اگر بخواهيم مشخصتر و با توجه به علوم جديد آراي خود را در باب انقلاب اسلامي و فلسفه سياسي آن شرح دهيم، مشخصاً از لحاظ فلسفي و روش شناختي، گفتمان انقلاب در مقابل پراگماتيسم معنا و مفهوم مييابد.
پراگماتيسم فلسفهاي است كه در ايالات متحده آمريكا در نيمه دوم قرن نوزدهم بسط يافت و بيشتر از همه با نام سي.اس.پي يريس (1985)، ويليام جيمز(1975) و جان ديويي(1939) ارتباط دارد (تدبنتون، يان كرايپ:167). اين فلسفه اگر چه نوظهور است اما با بررسي آراي فلسفي سدههاي پيشين در غرب، ميتوان ربط تئوريك آن را با ايدههاي نيكولو ماكياولي، پارتو و... دريافت. اين فلسفه، لب لباب مدعياتش گرايش به نسبيگرايي فلسفي و معرفتي است. بهگونهاي كه نه آشكارا از مفهوم عقل متعارف عقلانيتِ وسيله – هدف ماكس وبر كمك ميگيرد و نه بر مفهوم قاطعتر نظريه انتخاب عقلاني تكيه ميكند، بلكه بيشتر در باب عقلانيتهاي مختلفي كه در موقعيتهاي مختلف وجود دارد سخن ميگويد (تدبنتون، يان كرايپ: 170).
اين مقوله البته شكل جديد سوگيري تئوريكي است كه مشخصاً با تفكر اصول محور سر سازش ندارد. سخن از عقلانيتهاي مختلف در موقعيتهاي مختلف در واقع تأكيد بر لحاظ كردن عامل نفع در شكل بخشيدن به كنشهاي سياسي- اجتماعي است. در اينجا، اقتضاي يك وضعيت است كه تعيين تكليف ميكند نه ماهيت آن وضعيت و پيش فرض فلسفياي كه نحوه برخورد با آن را گوشزد ميكند.
البته در جهان اجتماعي معاصر و مشخصاً حتي درون عالم اسلامي جرياناتي كه متأثر از فلسفه غرب بودند نيز همين نسبيگرايي معرفتي را طرح ميكردند. در آراي منورالفكران صدر مشروطه و پس از آن در ايدههاي جريان غربگرا در ايران اينچنين موضعگيريهايي به كرات ديده ميشد. بنابراين پرداختن به آراي شهيد مطهري از حيث آنكه ايشان از لحاظ فلسفي اصلگرا بودند ميتواند وجه مميزه خصايص ايدئولوژيك يك جريان مكتبي با ديگر سنخهاي فعاليتهاي سياسي- اجتماعي را مشخص كند. در اين باب بايد به نقش شهيد مطهري در انقلاب اسلامي، نگاهي خاص و ويژه داشت.
ايشان در روزگار پيش از انقلاب، خطابههاي دوران ساز و مكتوبات بسياري داشت كه در تكوين نظريه انقلابي براي نيل به تغيير وضع موجود و سامان يافتن انقلاب اسلامي، نقش مؤثري را ايفا كردند، پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز رويههاي ايشان بر شبهاتي كه در باب انقلاب اسلامي و مفهوم جمهوري اسلامي انجام ميگرفت مانيفست عقيدتي اسلامگرايان و انقلابيون بود. در نظر استاد شهيد، انقلاب اسلامي، ماهيتاً در ادامه نهضت اوليه پيامبر اسلام(ص) حادث شده است و بالطبع خصايص آن نيز مشابهت تامي با نهضت نبياكرم(ص) دارد. ايشان در يك سخنراني كه در انجمن اسلامي پزشكان در سال 1358 دارد ميفرمايد: انقلاب صدر اسلام كه يك انقلاب اسلامي و مذهبي بود در همان حال كه انقلاب معنوي بود، انقلاب سياسي هم بود، در همان حال كه انقلاب معنوي و سياسي بود، انقلاب مادي و اقتصادي هم بود؛ يعني حريت، آزادگي، عدالت، نبودن تبعيضهاي اجتماعي و شكافهاي طبقاتي در متن تعليمات اسلامي است، يعني آن دو بعد ديگر بيرون از اسلام نيست.
