بررسى جايگاه مسلمين در تاريخ علوم و توانمندىها و نوآورىهاى آنان در اين عرصه، از مباحث ضرورى و مهمى است كه اهتمام بدان موجب تعديل انديشهى رايج افراطى در زمينهى تاريخ علم مىگردد. اين مقاله برآن است كه تاريخچهاى مختصر از پزشكى اندلس در عصر اسلامى و نوآورىهاى پزشكان مسلمان در اين زمينه را به نحوى اجمالى بازگو نمايد و سهم اندلس را در پيشبرد علم طب و داروسازى و نيز انتقال آن به اروپا را ارزيابى كند.
مقدمه
شايد بتوان گفت نخستين دانش در ميان بشر، و قديمىترين تاريخ ملل، دانش و تاريخ پزشكى بوده است؛ چرا كه بشر از روزى كه خود را شناخته با درد همراه و با حوادث روبهرو بوده و چون جان خود را عزيزترين گوهر مىدانسته با علاقهى كامل در صدد رفع درد از خود برآمده است. تاريخ طب از همين زمان شروع مىشود و اولين فردى كه توانسته درد و بيمارى را از خود و يا ديگرى برطرف نمايد، اولين طبيب بوده است.1 بدين ترتيب، طب ميراث همهى فرزندان آدم است و هر قومى در اين ميراث سهمى دارد.
طب در لغت عربى به معناى مداوا و درمان بيمارى، معالجه (جسم و روح) و نيز سحر و افسون آمده2 و چنان كه بوعلى در آغاز قانون گفته است:
شاخهاى از معرفت است كه در حالتهاى تندرستى و بيمارى در تن آدمى نظر مىكند و غرض از آن اين است كه با استفاده از وسايل شايسته سلامتى را نگاه دارد يا آن را بازگرداند.
بنابراين، وظيفهى طبابت بازگرداندن يا نگاهداشتن در اصطلاح حالت تعادلى است كه تندرستى ناميده مىشود؛ همچنين در معناى اصطلاحى آن گفته شده كه عبارت است از:
علم به قوانينى كه به سبب آن، احوال بدن انسان از حيث صحت و عدم صحت شناخته مىشود و صاحب اين علم را طبيب مىگويند.3
در تقسيمبندى علوم، پزشكان مسلمان، علم طب را در زمرهى علوم طبيعى دانستهاند.4 علم طب از نخستين علومى بود كه مسلمانان به وسيلهى ترجمه، از ملل متمدن اخذ كردند. احاديث منقول از پيامبرصلى الله عليه وآله نشان دهندهى اهميت اين علم است5 كه بعدها در قالب كتابهاى متعددى از قبيل الطب النبوى از ابن قيم جوزيه، الطب فى الكتاب و السنه از عبداللطيف بغدادى و نيز در ميان شيعه به صورت طب الباقر، طب الصادق و طب الرضا (رسالة الذهبيه) تأليف شد. با استفاده و اقتباس مسلمانان از طب ساير ملل و افزودن بر آن، طب موسوم به «طب اسلامى» پديد آمد. همانگونه كه در شرق عالم اسلام با پيشرفت علم و تمدن، پزشكان بزرگى چون طبرى، رازى، مجوسى و بوعلى ظهور كردند، در غرب (اندلس) نيز همين اتفاق افتاد.
در اينجا برآنيم كه وضعيت علم پزشكى و داروسازى را با اشاره به مهمترين صاحبان اين فنون مورد بررسى قرار دهيم و سهم اندلس را در پيشبرد علم طب و انتقال آن به اروپا ارزيابى كنيم.
علوم پزشكى در اندلس
علوم پزشكى در اندلس ريشه در تحقيقات و كشفيات علماى مشرق زمين دارد. اغلب فلاسفه و دانشمندان اندلس طب را كار فرعى خود مىشمردند و به مشغلههاى ديگر نيز مىپرداختند. البته در كنار آنها كم نبودند اطباى حرفهاى كه آوازهى كار و تحقيقات آنان به اروپا و مشرق رسيده بود.6 دانشمندانى چون ابن طفيل، ابن رشد، ابن ميمون و ابن باجه، با وجود آنكه در علوم پزشكى استاد بودند و آثار ارزندهاى از خود به جا گذاشتند، بيشتر به عنوان فيلسوف شهرت دارند تا طبيب. همچنين ابن خطيب اندلسى كه زمانى وزير و طبيب دارالخلافه بود، بيشتر به عنوان مورخ شهرت دارد تا پزشك.
به طور كلى معالجات پزشكى در ميان مسلمانان به دو گونه انجام مىگرفت: به پزشكانى كه با عمل جراحى (عملاليد و الاعمال بالحديد) درمان مىكردند «جرائحى» مىگفتند و به پزشكانى كه با خوراك و دارو معالجه مىكردند، «طبايعى» مىگفتند. ظاهراً علىرغم آنكه بيشتر پزشكان اسلامى به روش درمان از طريق جراحى اشاره كردهاند، ولى برخى از منابع برآناند كه بسيارى از عملهاى جراحى كه در مغرب و اندلس انجام مىشده، در شرق عالم اسلامى، به دليل دشوارى، انجام نمىگرفته است.7
جراحى
ابوالقاسم خلف بن عباس زهراوى (د. 404ق / 1013م) از بزرگترين جراحان مسلمان بود. او در نزد مردم قرون وسطاى اروپا به اسامى Abulcasis و Alsaharavius شناخته شده است. زهراوى منسوب به «الزهراء» شهر كوچكى در نزديكى قرطبه بود كه عبدالرحمن الناصر اموى در سال 325 قمرى آن را بنا نهاد.8 شهرت او به واسطهى كتاب التصريف لمن عجز عن التأليف بود كه وى آن را براى كمك به كسانى كه در تركيب ادويه ناتوان بودند9 و يا كسانى كه به مؤلفات مفصل دسترسى نداشتند، فراهم آورده بود. كتاب التصريف داراى سى مقاله در سه بخش است كه عبارتاند از: بخش پزشكى، بخش داروشناسى و بخش جراحى.10 مقالهى سىام آنكه اختصاص به جراحى دارد، بيشتر مورد توجه واقع شده است. اين مقاله داراى سه باب است: باب اول به سوزاندن زخمها اختصاص داده شده است. در آنجا دربارهى داغ كردن (الكى) با آتش و سوزاندن با داروهاى تند بحث كرده است. او تصوير ابزارها و آهنيههاى داغ كردن و آنچه در دستكارى (جراحى) بدان نياز است را نيز آورده است. همچنين از سود و زيان داغ كردن و اين كه با كدام مزاج سازگار مىافتد. سخن به ميان آمده است11 و نيز مىگويد: «داغ كردن با آتش بهتر از سوزاندن با دواى تند است». او همچنين داغ كردن با ابزار آهنين را بهتر از داغ كردن با ابزار زرين مىداند. زهراوى در اين قسمتِ كتاب، كيفيت داغ كردن و مداواى با آن را از فرق تا قدم ذكر مىكند. او در اين باب، اقسام گوناگون مكواه (= ابزار يا ميل داغ كردن) را كه پزشك بر حسب اختلاف موارد بايد از آنها استفاده كند نام مىبرد و تصوير آنها را نشان مىدهد.12
باب دوم كتاب دربارهى جراحى است و عنوان آن «بريدن و شكافتن و رگ زدن و زخمها و مانند آن» است. در اين باب، اعمالى كه با شكافتن و برش انجام مىگيرد، به اضافهى بحثى در امراض مربوط به چشم، دندان، عمل سنگ مثانه، فتق و امراض زنان و... مطرح شده است.13 در اين قسمت هم، ترتيب درمان با عمل جراحى، از سر، آغاز و به پا ختم مىشود. زهراوى در اينجا به شاگردان خود تذكر مىدهد كه زيانهاى محتمل در اين باب (= شكافتن و بريدن) به دليل آن كه غالباً توأم با خونريزى است، بيش از زيانهاى احتمالى باب پيشين (داغ كردن) است؛ از اين رو دقت و احتياط در اين بخش بايد بيشتر باشد. در اين باب، بسيارى از آلات و ابزار جراحى را معرفى مىكند و گاه تصوير آنها را نيز ارائه مىدهد.14
باب سوم به دررفتگىها و شكستگىهاى استخوان اختصاص دارد و عنوان آن «الجبر» است. «جبر» به معناى بستن استخوان و معمولاً در برابر «كسر» به معناى شكسته شدن به كار مىرود و لذا به شكستهبند «مجبّر» مىگويند. زهراوى در اين باب، علاوه بر شكستگىها و دررفتگىها، از تختهها و چهارچوبها و قالبها و ساير ابزار و آلاتى كه در شكستهبندى از آن استفاده مىشود، ياد كرده است.
