فاجعه بئر معونه و كشته شدن مبلغان اسلامي در سال سوم هجرى قمرى
عامر بن مالك، معروف به مُلاعب الأسِنَّه كه از بزرگان بنىعامر بود، به نزد رسول خدا(ص) در مدينه رفت و دو اسب و لوازم جانبى آنها را به آن حضرت هديه كرد. ولى پيامبر(ص) فرمود: من هديه مشرك را نمىپذيرم.
آن حضرت وى را به دين اسلام دعوت كرد و پيام وحى را بر او عرضه نمود.
عامر بن مالك، دين اسلام را نپذيرفت و شهادتين را بر زبان جارى نكرد وليكن آن را نفى هم ننمود. وى به پيامبر(ص) گفت: اى محمد(ص)! كار تو را نيكو و شرافتمند مىبينم. من نيز داراى قوم و قبيلهاى هستم كه پيوستن آنان به تو و دين تو، موجب عزت و اعتلاى بيشتر تو مىگردد. بدين جهت از تو مىخواهم مبلغانى را به همراه من اعزام نمايى تا افراد قبيلهام را با قرآن و احكام اسلام آشنا سازند.
پيامبر(ص) فرمود: از اهالى نجد نسبت به جان مبلغان بيمناكم. عامر گفت: من ضمانت آنان را بر عهده مىگيرم. آنان در پناه من قرار خواهند داشت.
پيامبر(ص) چهل تن و به روايتى هفتاد تن از اصحاب خود را كه از قاريان قرآن و از انصار بودند، برگزيد و به همراه عامر بن مالك اعزام نمود و اميرى آنان را بر عهده منذر بن عمرو ساعدى گذاشت. اين دسته از مبلغان پس از خروج از مدينه و پيمودن راه طولانى به "بئر معونه" كه محل آب بنىسليم بود فروآمدند. اين آب، گرچه به بنىسليم متعلق بود ولى در ميان زمينهاى بنىسليم و بنىعامر قرار داشت و ابتداى اراضى اين دو قبيله، از اين جا آغاز مىگرديد.
عامر بن مالك به سوى قبيله خويش رفت تا آنان را از آمدن مبلغان دينى و پناه دادنشان با خبر گرداند.
اما مبلغان دينى، يك تن از ميان خود را برگزيده و نامه پيامبر(ص) را به وى دادند، تا به دست عامر بن طفيل كه رئيس قبيله بنىسليم بود برساند. نام حامل نامه، حرام بن ملحان بود كه نامه پيامبر(ص) را به دست عامر بن طفيل كه در جمع مردان قبيله خود بود، رسانيد.
عامر بن طفيل و ديگر بزرگان قبيله بنىسليم بدون اين كه نامه پيامبر(ص) را بخوانند، ناجوانمردانه اقدام به كشتن حرام بن ملحان، نامه رسان پيامبر(ص) كردند. آنان پس از كشتن نامهرسان، به فكر كشتن ساير مبلغان دينى برآمدند. بدين جهت از قبيله بنىعامر يارى خواستند.
ولى بنىعامر، به دليل اين كه مبلغان را در پناه خود گرفته بودند، از يارى بنىسليم خوددارى كردند.
گفتنى است كه عامر بن مالك(رئيس قبيله بنىعامر) براى آگاه كردن ساير افراد قبيله خود و اهالى نجد، از آن منطقه دور بود، و الاّ هرگز اجازه نمىداد كه دشمنان بر ضد مبلغان اسلامى دسيسه كنند.
اما عامر بن طفيل از طايفههاى بنىسليم، از تيرههاى "عصيه"، "رعل" و "ذكوان" يارى جست. افراد اين قبايل، وى را اجابت كرده و به يارىاش شتافتند.
آنان پس از همسوگند شدن، به سوى مبلغان يورش برده و تمامى آنان را به شهادت رسانيدند. دو تن از مبلغان دينى كه از جمع دوستان خود دور بودند، از دور، پرندگانى را مشاهده كردند كه بر بالاى سر دوستانشان پرواز مىكردند. اين امر، آنان را به ترديد انداخت. بىدرنگ برگشتند ولى در كمال شگفتى ديدند كه تمامى يارانشان كشته شدند.
آنان تصميم گرفتند كه به مدينه برگشته و اين خبر ناگوار را به رسول خدا(ص) برسانند. ولى در برگشت با مهاجمان مواجه شده و با آنان به نبرد برخاستند. يك تن از مبلغان به نام حارث بن صَمَّه پس از كشتن دو تن از مهاجمان، به دست آنان اسير گرديد. آنان به حارث گفتند: ما نمىخواهيم تو را بكشيم، خودت بگو ما با تو چه كنيم؟ حارث گفت: مرا به قتلگاه دوستان و يارانم ببريد، آن گاه از من برىالذّمه گرديد.
