درگذشت سليمان بن عبدالملك اموى در سال 99 هجرى قمرى
سليمان فرزند عبدالملك بن مروان، هفتمين حاكم و خليفه اموى است كه پس از هلاكت برادرش وليد بن عبدالملك در سال 96 قمرى به حكومت رسيد.
وليد بن عبدالملك در زمان حكومت و اقتدار خويش تصميم گرفت كه علىرغم وصيت پدرش عبدالملك مبنى بر ولايتعهدى سليمان، فرزند خود، عبدالعزيز بن وليد را به ولايتعهدى منصوب گرداند و سليمان را از اين مقام معزول دارد. در اين راه تلاش فراوانى به عمل آورد و برخى از عاملان و فرماندهان عمده وى، مانند حجاج بن يوسف ثقفى و قتيبة بن مسلم كه بر پهنه گستردهاى از جهان اسلام حكومت مىكردند، وى را در اين تصميم، ترغيب و هميارى مىكردند و براى پذيرش آن، اعلام آمادگى نمودند.
وليكن سليمان بن عبدالملك، در اين راه مقاومت مىكرد و با هيچ شرطى حاضر به استعفا و يا پذيرش عزل از ولايتعهدى نبود و بر اجراى سفارشهاى پدرش عبدالملك، پافشارى مىكرد. سرانجام، وليد به هلاكت رسيد، در حالى كه به هدفهاى خود نايل نگرديد و سليمان بن عبدالملك در نيمه جمادىالآخر سال 96 قمرى پس از مرگ برادرش وليد به خلافت رسيد.
سليمان بن عبدالملك به پيروى از سفارشها و پيشنهادهاى عمر بن عبدالعزيز تلاش مىكرد از شدت انزجار و تنفرى كه در مردم به خاطر رفتار و كردارهاى غيراسلامى و غيرانسانى خلفاى پيشين اموى و ستمكارىهاى آنان نسبت به عموم مردم پديد آمده و جامعه اسلامى را ملتهب كرده بود و به پرتگاه سقوط كشانده بود، بهكاهد و تعادلى در ارتباط ميان مردم و زمامداران به وجود آورد، كه نمونههاى آن عبارت است از آزاد كردن زندانيان، عزل عاملان خودسر و ستمكار، دستور عمومى به انجام نمازها در اوّل وقت و مبارزه با مشركان و مخالفان اسلام.
به هر تقدير، او نيز از خاندان غاصب بنىاميه و از مخالفان اهلبيت(ع) بود و چارهاى جز ادامه راه اسلاف نابكار خود نداشت.
مورخان نوشتهاند كه وى ازخودراضى بود و روزى در آينهاى نگاه مىكرد و با شگفتى گفت: من پادشاه جوانى هستم!
هم چنين درباره زيادى خوردن و شكمبارگى وى داستانهاى فراوانى نقل شده است كه مشابه آن را در ديگران كمتر مىتوان تصور كرد.
سرانجام وى در لشكركشى به سرزمين روم، در منطقه قنسرين، در شهر دابق وفات نمود.
درگذشت او به خاطر بيمارى تب بود كه بر وى و بسيارى از افراد خانواده و همراهانش عارض گرديده بود.
از جمله كارهاى نيك و پسنديدهاى كه مىتوان از او اشاره كرد، ولايتعهدى عمر بن عبدالعزيز است كه در واپسين لحظات عمرش، وى را به اين مقام منصوب كرد.
خلافت عمر بن عبدالعزيز اموى در سال 99 هجرى قمرى
عمر بن عبدالعزيز، هشتمين نفرى است كه از خاندان بنىاميه به خلافت دست يافت. وى گرچه از اين طايفه ناحق و ضدولايت است، وليكن نسبت به خلفاى پيش از خود و پس از خود از بنىاميه، نام نيكى از خود برجاى گذاشت و بسيارى از كردارهاى وى، مورد ستايش دوستان و مخالفان بنىاميه، از جمله مورخان و سيرهنگاران اهل سنت قرار گرفته است.