زهراوى در تحقيقات خود در زمينهى كالبدشكافى، لزوم تشريح جسم مرده و زنده، تجزيهى سنگ در داخل مثانه و... كشفيات و آراى تازهاى را مطرح كرده است. او توصيف دقيق و عميقى از بيمارىهاى خونى ارائه كرده و به التهابات مفصلى و سل استخوانى توجه كامل داشته است.15
بايد متذكر شويم كه «اسپينك» و «لويس» متن عربى مقالهى سىام التصريف را به همراه ترجمهى انگليسى آن تهيه كردند و دانشگاه كاليفرنيا (بركلى و لوسآنجلس) آن را در سال 1973 ميلادى در 850 صفحه با قطع بزرگ، تحت عنوان InstrumentsAlbucasis on surgery and چاپ كرده است.16
از كتب ديگر اين مؤلف، متن عربى در دست نيست، ولى ترجمهى لاتينى سه كتاب وى موجود است و يكى از آنها كه در سال 1471 ميلادى در ونيز طبع شده، در تهيهى ادويه از معدنيات و مواد حيوانى است و نمونهى قديم استعمال شيمى در طب است.17 آثار زهراوى در كتابى به نام نقطهى اوج شيمىدرمانى در طب قرن دهم18 نوشتهى س. حمارنه مورد بررسى قرار گرفته است.19 لكلرك در كتاب خود، تاريخ طب عرب، شرح مبسوط و جامعى در احوال و كتب زهراوى نوشته و ترجمهى آن به قلم دكتر محمد معين در لغتنامهى دهخدا تحت مادهى «ابوالقاسم» درج شده است. اين مؤلف، زهراوى را مبتكر چندين عمل طبى و جراحى شمرده كه آنها را به تفصيل بيان كرده است.20
ساير تأليفات زهراوى عبارتاند از: تفسير الأكيال و الاوزان الموجوده فى كتب الطب، المقاله فى عمل اليد (كامپل،(Campell) هشتاد و نه ترجمهى لاتينىِ چاپ شده و مخطوط از اين كتاب را نام برده است)؛ اعمار العقاقير المفردة و المركبة (تاريخ مصرف داروهاى تك و مركب)، امراض النساء (كه توسط كاسپرولف در سال 1566 ميلادى تحت عنوان Gynaeia به لاتين ترجمه شده است) و كتاب عن التغذيه.21
تأليفات زهراوى قرنهاى متوالى، به عنوان كتاب درسى علم جراحى در مدارس پزشكى اروپا، از قبيل سالرنو(Salerno) ايتاليا، مونپليه (Montpellier) فرانسه و غيره متداول بود22 و در واقع مىتوان گفت زهراوى با كار خود سنگ بناى جراحى را در اروپا گذاشت.23
پزشك جراح ديگرى كه در اندلس مىتوان نام برد، فردى به نام محمدبن على بن فرح، معروف به الشفره از معاصران ابن الروميه بوده است. اين پزشك در جستوجوى گياهان به مناطق دور از دسترس جنوب اسپانيا رفت و در وادى آش(guadix) يك باغ گياهشناسى احداث كرد؛ با اين حال، هيچ اثرى در گياهشناسى يا مطالب پزشكى از اين طبيب به دست نيامده است؛ ولى رسالهى كوچكى از او در زمينهى جراحى و مداواى زخمها، التهابات و اورام با عنوان الاستقصا و الابرام فى علاج الجراحات و الاورام؛ در دست است. رى - رنو(H.P.J.R.Renaud) در مقالهاى با عنوان «محمد الشفره جراح مسلمان شهر غرناطه» در نشريهى Hesperiseچاپ 1935 به اين رساله اشاره كرده است.24
طب داخلى
ابومروان عبدالملك بن ابى العلاء، ملقب به ابن زهر كه در زبان لاتين از او با Avenzoarياد مىكنند، در رشتهى طب، در فن جراحى همسنگ زهراوى به شمار مىرفت.25 ابن زهر از بزرگترين پزشكان در طب بالينى بود. وى طبيب و وزير عبدالمؤمن موحدى بود و در سال 558 قمرى / 1162 ميلادى در اشبيليه درگذشت.
امتياز طبى ابن زهر بر ساير اطباى اندلس به اين است كه وى همهى كوشش خود را تنها صرف مطالعه و تحقيق در علم پزشكى كرد. ابن زهر شش كتاب تأليف نمود كه مهمترين آن التيسير فى المداواه و التدبير (راه آسان مداوا و پيشگيرى) بود.26 او اول كسى بود كه از حساسيت استخوانها سخن گفت و نيز بيمارىهاى پوستى، به ويژه جرب (پيسى) Itchmiteرا مورد تشخيص و تفسير قرار داد و كتاب صعوبات الجرب را در اين مورد تأليف كرد.27 برخى او را قديمىترين انگلشناس و نخستين كسى دانستهاند كه انگل مولد جرب را معرفى كرده است؛ اگر چه اخيراً گفتهاند در اين مورد احمد طبرى بر او مقدم بوده است.28 او همچنين تاولهايى را كه در روى پردهى ميانهى سينه پيدا مىشود و به تاولهاى تومور مشهور است، به وضوح معرفى كرد. ابن زهر نخستين پزشكى بود كه به گشودن ناى هوايى و تغذيهى مصنوعى (از راه مرى و يا به طور مستقيم، وقتى كه مرى فلج شده باشد) توصيه كرد. وى دربارهى بيمارىهاى ديگرى كه به بيمارى سرطان معده منجر مىشوند، تعاريف روشنى داشت.29 ابن زهر يبوست مزاج را با انگورى معالجه مىكرد كه تاك آن را با آب محتوى داروى مسهل آبيارى كرده باشند.30 او از هواداران كالبدشكافى بود و خود استخوان مردگان را مورد تحقيق قرار مىداد.