آنان همين كار را كرده و او را به قتلگاه ساير يارانش برده و در آن جا رهايش كردند. حارث، شمشيرش را به دست گرفت و دليرانه با آنان به نبرد پرداخت و دو تن ديگر از آن مشركان را به هلاكت رسانيد و سرانجام به دست آنان به شهادت رسيد.
اما مبلغ ديگر به نام عمرو بن اميه كه اسير مهاجمان شده بود، چون از تيره "مضر" بود، از كشتن او صرف نظر كرده و به جاى كشتن وى، سرش را تراشيده و رهايش نمودند. عمرو بن اميه، در راه بازگشت از نجد، با دو تن از اهالى آن منطقه همراه و آشنا گرديد. آن دو، از طوايفى بودند كه با پيامبر(ص) پيمان داشتند و عمرو بن اميه از آن بىخبر بود.
وى، تصورش بر اين بود كه اين دو تن نيز از قوم و قبيله مهاجمان بنىسليم هستند. به همين جهت هنگامى كه در سايه درختى آرميده و به خواب رفته بودند، هر دو را كشت و سپس به مدينه برگشت. پيامبر(ص) از كشته شدن اين دو تن، ناراحت شد و فرمود كه آن دو از طوايف همپيمان ما بودند. حال ما بايد ديه آنان را بپردازيم. آن حضرت به مانند ديه مسلمانان، براى خانواده آن دو، ديه فرستاد.
خبر بئرمعونه، هنگامى به پيامبر(ص) رسيد كه در همان زمان خبر ناگوار فاجعه رجيع و كشته شدن مرثد و يارانش نيز به وى رسيده بود. اين دو خبر، آن حضرت را بسيار ناراحت و متأثر كرد. آن حضرت به مدت پانزده روز و به روايتى چهل روز پس از نماز دست به دعا برمىداشت و قاتلان مبلغان دينى را نفرين و لعنت مىكرد، تا اين كه اين آيه نازل شد: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْاَمْرِ شَيْئٌ اَوْ يَتُوبُ عَلَيْهِمْ اَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَاِنَّهُم ظالِموُنَ.
اين واقعه در روز بيستم ماه صفر سال سوم هجرى، مطابق با سى و ششمين ماه هجرت رسول خدا(ص) به مدينه منوره به وقوع پيوست.
علامه مجلسى اين واقعه را ماه صفر سال چهارم قمرى، چهارده ماه پس از جنگ احد مىداند و ماجراى آن را به همين صورتى كه در اين جا بيان شد، آورده است و در آخر يادآورى كرده است كه آيه معروف وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوُا فى سَبيلِ اللّهِ اَمواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقوُنَ، در شأن شهيدان اين واقعه نازل شده است.
اربعين امام حسين(ع) و زيارت قبر آن حضرت از سوى جابر بن عبدالله انصارى در سال 61 هجرى قمرى
بيستم صفر روز اربعين شهادت امام حسين(ع) و يارانش است. اين روز، روز زيارت امام حسين(ع) است و براى آن، زيارتهاى ويژهاى از امامان معصوم(ع) نقل شده است. براى استفاده از اين زيارتها به كتب ادعيه، از جمله كتاب شريف مفاتيحالجنان شيخعباسقمى رجوع نماييد.
در اين روز جابر بن عبدالله انصارى وارد كربلا گرديد و قبر مطهر امام حسين(ع) را زيارت كرد. او نخستين زايرى بود كه با معرفت، موفق به زيارت قبر آن حضرت گرديد.
جابر بن عبدالله انصارى كه در هنگام شهادت امام حسين)ع(، به احتمال زياد در مدينه حضور داشت و از قيام و شهادت آن حضرت بىاطلاع بود، پس از آگاهى از جنايت سپاهيان يزيد و شهادت امام حسين(ع) و ياران وفادارش در كربلا، عازم كوفه گرديد تا از اين رويداد بزرگ، به خوبى آگاه شود.
وى، پس از اطلاع كامل از نحوه شهادت و به دست آوردن نشانى محل شهادت امام حسين)ع(، عازم سرزمين كربلا گرديد و نخستين كسى بود كه توفيق زيارت قبر امام حسين(ع) را به دست آورد و پايهگذار سنت حسنه زيارت مرقد پيشواى شهيدان، حضرت امام حسين(ع) گرديد.