پدرش در سنين كودكى وى وفات يافت و سرپرستى عمر بن عبدالعزيز را عمويش عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموى) بر عهده گرفت و وى را به جمع فرزندان خود افزود و حتى بر برخى از آنان، او را ترجيح مىداد.
عبدالملك، دختر خود فاطمه را به عقد عمر بن عبدالعزيز درآورد.
عمر بن عبدالعزيز در 25 سالگى از سوى پسرعمويش وليد بن عبدالملك به فرماندارى مكه، مدينه و طائف منصوب گرديد و اين مقام را از سال 86 تا 93 قمرى بر عهده داشت. وى در آغاز فرماندارى خود بر حجاز، ده تن از فقهاى برجسته مدينه را گردآورد و آنان را مشاور خود ساخت و به آنان سوگند داد كه او را در احقاق حق و نهى از باطل يارى دهند و خود را موظف ساخت كه از رايزنى و پيشنهادات آنان، لحظهاى غافل نسازد.
سرانجام با حسادت حجاج بن يوسف ثقفى(عامل وليد در عراق) و شكايت وى در نزد خليفه نسبت به عمر بن عبدالعزيز، مبنى بر اين كه وى مخالفان دولت بنىاميه را در مكه و مدينه پناه مىدهد و آنان را در ابراز عقيده خويش آزاد مىگذارد، خليفه از او ناخرسند شد و وى را در سال 93 قمرى، از امارت حجاز معزول ساخت و به جاى وى، عثمان بن حيان را منصوب كرد.
امّا پس از آن كه سليمان بن عبدالملك، به خلافت رسيد، از عمر بن عبدالعزيز دلجويى كرد و وى را از مشاوران عالى رتبه خويش قرارداد و تلاش كرد از انديشهها و نظرات وى پيروى كند.
عمر بن عبدالعزيز بر اين عقيده بود كه با سفارشها و اندرزهاى خويش، سليمان بن عبدالملك را به اصلاحات وادار و از منكرات و رفتارهاى ناپسند بازدارد.
سليمان بن عبدالملك در دهم و به روايتى در بيستم صفر سال 99 قمرى در شهر دابق، در سرزمين قسرين، وفات كرد و در هنگام وفاتش طى وصيتنامهاى، عمر بن عبدالعزيز را ولىعهد و جانشين خود معرفى كرد.
عمر بن عبدالعزيز پس از به دست گرفتن خلافت، نخستين كارش اين بود كه هر چه از همسرش فاطمه بنت عبدالملك، از قبيل جواهرات، زينتآلات، اراضى و دارايىهاى ديگر در نزدش بود به بيتالمال بازگردانيد و به همسرش گفت: من و تو و اين اموال در يك خانه نمىگنجيم!
ولى هنگامى كه وفات كرد و يزيد، برادر همسرش به خلافت رسيد، همه آن دارايىها را به خواهرش بازگردانيد. فاطمه نپذيرفت و گفت: نمىخواهم به هنگام زنده بودن همسرم از او اطاعت كرده باشم و پس از مرگش نافرمانى كنم. آنگاه، يزيد همه آن دارايىها را در ميان اهل خانه و كسان خود تقسيم كرد.
سرانجام عمر بن عبدالعزيز، پس از دو سال و پنج ماه خلافت، در 39 سالگى بدرود حيات گفت.
تاريخ درگذشت وى، رجب سال 101 و بنا به روايتى جمادى سال 102 هجرى قمرى در "ديرسمعان" از مناطق شام است.
عمر بن عبدالعزيز، پيش از وفات، به مدت بيست روز بيمار بود و پس از آن وفات كرد و در همان دير سمعان به خاك سپرده شد.
پس از او، يزيد بن عبدالملك به عنوان نهمين خليفه اموى بر تخت خلافت تكيه زد و آن چه را كه عمر بن عبدالعزيز انجام داده بود، همه را دگرگون ساخت، و روش نابخردانه خلفاى پيشين بنىاميه را در پيش گرفت.