در منابع هرجا به طور مطلق «ابن زهر» گفته شده، منظور هموست و اين در حالى است كه اين لقب، به افراد خاندانى اطلاق مىشد كه شش نسل متوالى از قرن 4 تا 7 قمرى پزشكان نامدار از آن برخاستند. پزشكانِ اين خاندان در دربار سلاطين و امراى بنىعباد، مرابطون و موحدون در اندلس و مراكش خدمت مىكردند. اولين پزشك اين خاندان ابومروان عبدالملك بن محمد بن مروان بن زهر بود. او طبيب و فقيه اشبيلى بود. در مصر و قيروان پزشكى را آموخت و مدتى طولانى در اين دو شهر اقامت گزيد و بعد به اندلس رفت. او سرآمد پزشكان عصر خود بود. يكى از آراى شاذ او اين بود كه حمام با آب گرم بدن را بدبو مىكند و تركيب خلطها را بر هم مىزند.31 ديگر پزشك معروف اين خاندان، ابوالعلاء زهر بن عبدالملك بود. او از چنان مهارتى برخوردار شد كه پزشكان پيش از خود را تحت الشعاع قرار داد و مايهى افتخار مغربيان گرديد.32كتابها و مقالاتى به او نسبت دادهاند كه از جملهى آنها كتاب جامع اسرار الطب، دربارهى فيزيولوژى انسان به ويژه دستگاه گوارش، درمان و پرهيز و رژيم غذايى است؛ و كتاب مجربات كه موضوع آن اثرها و فوايد دارويى اعضاى حيوانات، نباتات، درختان، ميوهجات و سنگهاست و به ترتيب الفبا تنظيم شده است. از اين خانواده، دو زن هم در پزشكى شهرت پيدا كردند كه در حرمسراى منصور موحدى طبابت مىكردند.33
پزشك ديگر قرطبه در قرن چهارم هجرى، ابن جلجل (بر وزن سنبل = سبكروح و خردمند) اندلسى (ت 332 ق / 944م) بود. شهرت او عمدتاً مديون كتاب تاريخ الحكما34 و يا طبقات الاطباء35 اوست كه قديمىترين تاريخ عربى موجود دربارهى پزشكان مسلمان است. سال درگذشت وى درست معلوم نيست. تاريخ تأليف اثرش (377ق / 987م) كه خود آن را ذكر مىكند، مسلم است.36
پزشك ديگر، عريب بن سعد قرطبى بود كه در دربار عبدالرحمن سوم و نيز حكم دوم (نيمهى قرن 4ق / 10م) مىزيست. شهرت او اولاً به اعتبار نگارش تاريخ مسلمانان (مورها) اسپانيا و افريقا كه بعدها مورد استفادهى ابن عذارى مراكشى قرار گرفت و ثانياً از جهت پزشكى بود. او بيشتر در امراض مربوط به زنان در علم جنينشناسى تبحر داشت.37 كتاب طبى مهمى كه از او به جا مانده، كتاب خلق الجنين و تدبير الحبالى و المولدين است.38
ابن وافد (467ق / 1075م) پزشك و داروساز اندلسى از اهالى طليطله بود كه در اروپا به Aben Gueflt شناخته مىشد. او از شاگردان ابوالقاسم زهراوى بود و همچنين در طليطله و قرطبه به فراگيرى آثار طبيبان و حكيمان يونانى، از جمله جالينوس و ارسطو پرداخت و در طب و داروسازى چيرهدست شد.39 از آثار طبى او مىتوان تدقيق النظر فى علل حاسه البصر و نيز مجربات فى الطب و الوساد فى الطب را نام برد.40 كتابى نيز دربارهى خواص درمانى گرمابه به وى نسبت دادهاند كه ترجمهى لاتين آن در ونيز (1553م) به چاپ رسيده است.41
ساير پزشكان اندلس كه بيشترين شهرت آنان در ساير دانشها (فلسفه، تاريخ و...) است نيز در نوآورىهاى طبى اندلس نقش مهمى ايفا كردهاند كه اينجا به اشارهى مختصرى اكتفا مىكنيم.
ابوالوليد بن رشد (قرن 6 ق / 12 م) به لاتين Averroes كه شهرت بيشتر او در فلسفه و به عنوان شارح آثار ارسطو است؛ در عين حال، پزشك زبردستى نيز بوده است. كتاب درسى طبى جامع ابن رشد در اندلس به كتاب قانون ابن سينا ترجيح داده مىشد.42 گفتهاند كه اولين بار ابن رشدِ حكيم بود كه نشان داد يك تن دوبار به بيمارى آبله مبتلا نمىشود.43 تأليفات پزشكى او عبارتاند از: تلخيص كتاب الحميات لجالينوس، تلخيص العلل و الاغراض، تلخيص الاعضاء الاَلمه، تلخيص القوى الطبيعيه، تلخيص المزاج، تلخيص الاسطقسات لجالينوس، تلخيص الخمس مقالات الاولى من كتاب الادويه المفرده لجالينوس، مجموعهى اين نوشتهها تحت عنوان تلخيصات الى جالينوس ويراستهى دلاكو نثپثيون باثكث دبنيتو در 1984 ميلادى در مادريد منتشر شده است.44 كتابهاى ديگر او در اين زمينه عبارتاند از: رسائل ابن رشد الطبية، شرح ارجوزة ابن سينا فى الطب؛ كتاب الكليات (كه به گفتهى رنان، اين اثر يك دورهى كامل پزشكى در هفت كتاب است)؛ مقالة فى الترياق؛ مقالة فى المزاج؛ مقالة فى المزاج المعتدل؛ مراجعات و مباحث بين ابىبكر بن طفيل و بين ابن رشد فى رسمه للدّواء فى كتابه الموسوم بالكليات، مسألة فى نوائب الحمّى (دربارهى تبهاى متناوب)، مقالة فى الحميات العفن (دربارهى تبهاى عفونى).45
فيلسوفى ديگر كه در طب نيز دستى داشت، موسى بن ميمون قرطبى (قرن 6 ق / 12م) بود. او در طب چنان شهرت پيدا كرد كه صلاح الدين ايوبى و پسرش ملك افضل و نيز قاضى فاضل، وزير مشهور صلاح الدين، به او رجوع مىكردند. ابن ابى اصيبعه او را در طب «يگانهى روزگار خود» مىخواند. مايرهوف در مقالهى «كتب طبى ابن ميمون» (171-152) شرحى دربارهى آثار طبى ابن ميمون آورده است.46 آثار پزشكى او عبارتاند از: مختصرات از كتاب جالينوس، شرح فصول بقراط و فصول موسى كه به گفتهى مايرهوف بزرگترين و مهمترين كتاب طبى ابن ميمون است. در اين كتاب 1500 كلام از جالينوس و ديگر اطباى قديم، همراه با 42 نظر انتقادى و تحقيقى نقل شده است كه با جملهى «قال موسى» آغاز مىشود. افزون بر اين نقل قولهايى از ابن زهر، تميمى و ابن رضوان هم در آن ديده مىشود.
