنشتاين، اين احساس (وجود حكمت در آثار وي) را داشتم، ولي تنها در حد احساس باقيمانده بود. علاقهام به اين موضوع كمكم من را به تحقيق در اين وادي سوق داد. در واقع ميخواستم خودم را بيازمايم كه آيا آن احساسي كه درباره ويتگنشتاين دارم، درست بوده يا نادرست و هرچه بيشتر در آثار وي تأمل كردم، بر ادامه اين راه مصممتر شدم.
مترجم كتاب «در باب يقين» درباره تلقيهاي گوناگوني كه از «حكمت» در فرهنگهاي مختلف وجود دارد، براين نظر بود كه بهرغم تفاوت برداشتها از «حكمت»، عموم افراد- يا دستكم عموم خوانندگان- برداشت مشتركي از آن دارند كه ميتوان از آن به فهم عرفي يا متعارف از حكمت تعبير كرد. اگر اين فهم را ملاك قرار دهيم، لازم نيست كه درباره آن مفصل حرف بزنيم؛ به همين دليل در كتاب هم زياد به آن نپرداختيم.
ولي در مجموع، اگر بخواهم تصوري (از حكمت) را كه مبناي اين كار قرار گرفته توضيح دهم، بايد بگويم كه حكمت، معرفت، بصيرت و فهمي است ناظر به امور عملي و مهم زندگي يا مآلا بصيرتي است كه منتهي به چنين اموري ميشود. از اين حيث، حكمت معمولا همراه با عمل است و هدف نهايي آن نيل به يك زندگي خوب است.
مترجم كتاب «آبي» و «برگه» از ويتگنشتاين در خصوص شخصيت ويتگنشتاين گفت: تحول مداومي در شخصيت ويتگنشتاين هست كه نظيرش را در آثار وي مييابيم. اين شباهت ميان شخصيت و آثار ويتگنشتاين را به عنوان شاهدي از جنبه حكمي وي گرفتهام. ويتگنشتاين برخلاف ديگر فيلسوفان كه تنها در حيطه فلسفه تأثيرگذار بودهاند، در حوزههاي خارج از فلسفه نيز تأثير زيادي داشته و اين نشان ميدهد كه فلسفه وي فراتر از فلسفه قرن بيستم بوده است.
نكته مهم درباره حكمت در آثار ويتگنشتاين اين است كه وي در حوزههاي گوناگون فلسفي تدريس ميكرده اما در باب حكمت اينگونه نبوده است. اين امر، با تلقي وي از حكمت كاملا سازگار است. به نظر وي، حكمت، امري گفتني نيست، پس انديشيدني هم نميتواند باشد؛ از اين رو، دليلي نداشته كه او حول «حكمت» فلسفهورزي كند. تمام چيزهايي كه او درباره حكمت نوشته، استطرادي بوده است.
دكتر حسيني ضمن بيان اينكه حكمت از ديد ويتگنشتاين بايد در رفتار آدمي و آثار آن متجلي باشد، نه آنكه مستقيما به زبان درآيد، افزود: حكمت مثل اخلاق، دين و هنر امري ناگفتني و نشاندادني است. در فصل دوم كتابم خواستم تا ربط فلسفه ويتگنشتاين را با حكمت نشان دهم. فلسفه براي ويتگنشتاين حرفه نيست، بلكه نوعي زيستن است. شواهدي را بر حكمتآميز بودن فلسفه ويتگنشتاين آوردهام. به اين دليل واژه «حكمتآميز» را به جاي «حكمي» به كار ميبرم كه اشتباه نشود كه ميتوان فلسفه وي را زير عنوان «حكمت» يا «دانشهاي حكمي» طبقهبندي كرد.
وي در توضيح فصل سوم كتاب كه اختصاص به زندگي ويتگنشتاين دارد، به جنبههاي عملي(حكمتآميز) زندگاني و شخصيت ويتگنشتاين اشاره كرد: ويتگنشتاين پيوسته در راه شناخت بيشتر خود بوده و در اين راه با سماجتي بينظير با خود كلنجار ميرود و رفتار و احساسات و انديشههاي خويش را زير نظر ميگيرد و از هيچ انتقادي از خودش دريغ ندارد. اين رفتارها نشان ميدهد كه چه اندازه يك زندگي سعادتمندانه به مولفههاي سنت حكمي نزديك است.