درگذشت « ابوالفضل محمد بن عبدالله» ملقّب به« بَلعمي» در سال329هجري قمري
« ابوالفضل محمد بن عبدالله» ملقّب به« بَلعمي» وزيراسماعيل بن احمد ساماني در سال329هجري قمري درگذشت. او اهل بخارا بود و چون يكي ازاجدادش دربلعم آسياي صغيرمي زيست به بلعمي منسوب شد. پدرابوالفضل نيزبه دستوراسماعيل بن احمد ساماني به مقام وزارت رسيده بود. ابوالفضل بلعمي ازمحضرفضلاي مرو بهره برد و ازبسياري ازبزرگان حديث شنيد. او ازخردمنترين و دانشمند ترين وزيران دوران ساماني بود و تأليفاتي ارزشمند ازخود به يادگارگذاشته است. ترجمه تاريخ طبري ازكتابهاي ارزنده و مهم قرن 4هجري قمري به اين وزيرفرزانه منسوب است. بلعمي نه تنها خود طالب علم بود بلكه اديبان و دانشمندان را نيزمورد تكريم و احترام قرار مي داد. تاريخ بلعمي اثرديگرابوالفضل بلعمي است كه نثري ساده و روان دارد و نمودارشيوه و سبك نويسندگي درقرن4هجري قمري است. تاريخ بلعمي پس ازشاهنامه فردوسي قديمي ترين اثربجاي مانده ازمتون فارسي قرن4هجري قمري بشمارمي رود.
درگذشت حاج ملا جعفراسترآبادي معروف به شريعتمداري تهراني در سال1264هجري
حاج ملا جعفراسترآبادي معروف به شريعتمداري تهراني ازبزرگان، فضلا و نويسندگان جهان تشيع در سال1264هجري درگذشت. استرآبادي افزون برمنصب قضاوت، درادبيات عرب و پارسي و سرودن شعردانش و مهارتي خاص داشت. اين عالم بزرگ بيشترشهرتش را مديون كتابهايي است كه درزمينه هاي فقه، اصول، حكمت، كلام و اخلاق نوشته است. «مَصابيح دراصول فقه، مَشاريح كبير، مَشاريخ صغير، سَفينةُ النّجاة» درشناخت امراض و براهين قاطعه درحكمت و كلام مهمترين آثارحاج ملا جعفراسترآبادي محسوب مي شوند.
درگذشت آيت الله سيد عبدالهادي حائري شيرازي در سال1382هجري قمري
آيت الله سيد عبدالهادي حائري شيرازي ازعلما و مراجع عاليقدرشيعه درگذشت. آيت الله حائري شيرازي در20سالگي درحوزه علميه نجف ازمحضردرس آخوند خراساني و علّامه يزدي بهره برد. ايشان پس ازدرگذشت آيت الله بروجردي زعامت و مرجعيت شيعيان جهان و حوزه نجف را به عهده گرفت. ازمرحوم حائري شيرازي علاوه برچندين رساله درفروع و عبادات كتابي بنام دارُ السَّلام نيزبجاي مانده است.
خلاصه ای از زندگی این بزرگ مرد عرصه دین و دانش:
ولادت : مرحوم ميرزا عبدالهادىدر سال 1305 هجری قمری ، يعنى همان سال در گذشت پدر به دنيا آمد و تحت عنايت و حمايت پسر عموى بزرگوار خود، مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى قرار گرفت و هفت سال با او بود، تا پس از رحلت ايشان,مرحوم سيد ميرزا على آقا، فرزند عاليقدر مجدد شيرازى حمايت و تربيت اورا بر عهده گرفت.
مرحوم سيد عبدالهادى فرزند سيد اسماعيل پسر عموى زعيم بزرگ شيعه صاحب حكم معروف تنباكو، مـيرزا محمد حسن شيرازى و دايى فرزندان ايشان مى باشد.