اين كتاب شامل 25 فصل است: فصل يك تا سه در آناتومى و فيزيولوژى و پاتولوژى عمومى، فصل چهار و پنج در علم العلامات و تشخيص امراض...، فصل هفت در علم الاسباب، فصل هشت در معالجات...، فصل ده و يازده در تب و بحرانها، فصل دوازده تا چهارده دربارهى مقيئات و مسهلات، فصل پانزده در بيمارىهاى زنان، فصل هفده در بهداشت، فصل هجده در ورزش، فصل نوزده در گرمابه رفتن، فصل بيست در رژيمهاى غذايى، فصل بيست و يك و بيست و دو در داروشناسى، فصل بيست و سه و بيست و چهار دربارهى آراى جالينوس و فصل بيست و پنج در نقد آراى جالينوس. اين اثر با ترجمههاى عبرى و آلمانى و لاتين بارها به طبع رسيده است.
برخى ديگر از آثار پزشكى او بدين قرارند: رسالة فى البواسير (كه داراى هفت فصل است شامل: هضم غذا، غذاهايى كه در اين بيمارى بايد از آن پرهيز كرد، غذاهايى كه براى اين بيمارى مفيد است، داروهاى ساده و مركب براى استعمال داخلى، داروهاى موضعى، حمام و روغن مالى، تدخين و بخور)، رسالة فى الجماع، مقالة فى الربو (آسم) و... .47
طبيب - فيلسوف ديگرى كه بايد از او نام برد، ابن طفيل اندلسى (قرن 6 ق / 12م) است. حذاقت و مهارت وى در طب و جراحى ستوده شده است.48 ابن طفيل مدتها در دستگاه ابو يعقوب يوسف بن عبدالمؤمن، عنوان وزير و طبيب داشت؛49 اما سرانجام طبابت ابو يعقوب را به ابن رشد (كه احتمالاً شاگردش بود) واگذار كرد و تنها در سمت وزارت باقى ماند. ابن طفيل در طب تأليفاتى داشت كه از جمله مىتوان از ارجوزهى طبيه نام برد.50
طبيب - فيلسوف ديگر ابن باجّه (قرن 16 ق / 12م) است. نام لاتينى شدهى او در سدههاى ميانه Avempace است. او نيز در طب تأليفاتى داشته است.51
ابن خطيب اندلسى (قرن 8 ق / 14م) پزشك حاذق ديگرى است كه شهرتش در ادب و تاريخ بيش از طب است. در قرن 14 ميلادى كه در اروپا طاعون شيوع پيدا كرد و مسيحيان آن را كار خدا تلقى كردند، اين پزشك مسلمان در رسالهاى فرضيهى سرايت بيمارى را مطرح كرد.52 شايد بالاترين مراحلى كه پزشكان مسلمان در مورد شناخت عوامل بيمارى طى كردهاند. همان كشف قانون سرايت بيمارى باشد. لسان الدين بن خطيب در كتاب خود، مقنعه السائل عن المرض الهائل - كه احتمالاً همان كتابى است كه وى در ترجمهى خود با عنوان الكلام على الطاعون المعاصر از آن ياد كرده است53 - به شبهات دربارهى اين قضيه پاسخ گفته است؛ علاوه بر آن، ابن خطيب معتقد بود كه ميزان تأثير سرايت بيمارى و درجهى سرعت ابتلا به آن منوط به شرايط جسمانى انسان است. با كشف قانون سرايت بيمارى توسط مسلمين، عملاً نظريهى شناخت علل بيمارى بر اساس اخلاط چهارگانه (نظريهى يونانيان) به كلى فرو ريخت.54
علاوه بر پزشكانى كه ذكرشان رفت، پزشكان ديگرى نيز در اندلس بودند كه شهرت كمترى داشتند و در اينجا متعرض نام ايشان نمىشويم.55
داروشناسى
تنوع اقليم و وسعت قلمرو اسلام كه از چين تا اندلس امتداد داشت، مسلمين را بيش از يونانىها با انواع ادويهى مفرده آشنا كرد. اگر چه فارماكولوژى اسلامى بر مبناى يونانى و ايرانى بود، ولى توسط مسلمين گسترش پيدا كرد و نام صدها ادويهى مفرده كه براى يونانىها مجهول بود، در فارماكولوژى اسلامى وارد شد.56
در اندلس بيش از ساير مناطق اسلامى، كشاورزى و گياهشناسى و داروشناسى پيشرفت داشت. در اين مورد، آثار نويسندگانى چون ابن وافد طبيب، ابن بصال طليطلى، ابوالخير و ابن حجاج اشبيلى و بالاخره ابن عوام و ابن بيطار قابل توجه است. در قرن پنجم هجرى در جاهايى چون طليطله و اشبيليه كشاورزان، باغهاى گياهشناسى براى انجام تحقيقات گياهى درست مىكردند. كشاورزى و گياهشناسى با طب و داروسازى رابطهى نزديك داشت. كتاب عمدة الطبيب فى معرفه النبات لكل لبيب (قرن 5 ق) از مؤلفى مجهول، اوج اين رابطه را نشان مىدهد.57 دانشمندان مسلمان در اين رشته و در پيشبرد كشاورزى در اسپانيا چنان پيشرفت كردند كه فقط در قرن 19 ميلادى با توسعهى علم شيمى بر آن سبقت گرفته شد.58
مشهورترين داروشناسان اندلس عبارت بودند از:
ابن جلجل (قرن 4 ق / 10م) پزشك و گياهداروشناس مشهور اندلس بود. او آثار مهمى در داروشناسى دارد كه عبارتاند از:
1. تفسير اسماء الادويه المفرده، كه بر كتاب الادوية المفرده، يا الحشائش ديسقورديس نوشته شده است؛
2. مقالة فى الذكر الادويه التى لم يذكرها ديسقوريدس فى كتابه كه در واقع استدراك كتاب الحشائش ديسقوريدس است؛ 3. مقالة فى ادويه الترياق؛ 4. رسالة فى العقاقير.59
داروشناس معروف ديگر ابن وافد طبيب (قرن 5 ق / 11م) بود. وى در كشاورزى و گياهشناسى نيز دست داشت. چنان كه باغ مشهورِ سلطان، زير نظر او احداث شد. ابن وافد در زمينهى ادويهى مفرده مهارتى تام داشت.60 در غالب منابع آمده است كه وى به روشهاى تغذيه بيش از تجويز دارو گرايش داشت و در ميان داروها نيز آنچه سادهتر بود بر داروهاى مركب ترجيح مىداد و در تركيب داروها نيز به حداقل بسنده مىكرد.61 مشهورترين اثر او در اين زمينه الادوية المفردة است كه به گفتهى صاعد اندلسى همهى آموزشهاى طبى ديسقوريدس و جالينوس را در بر مىگرفته و مؤلف بيست سال از عمر خود را بر سر تأليف و تدوين آن گذاشته است.62
بزرگترين داروشناس در اسپانياى مسلمان، غافقى قرطبى (قرن 6 ق / 12م) بود كه نظرهاى مشروحى دربارهى گياهان اندلسى ارائه داد. او گياهانى از اسپانيا و افريقا فراهم آورد و نام عربى و لاتينى و بربرى آنها را ضبط كرد و وصف آنها را چنان آورد كه مىتوان گفت درستتر و دقيقتر از آن به عربى نيامده است. تأليف اساسى او الادوية المفردة نام دارد63 كه مورد استفادهى ابن بيطار بوده است. به عقيدهى مايرهوف، غافقى بىترديد داروشناسى نوآور و بهترين گياهشناس قرون وسطى و جهان اسلام بوده است.64
