برخى از مورخان قبول ندارند كه معاويه در زمره نويسندگان وحى بوده است. [1] ابن جرير طبرى ضمن بازگويى رخدادهاى سال 72 هجرى تحت عنوان «أسماء من كتب للنبى(صلى الله عليه وآله)» نام هاى كسانى كه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كتابت و يادداشت مى كردند، تنها از حضرت على(عليه السلام) و عثمان ياد كرده و گفته است: «اگر آن دو نبودند، وحى را ابى بن كعب و زيد بن ثابت مى نگاشتند».[2]
خالد بن سعيد بن عاص و معاوية بن ابوسفيان تنها نامه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى پسران قبيله ها و سلاطين، مكتوب مى كردند.
اگر هم مى بينيم كسانى چون ابن حجر[3] و ابن اثير[4] ، معاويه را كاتب پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانسته اند، معلوم نيست كه مقصود آنان، كتابت و نگارش وحى بوده باشد; بلكه همان طورى كه محمد بن عقيل علوى يمانى، تصريح كرده است كه ادعاى كتابت وحى براى معاويه صحيح نيست و هر كس چنين ادعايى كند، بايد حداقل يك آيه را كه معاويه بعد از نازل شدن، ثبت و ضبط كرده است، نمونه بياورد. [5]
ابن بكار در الاخبار الموفقيات از مدائنى چنين نقل كرده است: مطرف بن مغيرة بن شعبه ثقفى گويد: با پدرم (مغيرة بن شعبه) به نزد معاويه اعزام شديم. پدرم كراراً نزد معاويه مى رفت و صحبت مى كرد و بعد از بازگشت، از خردمندى و خوش رفتارى معاويه سخن مى گفت. تا اين كه روزى غم زده و محزون بازگشت و از خوردن شام خوددارى كرد. ساعتى منتظر ماندم. فكر كردم پيشامد بدى براى ما و در كار دولتى پدرم رخ داده است. به همين جهت از او پرسيدم: چه شده است كه امشب غمگينى؟ گفت: پسر جان، من از پيشِ ناپاك ترين آدم ها مى آيم. پرسيدم: چطور؟ گفت: در حالى كه با معاويه جلسه خصوصى و محرمانه داشتيم، به او گفتم: تو اى اميرالمؤمنين، اكنون كه به اين مقام بلند رسيده اى، چه مى شد اگر دادگرى مى كردى و دايره احسانت را وسعت مى دادى ; زيرا تو ديگر پير شده اى.
چه مى شد اگر به برادران هاشمى ات (بنى هاشم) نظر لطف مى نمودى و حق خويشاونديشان را به جا مى آوردى. به خدا امروز ديگر چيزى ندارند كه تو را به هراس اندازد. در جوابم گفت: هيهات، محال است چنين كارى كنم! آن تميمى ـ يعنى ابوبكر ـ به حكومت رسيد و داد گسترانيد و آن كارها را كرد، اما تا مرد، نامش هم از ميان رفت، مگر اين كه گاهى كسى بگويد: ابوبكر. بعد از آن عدى[6] ـ يعنى عمر ـ به حكومت رسيد و ده سال كوشيد و تلاش نمود; اما تا مرد، نامش هم از ميان رفت، مگر گاهى كسى بگويد: عمر. آن گاه هم از قبيله ما عثمان به حكومت رسيد كه هيچ كس نسبى به والايى او ندارد و آن كارها را كرد و با او آن رفتار شد; اما تا مرد، نام او و ياد هر چه كرده بود، نابود گشت. لكن آن هاشمى ـ رسول خدا ـ هر روز پنج بار نامش را به بانگ بلند مى برند و مى گويند: أشهد أن محمداً رسولُ الله. با اين حال اى بى مادر، چه كارى جاويدان خواهد ماند؟ به خدا هر كارى دفن مى شود; دفن».[7]
آيا چنين كسى كه به تصريح شيعه و سنى بغض و كينه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در دل داشت و آرزوى محو نام و ياد آن بزرگوار را در دل مى پرواند، شايستگى ورود در جرگه نويسندگان وحى را دارد؟ برخى بر اين عقيده اند كه حقيقت حال معاويه با دستاويز قراردادن اين مطلب كه او كاتب وحى بوده، بر مردم مشتبه شده است. آنان گمان مى كنند داشتن چنين منصبى براى او فضيلت به شمار مى رفته است، در حالى كه واقع امر چيز ديگرى است. معاويه همچون عبدالله بن سعد بن ابى سرح بود. اين دو با آن كه دشمن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودند، ولى در نظر قريش و مشركان، ارج و اهميت و اعتبار بسيارى داشته، افرادى مطمئن به شمار مى آمدند.