تحصيلات : او مقدمات علوم وادبيات را در محضر برخى از فضلاى حوزه (سامرا) و سطوح فقه و اصول را از پـسـران عمه خويش فـرا گـرفـت و بـه دسـت آن دو بزرگ به پايان رساند، و در سال 1326 هجری قمری از سامرا به نجف انـتـقـال يـافـت ودر دروس عاليه فقه و اصول اساتيد بزرگ حوزه نجف شـركـت جـسـت و در سال 1330 هجری قمری مجددا به سامرا باز گشت و از اساتيد آن ديار استفاده نمود و هنگامى كه مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى (ميرزاى دوم) جهت رهبرى انقلاب بر ضد انگليسى هابه كربلا مهاجرت نمود، او نيز به همراه او حركت نمود، تا اينكه در سـال 1337 هجری قمری مجددا به نجف بازگشت و ملازم درس اساتيد آنجا گرديد.
اساتيد : او از محضر اساتيد بزرگى كسب علم نموده است كه عبارتند از :
1 ـ مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى.
2 ـ ميرزا محمد تقى شيرازى (ميرزاى دوم).
3 ـ شيخ محمد كـاظم خراسانى.
4 ـ شيخ الشريعة اصفهانى.
5 ـ اصطهباناتى.
6 ـ ميرزا رضا تـبـريـزى.
7ـ سيد مهدى آل حيدر كاظمى.
8 ـ ملا ملكى على محمد يزدى نجفى.
تدريس : در سال 1339 هجری قمری مرحوم شيخ الشريعه اصفهانى دار فانى را وداع گفت و وى مستقلا تدريس فقه و اصول را شروع نمود.
مرحوم سيد عبدالهادى شيرازى يكى از اساطين فقه و فقاهت و يكى از صاحبان رأى و اجتهاد بود همه افرادى كه او را درك كرده اند، به ثروت علمى و غناى فضل و معلومات او، اعتراف نموده اند و به حق ، يكى از پيشروان تحقيق و در طليعه علماى عصر و فقهاى آن روز بود، و از محضرش بزرگان بسيارى استفاده نموده اند.
شاگردان : مـرحـوم سيد عبدالهادى شيرازى، در فقه و اصول، به عالى ترين مراتب رسيد و توجه طلا ب به درس و بحث او بيشتر گرديد بزرگان و معاريف به درس او رو آوردنـد در طول زمان تدريس، فضلا و رجال علم و فـضـيـلـت بـى شـمـارى از ميان خواص اهل علم از عرب، عجم و افغانى، عراقى، ايرانى و ديـگـر بلاد اسلامى، اهل فضلى پيدا نمى شود كه از علم و ورع و تقوى و فضيلت او بهره نبرده، يا ورع و تقواى او را نشنيده باشد.
تأليفات : از او آثـار و خـدمـات ذى قيمت و ارزشمندى باقى مانده است كه مهم ترين آنها تأليفات و كتابهاى اوست.
1 ـ دارالسلام در فروع و احكام.
2 ـ رساله اى در لباس مشكوك.
3 ـ رساله اى در صوم و روزه.
4 ـ رساله اى در نجاسات و مطهرات.
5 ـ رساله اى در استصحاب.
6 ـ رساله اى در اجتماع امر و نهى.
7 ـ رساله اى در حواله.
8 ـ رساله اى در رضاع و شير دادن.
9 ـ رسائل عمليه فارسى و عربى.
خصوصيات اخلاقى : عـلاوه بـر مـراتـب فـضـيلت ، خصوصيت ديگرى نيز او را محبوب قلب و داراى موقعيت خاص در جـامـعـه، بـه ويـژه بـيـن مـؤمنين نيكوكار و اهل دين و تقوى قرار داد، و آن ورع و پرهيز كارى و شـايـستگى و تقواى ايشان مى باشد.
او از آن اوتاد اخيار وزهاد و پاك بازانى بود كه جز امر دين و آخرت، چيز ديگرى مورد همت و نظرش نـبـود نـفـس خـويش را از مطامع اين زندگى كنده، و قلب خود را با محبت خدا و عشق به امور آخـرت آكـنـده و مـالامـال سـاخـته بود علم را توام با عمل نموده بود، و گام در راه سعات ابدى بر داشته بود از اين رو او مثل اعلى و نمونه بارز در اخلاق و تربيت و تهذيب نفس بود.