ابن الروميه (قرن 6 و 7 ق / 12 و 13م) ملقب به عشّاب، نباتى و زهرى، گياهشناس و داروشناس بزرگ اندلس بود. اصل وى از قرطبه بود و در اشبيليه متولد شد. وى پس از آموختن علم حديث، به علم گياهشناسى متمايل شد و براى شناخت و دستهبندى نباتات، سراسر اندلس و مغرب و افريقيه را زير پا گذاشت، پس از آن رهسپار مشرق شد و در مصر و شام و عراق و حجاز به تحقيق و تفحص در نباتات پرداخت و بسيارى از نباتات ناشناخته را دستهبندى و غوامض اين علم را حل كرد.65 وى برجستهترين گياهشناس مسلمان است كه نباتات ناشناخته را نه فقط از ديدگاه پزشكى، كه از نظر دانش گياهشناسى نيز مطالعه كرد و توانست زمينهى اين علم را توسعه داده، تجارب خود را به وسيلهى شاگردانش كه بزرگترين آنها ابن بيطار است به آيندگان انتقال دهد. او پس از سفرهاى دور و دراز در مشرق، به موطن خود باز گشت و دكانى براى فروش گياهان دارويى گشود.66 آثار او در علم گياهشناسى عبارتاند از:
1. تفسير اسماء الادوية المفردة من كتاب ديسقوريدس؛
2. مقالة فى تركيب الادويه؛
3. الرحله النباتيه، كه مهمترين اثر او بود و در آن انواع گياهانى را كه كشف كرده بود با ذكر نام و خواص آنها جمع آورده بود؛
4. التنبيه على اغلاط الغافقى.67
طبيب گياهشناس ديگرى كه بايد از او نام برد، ابن عوام اشبيلى (قرن 6 ق / 12م) است. كتاب او موسوم به كتاب الفلاحة، مهمترين كتاب عربى در اين زمينه است. اين اثر به همان اندازه كه از نظر ادبى حايز اهميت و متكى بر نوشتههاى يونانى و عربى است، به همان اندازه هم بر اساس آگاهىهاى عميق تجربى و كاربردى نوشته شده است. كتاب الفلاحة طى يك شرح دقيق، 585 نوع رستنى را كه 55 نوع آن درخت ميوه است معرفى مىكند. به عقيدهى مايرهوف اين كتاب را بايد يكى از مهمترين رسالات عربى در مورد علوم طبيعى و بهخصوص علوم گياهشناسى به شمار آورد.68
ابن بيطار مالقى (قرن 7 ق / 13م) معروفترين دانشمند گياهشناس و داروشناس اندلس بلكه همهى جهان اسلام بود و او را جانشين به حق ديسقوريدس دانستهاند.69 ابن بيطار براى تحقيق در انواع نباتات طبى در اندلس، شمال افريقا، مصر، سوريه و آسياى صغير مسافرتها كرد و نتيجهى آن، دو كتاب معتبر و مشهور در اين زمينه است:
1. المغنى فى الادوية المفردة، كه بر حسب معالجات اعضاى بدن و تأثير درمانى داروها تنظيم شده است؛
2. الجامع فى الادوية المفردة،70 كه به مفردات ابن بيطار معروف است.
او در كتاب الجامع فى الادوية المفردة، از داروهاى ساده كه از مايههاى حيوانى يا گياهى يا معدنى به دست مىآيد سخن گفته و تجربيات و تحقيقات شخصى خويش را بر آن افزوده است. ابن بيطار حدود 1400 نوع ادويهى مفرده را - كه 300 مورد از آن تازگى داشتند - به ترتيب حروف الفبا نام برده است71 شرح اين داروها بسيار دقيق نوشته شده و نامهاى مترادف، نامهاى يونانى و حتى اغلب اسم مترادف فارسى، بربر و نامهاى محلى اسپانيولى آنها هم در اين كتاب آمده است.72
مفردات ابن بيطار از حيث جامعيت و دقت چنان بود كه از عهد ديسقوريدس تا دورهى رنسانس اروپا شايد هيچ كتابى كه با آن قابل مقايسه باشد به وجود نيامد.
در اسپانيا مطالعات مسلمين راجع به نباتات، نه فقط در كتاب بلكه به ويژه در طبيعت انجام مىشد.73
تأثير طب اندلس بر اروپا
انتقال علوم اسلام به اروپا از سه طريق عملى گرديد:
1. تماسهايى كه از زمان صليبيان بين مسلمانان و غربىها برقرار شد؛
2. تماسهايى كه در سيسيل واقع شد (كه بيشترين تماسها از اين طريق بود)؛
3. تماسهايى كه در شبه جزيرهى ايبرى بين مسلمانان و غربىها برقرار شد، و چنان كه برخى محققان گفتهاند، ارتباطات اخير بيشترين نتايج را در بر داشته است.74
در قرون اوليهى نفوذ اسلام به اندلس، فرهنگ شرقى به سوى اندلس جريان يافت. فهرست نام طالبان علمى كه از اندلس به جستوجوى دانش، راهى مصر و شام و عراق و... مىشدند، مؤيد اين گفتار است. به تدريج اوضاع تغيير كرد و اندلس خود به مرحلهى توليد علم رسيد و بزرگانى در رشتههاى مختلف علمى، از جمله طب ظهور كردند. دستاوردهاى والاى مسلمين در اسپانيا، براى فرهنگ اروپاى مسيحى، به ويژه پس از سدهى دهم ميلادى [سوم هجرى] حايز اهميت است.75
دربارهى اقتباس غرب از فرهنگ و علوم اسلامى، جوزف كامپل(Joseph Campell) فيلسوف معاصر آمريكا، در كتاب آفريننده اساطير،(Creative mythology) فصلى از تأليف خود را به ميراث اسلام Leogacy of Islamاختصاص داده است. او در اين فصل، از ارزش معنوى و علمى فرهنگ اسلامى و چگونگى انتقال آن به اروپا به تفصيل سخن گفته است.76
اقتباس علوم اسلامى از نيمههاى قرن چهارم هجرى آغاز شد و شهر طليطله مركز عمدهى نهضت علمى در اين برهه از زمان بود.
دارالترجمهى طليطله
طليطله بعد از تسلط مسيحيان به سال (478 ق / 1085م) كه مقام خود را به عنوان مركز فرهنگ اسلامى محفوظ داشته بود، راه اصلى براى انتقال ذخاير معنوى عرب به غرب بود. در طليطله، به همت ريموند اول، اسقف اعظم طليطله (520 -546 ق / 1126- 1151م) مدرسهى منظمى براى ترجمه تأسيس شد و مترجمان زيادى از آن بيرون آمدند.77 از جمله علماى بريتانيا كه بدانجا راه يافتند، ميشل اسكات و رابرت آوچستر بودند. ادلارد آوباث نيز در همين دوران به اسپانيا سفر كرده بود.78 اين مترجمان كتابهاى علمى بسيارى را به لاتين ترجمه كردند.