در اين جا ماجراى زيارت جابر را از كتاب بشارةالمصطفى، به نقل از كتاب منتهىالآمال شيخعباسقمى بيان مىكنيم:
عطيّة بن سعد بن جناده عوفى كوفى كه از روات اماميه است و اهلسنت در رجال، تصريح كردهاند به صدق او در حديث، گفت: ما بيرون رفتيم با جابر بن عبدالله انصارى به جهت زيارت قبر حضرت حسين عليهالسلام. پس زمانى كه به كربلا وارد شديم، جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد، پس جامه را لنگ خود كرد و جامه ديگر را بر دوش افكند. پس گشود بستهاى را كه در آن سُعد بود و به پاشيد از آن بر بدن خود. پس به جانب قبر روان شد و گامى برنداشت مگر با ذكر خدا، تا نزديك قبر رسيد. مرا گفت تا دست مرا به قبر گذار. من دست وى را به قبر گذاشتم. چون دستش به قبر رسيد بىهوش بر روى قبر افتاد. پس آبى بر وى پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت: يا حسين! پس گفت: حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ؛ آيا دوست، جواب نمىدهد دوست خود را؟ پس گفت: كجا توانى جواب دهى و حال آن كه در گذشته از جاى خود رگهاى گردن تو و آويخته شده بر پشت و شانه تو، و جدايى افتاده بين سر و تن تو. پس شهادت مىدهم كه تو مىباشى فرزند خيرالنّبيين و پسر سيّد المؤمنين و فرزند همسوگند تقوى و سليل هدى و خامس اصحاب كساء و پسر سيّد النقباء و فرزند فاطمه سيّده زنها، و چگونه چنين نباشى و حال آن كه پرورش داده تو را پنجه سيّد المرسلين و پروريده شدى در كنار متقين و شير خوردى از پستان ايمان و بريده شدى از شير با سلام و پاكيزه بودى در حيات و ممات. همانا دلهاى مؤمنين خوش نيست به جهت فراق تو و حال آن كه شكى ندارد در نيكويى حال تو. پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او. و همانا شهادت مىدهم كه تو گذشتى بر آن چه گذشت بر آن برادر تو يحيى بن زكريّا. پس جابر برگردانيد چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام كرد، بدين طريق:
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيَّتُهَا الْاَرْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ قَبْرِ الْحُسَينِ عَلَيه السَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّكُمُ اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتُمْ بِالمَعْروُفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدينَ وَ عَبَدْتُمُ اللّهَ حَتّى آتيكُمُ الْيَقينُ.
پس گفت: سوگند به آن كه برانگيخت محمد(صلّى الله عليه و آله)را به نبوت حقه كه ما شركت ]داريم [شما را در آن چه داخل شديد در آن.
عطيّه گفت: به جابر گفتم: چگونه ما با ايشان شركت كرديم و حال آن كه فرود نيامديم ما وادىاى را، و بالا نرفتيم كوهى را و شمشيرى نزديم؟ و اما اين گروه، پس جدايى افتاده مابين سر و بدنشان، و اولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشتهاند.
جابر گفت: اى عطيه! شنيدم از حبيب خود رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله)كه مىفرمود: هر كه دوست دارد گروهى را، با ايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشد عمل قومى را، شريك شود در عمل ايشان. پس قسم به خداوندى كه محمد(صلى اللّه عليه و آله)را براستى برانگيخته كه نيّت من و اصحابم بر آن چيزى است كه گذشته بر او حضرت حسين(عليه السلام)و ياورانش.
به اين ترتيب، جابر بن عبدالله انصارى نه تنها خود موفق به زيارت ابا عبدالله الحسين(ع) گرديد، بلكه با رفتار و گفتار خود، زيارت امام حسين(ع) و ساير شهيدان كربلا را در ميان دوستداران اهلبيت(ع) رواج داد.
درگذشت « آيت الله حاج شيخ جعفرشوشتري» در سال133هجري قمري
« آيت الله حاج شيخ جعفرشوشتري» ازمحققان و عالمان دين در قرن14هجري قمري در سال133هجري قمري بدرود حيات گفت. شيخ شوشتري درفقه و ديگرعلوم ديني مهارت و دانش ذهني بسيارداشت و همه عمرخود را صرف هدايت و ارشاد مردم و انجام دادن امورديني كرد بطوريكه درمجالس وعظ او هزاران تن ازعلما و فضلا حضورمي يافتند. وي اولين عالمي بود كه درمسجد سپهسالاربه نمازجماعت ايستاد. ازشيخ شوشتري آثاري چون «اُصول الدّين، خصايص حسينيه و مجالس البلاء» باقي است.