از اين حيث، به نظرم تناظري ميان تلقي ويتگنشتاين از يك زندگي خوب و سعادتمندانه و تلقي وي از يك فلسفه خوب وجود دارد. اين تناظر شاهدي بر حكمتآميزبودن فلسفه وي است. ويتگنشتاين هم در فلسفه از رضايت و قناعت حرف ميزند و هم در امور عملي زندگي و اين پيوستگي فكر و عمل او را نشان ميدهد. او به دنبال يك زندگاني نيك بود و انتقاد مداوم از خودش نيز تلاشي براي نيل و نزديكي به آن بود.
دكتر حسيني در پايان با طرح اين پرسش كه «حال اگر از من بپرسند كه آيا با همه اين تفاصيل ويتگنشتاين حكيم بوده يا نه؟» (كه موضوع فصل سوم كتاب است)، يادآور شد:پاسخ به اين پرسش، آري نيست. من ادعاي حكيم بودن ويتگنشتاين را ندارم. لحظات حكمتآميز فراواني را ميتوان در زندگاني وي يافت كه براساس آن ميتوان حكم به حكيم بودن وي كرد اما او فيلسوف در معناي كامل آن (دوستدار حكمت) بوده است. ترديدي نيست كه او در پي چيزي بوده كه اسم آن را زندگي حكيمانه ميگذاريم.
ويتگنشتاين حكيم؟!
دكتر محسن جوادي كه به عنوان منتقد كتاب در اين نشست حضور داشت، پس از سخنان دكتر حسيني به بررسي و نقد كتاب پرداخت. او نخست به زيبايي و گيرايي كتاب و ارزشمندي و تاملبرانگيزي آن اشاره كرد و گفت:در تاريخ فلسفه، ويتگنشتاين معروف به گرايشي است كه با حكمت تناسبي ندارد؛ از اينرو، ورود به عرصه پژوهش در اينباره شهامت زياد ميخواهد. با اين حال انتقاداتي بر كتاب وارد است. به نظرم من اگر نكاتي در نگارش كتاب رعايت شده بود، بر ارزش و اعتبار آن افزوده ميشد.
او در تشريح انتقاداتش از كتاب يادآور شد:به نظرم گرايش پژوهشي كتاب، بيشتر به منابع آلماني است و منابع انگليسي كمتر مورد توجه نويسنده قرار گرفتهاند، حال آنكه منابع انگليسي در اين حوزه زياد است؛ مثلا كتابي به انگليسي با عنوان «حكمت ويتگنشتاين در تراكتاتوس» وجود دارد كه خوب بود نويسنده به آن رجوع ميكرد. اينگونه به نظر ميرسد كه در منابع انگليسي كمتر بر جنبه حكمي آثار ويتگنشتاين تاكيد شده و درست برعكس، درآثار آلماني، اين جنبه پررنگ است. جاي سوال است كه چرا اينگونه است؟ يكي ديگر از انتقادات نويسنده به اين است كه اصلا به تاثيرپذيري ويتگنشتاين از فرهنگ يهوديت توجه نشان نداده و بيشتر بر آثار مكتوب تاكيد داشته است.
وي در ادامه با اشاره به اينكه رويكرد نويسنده به حكمت تاملبرانگيز بوده، افزود: نويسنده «حكمت» را از زاويهاي خاص نگريسته و به همين خاطر ويتگنشتاين را حكيم ديده است حال آنكه اگر نويسنده به تلقي معروف «جاويدانخرد» از حكمت توجه ميكرد، شايد افقهاي بهتري بر وي گشوده ميشد. حكمت تنها اين نيست كه فقط كارهاي اخلاقي و ارزشمندي را از كسي ببينيم و بگوييم حكيم است. ديدن حقيقت وجه اصلي حكمت است اما به معناي كنار نهادن وجه نظري آن نيست.
دكتر جوادي با بيان اينكه اگر از وجه نظري حكمت سخن به ميان آيد، ديدگاه نويسنده در كتاب دچار اشكال ميشود، گفت: نويسنده كتاب، حكمت را تنها امري عملي دانسته، درست مثل هنر؛ حال آنكه اگر از جهات نظري به آن ميپرداخت، ميديديم كه تفكر ويتگنشتاين با آن ناسازگار است. حكمت، يعني ديدن يك نظام اخلاقي در عالم. بيترديد ويتگنشتاين در تفكر نظري خود به اين پايبند نبوده و نويسنده هم توضيحي در اين باب نداده است.