هنگامى كه پيترونرابل(Piter Venerable) و ابوت كلونى(Abbot of Cluny) به دعوت رييس دارالترجمهى طليطله، رومان سوتاتى(Roman of Sauvetat) (1151 - 1126م) از آن جا ديدن كردند بيش از هفتاد تأليف از زبان عربى به لاتين ترجمه شده بود.79 در نتيجهى اين ترجمهها بسيارى از اصطلاحات فنى عربى به زبانهاى اروپايى راه يافت؛ از جمله كلمه Julep (از جلاب عربى = گلاب) به معناى شربت طبى معطر؛ كلمهى rob (همان رب عربى) به معناى عصارهى ميوهى غليظ كه با عسل آميخته باشد؛ كلمهى Syrup(شراب عربى) به معناى آبى كه شكر را به نسبت معينى در آن حل كرده و بعضى مايههاى طبى بر آن افزوده باشند و كلمهى Soda(= صداع) كه در قرون وسطى به معناى سردرد به كار مىرفت.80
در قرن ششم جريان اقتباس علوم اسلامى به مناطق ديگرى مانند فرانسه،81 آلمان، اروپاى مركزى و انگليس82 رسيد. قرن ششم اين ويژگى را داشت كه مترجمانى پديد آمدند كه علاوه بر توانايىهاى زبانى، معلومات علمى تخصصى لازم براى ترجمهى متون تخصصى را نيز داشتند. اين دوره آغاز مرحلهى تقليد محسوب مىشود.
شمال غربى افريقا و اسپانيا به ويژه طليطله كه جرارد كرمونايى و ميشل اسكات در آن جا به كار مشغول بودند، در انتقال طب اسلام به اروپا نقش معتبر داشت.83 لازم است ذكر شود كه در اين زمان سطح معالجه در اروپا بسيار پايين بود. يادداشتهاى اسامة بن منقذ، يكى از قهرمانان جنگهاى صليبى كه درنبورگ Drenbourg آن را جمعآورى كرده و اصل عربى را به همراه ترجمهى فرانسوى آن منتشر نموده،84 حاكى از اين امر است. اسامه شيوهى طبابت پزشكان مغرب زمين را اين گونه ترسيم مىكند:
بنا به خواهش كوتوال فرنگىِ قلعهى منيطره، كه در لبنان واقع است، عموى اسامه، پزشكى را اعزام مىكند. طولى نمىكشد كه پزشك برمىگردد و حكايت قابل توجهى را نقل مىكند. او مجبور بود يك سرباز و يك زن را معالجه كند. سرباز در پاى خود دُملى داشت و پزشك مسلمان تدبيرى انديشيد كه عفونتهاى آن بالا آمد و دمل باز شد و عفونت به صورت رضايتبخشى خارج شد. اما زن دچار بيمارى سل بود. پزشك مسلمان رژيم غذايى خاصى را تجويز كرد كه حاوى سبزيجات تازه و فراوان بود. در اينجا پزشك فرنگى به صحنه آمد. او از سرباز پرسيد آيا مىخواهد با يك پا زنده بماند، يا با دو پا بميرد. سرباز پاسخ داد مىخواهد زنده بماند؛ لذا پزشك دستور داد با تبر پاى او را قطع كنند. با دومين ضربهى تبر، مرد بيمار جان باخت. معالجهى آن زن بدتر از اين بود. دكتر فرنگى گفت: ديوى بر او مستولى شده و بايد موهايش تراشيده شود. اين كار انجام شد. بيمارى او افزون شد. پزشك گفت كه ديو به داخل سر او وارد شده و سپس شكافى در سر او ايجاد كرد كه جمجمهى وى ديده مىشد و با آب و نمك مغز را شستوشو داد. اين زن بلافاصله مرد؛ از اينرو پزشك عرب از مردم پرسيد: آيا [با وجود اين پزشك فرنگى] نيازى به من هست؟ آنها پاسخ منفى دادند؛ لذا وى به وطن خود برگشت.85
اسامه حكايتى مشابه از زبان گيوم دوبور(Guillaume de Bures) كه به همراه او از عكا تا طبريه مسافرت كرده بود، نقل مىكند:
گيوم گفت: در كشور ما و در ميان همراهان ما پهلوانى دلير و تنومند بود كه بيمار گشت و چيزى نمانده بود كه بميرد. سرانجام دست به كار آخرين علاج زديم و به يك كشيش مسيحىِ بسيار مقتدر مراجعه كرديم و بيمار را به وى سپرديم. ما ايمان داشتيم كه كافى است او دست به بدن بيمار گذارد تا بىدرنگ بيمار شفا يابد. همين كه كشيش بيمار را ديد گفت «موم بياوريد». مقدارى موم آورديم و او مومها را نرم كرد و از آن دو گلوله مانند بند انگشت ساخت و هر يك را در يكى از منخرين بيمار فرو كرد. فوراً مريض محتضر جان داد. ما تعجبكنان گفتيم: «مرد!». كشيش پاسخ داد: «بله، رنج مىكشيد و من منخرينش را گرفتم تا بميرد و آرام شود!.86
اين قبيل حكايات نشان دهندهى آن است كه به نظر اعراب آن عصر، طب اروپاييان در قبال طب خودشان بسيار وحشيانه و بدوى بود.87
آغازگر جنبشى كه به آشنايى غرب با طب اسلامى انجاميد، فردى به نام قسطنطين افريقى (480 ق / 1087م) از حوزهى تمدن اسلامى بود. در واقع اروپاى قرون وسطى معلومات طبى خود را به ويژه مرهون قسطنطين و جرارد كريمونايى88 (583 ق / 1187م) بود كه كتب طبى چون: تصريف زهراوى، طب منصورى و قانون بوعلى را ترجمه كردند. ترجمهى قسمت جراحى كتاب التصريف در نيمهى دوم قرن دوازدهم ميلادى از عربى به لاتين كه به وسيلهى جرارد كرمونايى در شهر طليطله انجام گرفت و نخستين بار در سال 1497 ميلادى در شهر ونيز ايتاليا تحت عنوان Libre Alsahatavi de Cirurgia چاپ و منتشر گرديد و سپس در سال 1499 و 1500 دو چاپ ديگر از آن صورت گرفت. چاپ ونيز در سالهاى 1520 و 1532 و 1540 نيز تجديد گرديد. نخستين چاپ جديد كتاب، كه در آن متن عربى همراه با ترجمهى لاتينى آورده شده، در سال 1778 در اكسفورد صورت پذيرفته و در سال 1861 ترجمهاى به زبان فرانسه از آن شده است. با نشر ترجمههاى متعدد كتاب التصريف، علم جراحى در غرب در سطح عالىترى قرار گرفت و كتاب زهراوى يكى از مهمترين كتابهاى اين فن در دورهى رنسانس شد و تا آغاز قرن هفدهم ميلادى در دانشگاههاى مهم اروپا، به ويژه اسپانيا و فرانسه تدريس مىشد و دانشمندان اروپايى مقالات متعددى دربارهى قسمتهاى مهم اين كتاب به رشتهى تحرير درآوردند.89