راز موفقيت اين نهضت (انقلاب اسلامي) اين است كه آن دو بعد هم رنگ اسلامي بهخود گرفت. در جامعه ما واقعاً براي پر كردن شكاف طبقاتي مبارزه ميشد، ولي در اين حد مبارزه ميشد كه يك رنگ معنوي هم گرفته بود كه اسلام ميگويد نبايد شكاف طبقاتي [در جامعه باشد]. اسلام ميگويد جامعه بايد جامعه توحيدي باشد، اسلام طرفدار جامعه بيطبقه است، جنبههاي آزاديخواهانه هم رنگ اسلامي بهخود گرفته بود.
همين تحليل شهيد مطهري از انقلاب اسلامي نشان ميدهد كه در نظر ايشان همان جامعيتي كه تعاليم اسلامي دارد، در ماهيت انقلاب اسلامي نيز ديده ميشود. بدين معنا كه انقلاب اسلامي، تنها به يك جنبه اقتصادي يا سياسي يا فرهنگي نظر ندارد و بهصورتي جامع مباني خود را سامان داده است.
در اين جامعيت اصولگرايي فلسفي ماهيت جهتگيريها را مشخص ميكند و به آزادي و به كاستيهاي اقتصادي و مصايب فرهنگي، جدا از آنكه از وجهي سلبي بهمنظور محو آنها مينگرد، در هيأتي ايجابي، بديل معرفتي و عملي، آن را هم معين ميكند؛ براي اينكه انقلاب ماهيتاً اسلامي است...(نه يك انقلاب صرفاً معنوي كه انقلاب معنوي فقط براي نيايش و عبادت كردن است)؛ يعني يك انقلاب همه جانبه اسلامي است؛ يعني روح اين انقلاب را چه از جنبه مادي، چه از جنبه آزاديخواهانه و چه از جنبههاي ديگر، اسلام تشكيل ميدهد، در اين صورت تداومش هم در آينده بايد بر همين مبنا و اساس باشد يعني هم بايد كوشش كنيم آن را اسلامي كنيم ولي نه اسلامي يكجانبه، اسلامي باشد نه مشترك و موتلف، اسلامي باشد نه طبقاتي محض، اسلامي باشد نه آزاديخواهانه محض، اسلامي باشد نه فقط روحاني و معنوي محض(مطهري، آينده انقلاب اسلامي، 74).
در نگاه شهيد مطهري، انقلاب اسلامي اصولي همه جانبه دارد كه جامعيت آن بايد مدام تسري يابد. در اين نگاه تطور تاريخي بعد از حدوث انقلاب يا نسبيگرايي معرفتياي كه در هيأتي پراگماتيستي، خصايص انقلاب را مورد تأويلهاي نسبيگرايانه و مدام در حال تحول ماهوي معرفي ميكند، مطلقاً محلي از اعراب نمييابد. بنابراين اصولگرايي مبتني بر اصول انقلاب، انقلابي كه ريشه در تعاليم اسلام و نهضتهاي نبي اكرم(ص) دارد، مكتب و مسلكي است كه در آن اصول معرفتي و عملي لايتغيرند و نيازي به ملاك قراردادن مفاهيم ديگر از مسلكهاي ديگر براي تئوريزه كردن ماهيت اسلامي آن نيست، چرا كه يكي از اصول اسلام و انقلابي كه براساس اسلام نضج گرفته است، حفظ استقلال مكتبي آن است.
شهيد مطهري در اين باب، يعني حفظ استقلال مكتبي، بهشدت به رويكردهايي كه در آن از سوسياليسم، اگزيستانسياليسم و... مفاهيمي اخذ ميشود و سپس با لعاب اسلام عرضه ميشود انتقاد ميكند و آن را التقاط و ناقض استقلال مكتب بر ميشمرد و حتي معتقد است اين مكتبهاي التقاطي به عقيده من ضررشان براي اسلام از مكتبهايي كه صريحاً ضداسلامي هستند اگر بيشتر نباشد كمتر نيست(مطهري، آينده انقلاب اسلامي، 97).