مقام علمى : مرحوم سيد عبدالهادى شيرازى يكى از اساطين فقه و فقاهت و يكى از صاحبان رأى و اجتهاد بود همه افرادى كه او را درك كرده اند، به ثروت علمى و غناى فضل و معلومات او، اعتراف نموده اند و به حق، يكى از پيشروان تحقيق و در طليعه علماى عصر و فقهاى آن روز بود.
دوران : او در سـال 1369 هجری قمری بـيـنايى خود را از دست داد به اين ترتيب موج وسيع حزن و اندوه، نجف و هيأت علمى و تمام طبقات آن را فرا گرفت نگرانى طلا ب و فضلا از آن ناحيه بود كه مى ترسيدند تـدريـس و افاضه علم او متوقف گردد، و آنان از علم سرشار و سر چشمه شيرين معارف او محروم گردند مجرب ترين اطباى چشم را حاضر ساختند به اتفاق جمعى از كبار علما و اطرافيان به ايران مـسافرت نمودند در شهرهاى مختلف ايران و عراق، با استقبال گرم و بى سابقه مردم روبرو شدند اشـكـهـاى شـوق مقلدين و علاقمندان از ديدار او بر چشمها نشست، و درد و غم از ناحيه از دست دادن بـيـنايى بر دلها در تهران استقبال عظيم و مجلس مهمى به افتخار ايشان ترتيب داده شد او مدتى در بيمارستان فيروز آبادى بسترى و همچنين در بيوت برخى از تجار متدين اقامت گزيد، و مـشـاهـيـر اطـباى چشم به معالجه وى پرداختند اميد مى رفت كه شفا پيدا كند و نور به چشمان مـبـاركـش بـر گردد او به زيارت امام رضا (عليه السلام(در خراسان و حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) در قم مـشـرف گـرديد در هر دو شهر، به ويژه در قم، با هيأت هاى علمى ملاقات نمود و در رأس همه، با فـقـيه امت، زعيم عاليقدر شيعه، مرحوم سيد حسين طباطبايى بروجردى ديدار نمود و از ناحيه ايـشـان كـمـال تـعـظـيـم و احـتـرام و تـقدير را دريافت نمود او دو باره به نجف بازگشت، ولى هـرگـز تـدريـس و امـامـت را تـرك نـنـمـود، و در عـيـن نا بينايى به امور خود قيام ورزيد، و به انـجـام واجـبات و وظايف خود ادامه مى داد هر چه از استفتائات و مسائل شرعى از اطراف و اكناف مى رسيد، برايش خوانده مى شد، و او اشراف و توجه كافى به آنها داشت و پاسخ مى داد مدتى به اين منوال امور استمرار داشت، تا اينكه مجددا به ايران باز گشت، به اين اميد كه عمليات مورد اجراى چشم او موفقيتى به دست آورد، ولى توفيقى حاصل نشد و با نوميدى به نجف باز گشت، و در عين حـال او به خدمات دينى و وظايف مرجعيت استمرار بخشيد در اين مدت تعداد كثيرى از مراجع و زعـمـاى ديـنـى يكى پس از ديگرى به رحمت خدا نائل مى شدند بيشتر مقلدين آنان به او مراجعه نـمودند، تا اينكه بزرگ مرجع جهان شيعه سيد حسين طباطبايى بروجردى در سال 1380 هجری قمری به رحمت الهى نائل آمد، اكثر مقلدين ايشان به او مراجعه نمودند دايره مرجعيت او ناگاه توسعه فراوان پيدا نـمـود.