در بين چشمپزشكان غربى، گى دو شولياك(Cuy de Chauliac) (1363م) در دويست موضع، از زهراوى نقل قول مىكند.90نام وى، در نوشتههاى پزشكى لاتينى به صورتهاى تصحيف شدهى زير فراوان ديده مىشود: البوكاسيس،(Albucasis) ابوكاسا،(Abbu Cassa) بولكاسيس،(Bulchasis) بولكاريس(Bulcaris)و غيره.91 بعضى از عمليات مهم جراحى كه به اطباى بزرگ اروپايى منسوب كردهاند، در كتاب زهراوى مطرح شده است؛ از آن جمله، مسألهى بندآوردن جريان خون شرايين، كه در قرن شانزدهم، جراح فرانسوى، امبرواس پاره(Ambroise Pare)بدان شهرت يافت و نيز روش معروف به «ترند لنبوركى» منسوب به فردريك ترند لنبورك(Friedrich Trendelenburg) (1924م) از نظر ابوالقاسم زهراوى شناخته شده بود.92 چنان كه گفته شد، نخستين جراحان برجستهاى كه در اروپا ظهور كردند، به منزلهى شاگردان زهراوى و ديگر جراحان مسلمان بودند. از جمله كسانى كه فن جراحى اسلامى را در اروپا گسترش داد، گى دو شولياك بود.93 ترجمههاى مختلف و چاپهاى متعدد كتاب التيسير ابن زهر در اروپا، نيز نشان دهندهى رونق اين كتاب در مجامع علمى و تأثير آن در تطور دانش پزشكى در طى قرون وسطى است كه تا رنسانس ادامه داشت.94
مورخان علم طب كشف «قانون سرايت بيمارى» را مرحلهى مهمى در تاريخ پزشكى به شمار آوردهاند. ك.سودهف(K.Sudhoff) ضمن بررسى پديدههاى وبا و طاعون در اروپا، به اين نتيجه رسيد كه انديشهى سرايت بيمارى از آغاز قرن 14 ميلادى در اروپا منتشر شده است. بدون ترديد، اطباى اروپا اين طرز فكر را از اساتيد مسلمان خود فرا گرفتهاند.95
قديمىترين مدارس پزشكى اروپا در «سالرنو» بود و پيشينهى تاريخى آن مبهم است. مدرسهى قديمى ديگر پزشكى، احتمالاً شاخهاى از سالرنو بود كه در شهر «مونپليه» واقع شده بود.96 در اين شهر جمعيت نسبتاً زيادى از عرب و يهود، همچنين مسيحيان عرب زبان، بودند و در اوايل قرن دهم ارتباط نزديكى با مدارس عربى در جنوب اسپانيا داشتند. به همين دليل سهم مونپليه در توسعهى پزشكى اروپا از طريق ارتباط با عربها، مهمتر از آن است كه عموماً مطرح مىشود.97
«جراحى» به تدريج و با تأخير به مدارس پزشكى اروپا راه يافت. پس از سال 1163 ميلادى دستورى از كليسا مبنى بر منع آموزش جراحى در مدارس پزشكى صادر شد. احتمالاً، در اثر گسترش وسيع مطالعات پزشكى، طرز تفكر كليسا نسبت به جراحى تغيير يافت و لذا در سال 1252 ميلادى براى «برنو»، اهل ايتاليا، خلق يك اثر مهم كه Chirargica Magna نام گرفت، ممكن شد.98
كتابهاى قديمى نشان مىدهد كه پزشكى اروپا در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم نيز، وابسته به پزشكى اعراب و امتدادى از آن بوده است.99
پىنوشتها:
*) استاديار دانشگاه الزهراء.
1. ادوارد براون، تاريخ طب اسلامى، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 16 و فؤاد سزگين، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى و اسلامى، ترجمهى محمدرضا عطايى، ص 46.
2. ابن منظور، لسان العرب، ذيل واژهى طب و جبران مسعود، والرائد، ذيل همان واژه.
3. حسين نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 20.
4. ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن يوسف خوارزمى، مفاتيح العلوم، ترجمهى خديو جم، ص 147 - 173.
5. در آغاز جلد چهارم صحيح بخارى دو كتاب آمده كه در هشتاد فصل آن، احاديث مربوط به بيمار، بيمارى و درمان و... نقل شده است.
6. فيليپ خليل حتَى، تاريخ عرب، ترجمهى ابوالقاسم پاينده، ص 737.
7. مهدى محقق، «طب در اسلام»، مجله فرهنگ، شماره پياپى 20 و 21، ويژهى تاريخ علم، ص 280، به نقل از اخوينى بخارى، هداية المتعلمين، ص 551.
8. ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 3، ص 161.
9. نورالدين آل على، اسلام در غرب، ص 341.
10. فيليپ خليل حتى، همان، ص 738.
11. مهدى محقق، «زهراوى در كتاب التصريف»، همان، دومين بيست گفتار، ص 283؛ آلدوميهلى، علوم اسلامى و نقش آن در تحول علمى جهانى، ترجمهى رضوى - علوى، ص 404.
12. او تحت عنوان المكاوى، داغكنهاى مختلف را نام برده است؛ از جمله: المكواه الزيتونيه، المكواه المسماريه، المكواه ذات سكينين، المكواه الهلاليه و... ر.ك: مهدى محقق، «الزهراوى در كتاب التصريف»، ص 285.
13. علوم اسلامى و نقش آن... آلدوميهلى، ص 404.
14. از جمله انبويه )Cannula(، جفت )Forcrps(، زرّاقه )Syringe(، ثنَاره )Hook(، فاس )Pickaxe(، قاثاطير )Catheter( و... (ر.ك: مهدى محقق، همان، ص 289 - 291).
15. فؤاد سزگين، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى و اسلامى، ص 55.
16. مهدى محقق، همان، ص 279.
17. سيدحسن تقىزاده، تاريخ علوم در اسلام، به كوشش عزيزاللَّه عليزاده، ص 245.
18. .Climax of Chemical Therapy in 01 th Century Arabic Medicine
19. فؤاد سزگين، تاريخ نگارشهاى عربى، ج 3، ص 457.
20. تقى زاده، همان، ص 246.
21. آلعلى، اسلام در غرب، ص 341.
22. فيليپ خليل حتى، همان، ص 738.
23. آل على، همان، ص 342.
24. آلدوميهلى، همان، ص 466 - 467.
25. مقرى، نفخ الطيب من غصن الاندلس الرطيب، ج 1، ص 899؛ فيليپ خليل حتى، همان، ص 739.
26. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى ابن زهر، ج 3، ص 633 - 634؛ حسين نصر، علم و تمدن در اسلام، ص 203؛ فيليپ خليل حتى، همان، ص 739 - 740.
27. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى ابن زهر، ج 3، ص 633.
28. همانجا.