بنابراين در نظر شهيد مطهري رويكرد به انقلاب اسلامي در عين حال كه بايد داراي جامعيت باشد، ميبايست، از الگوي التقاطي دوري كند تا استقلال مكتبي اسلامگرايان را در حفظ شود. همين حفظ استقلال مكتبي است كه در نظر شهيد مطهري در نهايت راه را بر بروز ويژگيهاي متعالي چون احساس شخصيت كشف منِ اسلامي و بسط تمدن اسلامي ميگشايد. فيالواقع از همين حيث است كه شهيد مطهري نسبت به مسئله التقاط حساس هستند و خطر آن را عظيمتر از مكاتب ضداسلامي ميدانند.
هنگامي كه تفكر ديني با يك منش ضدمكتبي مواجهه نظري و عملي پيدا ميكند، مؤلفههاي اين مواجهه از حيث عقيدتي و عملي كاملاً عيان هستند، يعني تفكر ضدمكتبي، صريحاً اعلام ميدارد كه چرا با انديشه ديني به مقابله ميپردازد و اين مقابله چگونه سامان مييابد. اما در التقاط، مؤلفههاي شرك و بعضي از مؤلفههاي توحيدي با يك لعاب شبه ايدئولوژيك با هم ادغام ميشود. با اضافه شدن نفاق اجتماعي- سياسي براي صبغه عملي بخشيدن به اين التقاط نظري، راه براي مسخ شدن نظري تفكر اصيل ديني و فريفتن اذهان گشودهتر ميشود.
از ديگرسو، شهيد مطهري با ترسيم مؤلفههايي چون استقلال مكتبي به ادامه يافتن انقلاب اسلامي در مسير نظري و عملي خود نيز نظر دارد. ايشان با طرح اين مفهوم، بينش اصولگرايانهاي را پرورش ميدهند كه در آن مقدمات و مقومات نظري پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي، موجود است و ميتواند در وجهي پويا عمل سياسياي را سامان دهند كه با محو هرگونه عنصر مخالف استقلال مكتبي راه را براي بسط ديگر وجوه استقلال كه ذيل استقلال مكتبي مطرح ميشوند، بگشايد.
از اين بحث، آيتالله شهيد مطهري بحث مهم استقلال فرهنگي را طرح ميكنند؛ اصلاً امكان ندارد كه استعمار اقتصادي باشد بدون استعمار سياسي و استعمار فرهنگي. پايه استعمار سياسي و استعمار اقتصادي، استعمار فرهنگي است... مگر ممكن است ملتي را استعمار اقتصادي و استعمار سياسي بكنند، بدون آنكه استعمار فكري بكنند يعني بدون آنكه فكرش را هم طوري بسازند كه با استعمار سياسي و اقتصادي جور در بيايد، شخصيت فكري او را از او بگيرند، او را به آنچه مال خودش است بدبين كنند و به آن فكري كه از ناحيه استعمارگر آمده خوشبين كنند؛ به آداب خودشان بدبين باشند، آداب آنها را بهتر بدانند. به رسوم خودشان بدبين باشند، رسوم آنها را بهتر بدانند.
به ادبيات خودشان بدبين باشند، فلسفه آنها را از فلسفه خودشان بهتر بدانند. به دين و آيين خودشان بدبين باشد، دين و آيين آنها را بهتر بدانند. به كتابهاي خودشان بدبين باشند، كتابهاي آنها را از كتابهاي خودشان بهتر بدانند، هر چه از ناحيه آنهاست، آن را خوب بدانند و هر چه از ناحيه خودشان است آن را بد بدانند (مطهري، خطابه استقلال و آزادي ).
همشهري آنلاين- سجاد نوروزي