وفات : عاقبت در شب جمعه دهم صفر 1382 هجری قمری سفير الهى به سراغش رسيد و روحش را به سـوى مـعبود قبض نمود پس عالم ديانت، يكى از بهترين و شريف ترين زعماى خود را از دست داد حـزن و انـدوه سـراسر طبقات رجال دين و طلا ب علم و طبقات مختلف مردم را فرا گرفت و بر بـيـگـانـگـان نيز موقعيت حرمت او پديدار شد او در مقبره مجدد شيرازى مدفون گرديد.
ادامه تظاهرات مردمی بر ضد رژیم پلهوی در سراسر کشور در سال1357هجري شمسي
با وجود ممنوع اعلام شدن اجتماعات بيش از دو نفردر بهمن ماه سال 1357هجري شمسي ، مردم مسلمان و مبارز ايران بي اعتنا به هشدارهاي حكومت نظامي به تظاهرات بر ضد رژيم پهلوي ادامه دادند مأموران رژيم شاه هم در مقابل مردم انقلابي صف آرايي كرده بودند و سرانجام برخورد قهرآميز مأموران حكومت با مردم سبب شد كه در بسياري از شهرها چون تهران ، تبريز ، آبادان ،گرگان و سنندج، جمعي از مردم شهيد يا مجروح شوند همچنين در اين روز جمعي ا زدرجه داران ، افسران و همافران نيروي هوايي برضد رژيم طاغوت به تظاهرات پرداختند و در پايان راهپيمايي با صادر كردن قطع نامه اي خيانات شاه را محكوم كردند آنان هم چنين آمادگي خود را براي فداكاري و جانفشاني در راه انقلاب اسلامي ابراز كردند.
درگذشت مجتبي مينوي محقق، اديب و استاد دانشگاه در سال1355هجري شمسي
مجتبي مينوي محقق، اديب و استاد دانشگاه بدرود در سال1355هجري شمسي حيات گفت. استاد مينوي درتهران زاده شد و بعد ازفارغ التحصيلي ازدارُالمُعلمين عالي تهران كارادبي و فرهنگي خود را با معلمي آغازكرد. مرحوم، مينوي پس ازتحصيلات استاد مينوي افزون برانتشاركتاب 15گفتاركه مجموعهاي ازمقالات تحقيق اوست متون زيادي را ازآثارقديم تصحيح كرده است. استاد مينوي كتابخانه نفيس و ارزشمند خود را به بنياد شاهنامه اهدا كرد. اين بنياد هم اكنون بخشي ازسازمان مطالعات و تحقيقات فرهنگي است.
برقراری نظام جمهوري درهندوستان در سال1950ميلادي
نظام جمهوري در سال1950ميلادي درهندوستان برقرارشد و دكترراجِند را پراساد به مدت هفت سال زمام اموررا بدست گرفت. گفتني است كه دراين زمان منازعات هندوستان و پاكستان برسرمسئله كشميربه اوج خود رسيده بود. اما با وساطت سازمان ملل هند و پاكستان صلح كردند. درسال1965ميلادي بارديگرجنگ مرزي برسركشميرميان هند و پاكستان آغازشد. درحال صلح نيزاين دو كشور روابطشان تيره شده است بطوريكه روابط سياسي خود را به حداقل رساندهاند. جمهوري هند درشبه قاره هند قراردارد و با كشورهاي پاكستان، چين، نپال، بنلادش، بوتان و برمه همسايه است
امضای قرارداد ننگين كمپ ديويد در سال1978ميلادي
با دخالتهاي اِمريكا و انگلستان انورسادات و مناخم بگين قرارداد ننگين كمپ ديويد را در سال 1978ميلادي امضا كردند. دراين قرارداد قيد شده بود كه رژيم اشغالگرقدس اراضي اشغالي شبه جزيره سينا را درسه مرحله به مصرواگذاركند و درمقابل مصرنيزموجوديت رژيم صهيونيستي را برسميت بشناسد. شايان توجه است كه قراردادنهايي صلح درسال1979ميلادي درواشنگتن امضا شد و رژيم صهيونيستي درسال982ميلادي صحراي سينا را به مصربازپس داد. اما اختلاف برسرمنطقه همچنان ادامه داشت.