29. فؤاد سزگين، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى و اسلامى، ص 55، به نقل از مقالهى «ابن زهر»، دايرة المعارف اسلامى (انگليسى)، ج 3، ص 978.
30. عبدالحسين زرينكوب، كارنامه اسلام، ص 55.
31. مقالهى «ابن زهر»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 630.
32. محمدبن عبداللَّه ابن ابار، التكملة لكتاب الصله، ج 1، ص 334.
33. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن زهر»، ج 3، ص 635.
34. براون، تاريخ طب اسلامى، ص 134؛ قفطى، تاريخ الحكما، ص 264.
35. سزگين، تاريخ نگارشهاى عربى، ج 3، ص 437.
36. همانجا.
37. آلدوميهلى، همان، ص 404.
38. سزگين، همان، ج 3، ص 423.
39. قاضى صاعد اندلسى، طبقات الامم، به كوشش حياه بوعلون، ص 195 - 196.
40. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقاله «ابن وافد»، ج 5، ص 65 - 66.
41. همانجا.
42. تاريخ علم كمبريج، فصل 5، علم عرب، ص 328.
43. زرينكوب، كارنامه اسلام، ص 54.
44. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن رشد»، ج 3، ص 564.
45. همان، ص 564 - 565.
46. همان، ذيل مقالهى «ابن ميمون»، ج 5، ص 13.
47. همان، ص 12 - 13؛ آلدوميهلى، همان، ص 429 و 432؛ قفطى، تاريخ الحكماء، ص 436؛ عبداللَّه عنان، تاريخ دولت اسلامى در اندلس، ترجمهى عبدالحميد آيتى، ج 4، ص 579.
48. على ابن ابى زرع، انيس المطرب، ص 207.
49. همانجا.
50. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن طفيل»، ج 4، ص 137؛ عنان، تاريخ دولت اسلامى در اندلس، ج 4، ص 575.
51. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن باجه»، ج 3، ص 70.
52. فؤاد سزگين، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى و اسلامى، ص 56 - 57.
53. احمدبن محمد مقرى، نفخ الطيب، تحقيق احسان عباس، ج 7، ص 99؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن خطيب».
54. فؤاد سزگين، همان، ص57.
55. ر.ك: فؤاد سزگين، تاريخ نگارشهاى عربى، ج 3، ص 420، 421، 423، 424، 437، 451، 456، 479؛ عنان، تاريخ دولت اسلامى در اندلس، ج 4، ص 568.
56. زرينكوب، همان، ص 61.
57. ميراث اسپانياى مسلمان، زير نظر سلمى خضرا جيْوسى، گروه ترجمه زبانهاى اروپايى، ج 2، ص 621 - 629.
58. همانجا.
59. سزگين، همان، ج 3، ص 438؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن جلجل»، ج 3، ص 243 - 244.
60. قفطى، تاريخ الحكماء، به كوشش بهمن دارايى، ص 314.
61. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن وافد»، ج 5، ص 65.
62. صاعد اندلسى، طبقات الامم، ص 195 - 196؛ قفطى، همان، ص 314.
63. حتى، همان، ص 735.
64. آلدوميهلى، همان، ص 449.
65. عنان، تاريخ دولت اسلامى، ج 4، ص 571 - 572.
66. ابن ابار، التكمله للكتاب الصله، ج 1، ص 121.
67. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن الروميه»، ج 3، ص 609.
68. آلدوميهلى، همان، ص 449 - 450.
69. حتى، همان، ص 736.
70. الجامع در چهار مجلد به سالهاى 1874 و 1875 ميلادى در قاهره به چاپ رسيده است.
71. آلدوميهلى، همان، ص 465؛ زرينكوب، همان، ص 61؛ در كتاب ميراث اسپانياى مسلمان آمده «ابن بيطار در كتاب جامع المفردات [الادويه و الاغذيه] بيش از سه هزار داروى گياهى را به ترتيب الفبايى فهرست مىكند. اين اثر به تنهايى بيش از دو برابر انواع گياهان توصيف شده در كتاب ديسقوريدس را در بر دارد».
72. آلدوميهلى، همان، ص 465.
73. زرينكوب، همان، ص 62.
74. آل على، همان، ص 348؛ آلدوميهلى، همان، ص 477.
75. لوكاس هنرى، تاريخ تمدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، ج 1، ص 367.
76. آل على، همان، ص 350.
77. مونتگمرى وات، تأثير اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ترجمه و توضيح حسين عبدالمحمدى، ص 106.
78. حتى، همان، ص 753 و 754.
79. آل على، همان، ص 351.
80. حتى، همان، ص 741 و 742.
81. سزگين، گفتارهايى پيرامون علوم عربى و اسلامى، ص 145.
82. حتى، همان، ص 755.
83. همان، ص 741.
84. براون، همان، ص 105.
85. وات، تأثير اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص 114 - 115؛ براون، تاريخ طب اسلامى، ص 106.
86. براون، همان، ص 107.
87. همانجا.
88. Gerard of Cremona در سال 1114 ميلادى در شهر كرمون به دنيا آمد. در جوانى به اندلس رفت و در شهر طليطله اقامت گزيد و در دارالترجمهى آن، به كار تحقيق و ترجمهى كتابهاى عربى مشغول شد.
89. مهدى محقق، همان، ص 278 - 279؛ تقى زاده، همان، ص 244 - 245.
90. سزگين، تاريخ نگارشهاى عربى، ج 3، ص 457.
91. همانجا.
92. فؤاد سزگين، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى و اسلامى، ص 60.
93. همانجا.
94. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل مقالهى «ابن زهر»، ج 3، ص 633.
95. سزگين، همان، ص 57.
96. وات، همان، ص 116.
97. همان، ص 116 - 117.
98. همان، ص 117.
99. همان، ص 118.
منابع:
- آدوميه لى، علوم اسلامى و نقش آن در تحول علمى جهان، ترجمهى رضوى - علوى (مشهد، آستان قدس رضوى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1371).
- آل على، نورالدين، اسلامى در غرب (انتشارات دانشگاه تهران، 1370).
- ابراهيمى دينانى، غلامحسين، «ابن طفيل»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4.
- ابن ابار، محمدبن عبداللَّه، التكمله الكتاب الصله، به كوشش عزت عطار (قاهره، 1956).
- ابن ابى زرع، على، انيس المطرب (رباط، 1972).
- ابن منظور، لسان العرب.
- براون، ادوارد، تاريخ طب اسلامى، ترجمهى مسعود رجبنيا، چاپ چهارم (شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1364).
- تقىزاده، سيدحسن، تاريخ علوم در اسلام، به كوشش عزيزاللَّه عليزاده (تهران انتشارات فردوس، 1379).
- جبران مسعود، الرائد.
- حتى، فيليپ خليل، تاريخ عرب، ترجمهى ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم (موسسهى انتشارات آگاه، 1366).
- خراسانى، شرفالدين، «ابن باجه» دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3).
- -، «ابن رشد»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3.
- خوارزمى، ابوعبداللَّه محمدبن احمدبن يوسف، مفاتيح العلوم، ترجمه خديو جم (انتشارات علمى و فره )
زهرا الهوئى نظرى
تاريخ اسلام >> شماره ( 15 )