از همين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن ها براى نگارش وحى استفاده كرد. فقط براى آن كه به مشركان و قريش ثابت كند آنچه بر او نازل مى شود، وحى الهى است; زيرا دشمنان اسلام باور نداشتند آياتى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حوادث مختلف ابراز مى كرد، وحى باشد. آنان مى پنداشتند كه پيامبر چون از پيش خود جملات و كلماتى را ساخته و پرداخته است، عين هر مطلبى را كه در ارتباط با حادثه اى گفته است، در زمان هاى بعدى نمى تواند بگويد و آن را به گونه اى ديگر مى گويد; يا لفظ و معنا هر دو را تغيير مى دهد و يا حداقل لفظ را تغيير مى دهد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) براى اتمام حجت بر آنان، از آن دو خواست كه جملاتى را كه بر او نازل مى شود، (يعنى وحى را) بنويسند. آن دو با آن كه حتى سعى مى كردند در ثبت و ضبط دقيق كلمات وحى اخلال كنند، ولى موفقيتى كسب نكردند و وحى الهى كه از لسان شريف نبوى (صلى الله عليه وآله) تراوش مى كرد، همان گونه كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خواست، تدوين شد».[8]
بر اين اساس مى توان فهميد كه كسانى چون معاويه و عبدالله، فقط مأمورانى از سوى كفار و مشركان براى امتحان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند و براى همين در ليست كاتبان وحى در آمده بودند و اين نه تنها فضيلت و ارزشى براى آنان نيست، بلكه در شمار رسوايى هاى آنان است و در كنار قراين و شواهد فراوانى كه به كفر و نفاقشان دلالت مى كند، قرار مى گيرد. صرف نظر از تمامى آن قراين و شواهد كه در روايات و كتاب هاى معتبر مطرح شده، كافى است به اين نكته توجه شود كه اگر چنانچه كسى در نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا سخنان وحيانى وى شك كند، در شمار كفار است و نحوه ورود معاويه و عبدالله در ليست كتّاب وحى بيانگر شك و ترديد ايشان در اين موضوع است و اين كفر ايشان را اثبات مى كند. در نتيجه يا معاويه اصلا كاتب وحى نبوده و يا اين كه گرچه در فهرست كاتبان وحى به حساب مى آمده است، ولى اين حضور در ميان كاتبان براى او نه تنها فضيلتى نيست، بلكه گوياى كفر و رسوايى او نيز هست.
------------------------------------
پاورقي:
[1] شرح نهج البلاغه، ج 1، باب 25، ص 338، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، داراحياء الكتب، ابن ابى الحديد مى گويد: معاويه نامه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مكتوب مى كرد.
[2] تاريخ طبرى، ج 3، ص 533، دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ دوم، 1408هـ و حوادث سال 72، ج 5، ص 24.
[3] الاصابة، ج 3، ص 433، داراحياء التراث العربى بيروت.
[4] أسدالغابة، ج 5، ص 209، داراحياء التراث.
[5] النصائح الكافية، محمد بن عقيل علوى، ص 265 و 266. كتاب التعجب، ملحق به كنز الفوائد، كراجكى، ص 344.
[6] عدى و تميم نام دو قبيله است.
[7] الغدير، ج 10، ص 283 ـ 284، دارالكتب الاسلاميه تهران، مروج الذهب، ج 2، ص 129 ـ 130.
[8] معانى الأخبار، شيخ صدوق، ص 346 ـ 347، باب معانى إستعانة النبى بمعاوية فى كتابه الوحى، شيخ غفارى، مكتبة الصدوق، تهران 1379.