ايشان
در 27 جمادي الثاني سال 1343ه.ق مطابق با اول بهمن 1303ه.ش در خانواده ي بسيار
متدين و مرفه در شهر تبريز ديده به جهان گشودند.
پدر
ايشان جناب حاج ميرزا يوسف از دلباختگان آستان ولايتمدار قبلة العشاق حضرت امام
حسين(ع) بودند تا جايي که مکرر قافله سالاري زائرين کربلاي معلي را بر عهده گرفته
بود.
و بعد
از فقدان پدرشان جناب حاج ميرزا يوسف تحت کفالت و سرپرستي مادر بزرگوارشان آن
بانوي علويه قرار گرفتنند.
ايشان
در اوائل سن 5 سالگي در عالم رويا مشاهده مي کند از جانب آسمان منبري از نورتا
کنارش بر پا شده و وجود مقدس بي بي دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) تشريف مي آورند و
او را مورد نوازش و تفقد و مهرباني قرار داده وبا دست مبارکشان به سر و صورت او مي
کشند.
از
همان دوران نوجواني روح بلند و نا آرام ين مرد الهي به دنبال کشف حقيق و اسرار بر
مي خيزد. يشان نقل مي فرمودند:
من در
همان آغاز نوجوانيشروع به تهذيب نفس و خود سازي و تقويت اراده نمودم و در قبرستان
متروکه تبريز که يکي از قبرستانهي بسيار ترسناک يرن به شمار مي رود و رعب و وحشتي
عجيبي بعد از استيلي شب به خود مي گيرد قبري حفر نموده و در آن شب،شب را تا به
صبحبه اعمالي که در فکر و ذکر خلاصه مي شد سپري نمودم و چون بسيار دوست مي داشتم
به بينويان و مستمندان کمک کرده و زندگي آنان را از فقرو تنگدستي نجات بخشم سعي و
تلاش بسياري مي نمودم تا معمي لينحل کيميا به دست من حل شود لذا قسمتي از سرميه
پدري را در ين راه صرف نمودم ولي به نتيجه ي نرسيدم.
اما
چون ين کوشش من با توسلات شديدي همراه بود يکي از روزها که مشغول انجام ترکيبات
شيمييي بودم ناگهان سروشي آسماني به من ندا در داد.
جعفر،
کيميا، محبت ما اهل بيت است، اگر به دنبال آن هستي قدم بگذار و ثابت قدم باش.
شنيدن
آن ندي غيبي زندگي و مسير زندگي ام را دگرگون کرد.تا آن روز و قبل از شنيدن آن
ندا، موفق شده بودم بسياري از نيروهي نامرئي طبيعت را تحت فرمان درآورم، به طوري
که در هر محفلي که مي نشستم عده ي از ارواح و جنود حاضر بودند و دستوراتي که به
آنها مي دادم اطاعت مي کردند.
يشان
فرمودند: از آن روز به بعد بي قراري عجيبي سر تا پي وجودم را فرا گرفت و به همين
دليل صبح روز بعد پشت پيي به همه چيز زده و بعد از خدا حافظي با حالتي آشفته و پيي
برهنه و پياده از تبريز به قصد کربلي معلي حرکت کرده از مرز خسروي وارد خاک عراق
شدم.
طي
خوابي که ديدم به فرميش خود امير مومنان(ع) راهي نجف شدم و در نجف به دستور امير
مومنان(ع) راهي مسجد سهله شده ومدت 8 سال به طور مداوم در آنجا معتکف گرديدم و به
جز تجديد وضو و تطهير از مسجد خارج نمي شدم.
در ين
مدت از طرف حضرت امير(ع) و امام زمان(عج) عنيات زيادي به من شد.
چنانچه
آقي حاج کاظم سهلاوي که يکي از خدام مسجد سهله مي باشند تعريف کردند: در مدتي که
آقي مجتهدي در مسجد سهله بودند با هيچ کس صحبت نمي کردند و دائم مشغول فکر و ذکر و
توسل و گريه بودند هيچ وقت تسبيح از دستشان جدا نمي شد و حالشان مثل حال شخص محتضر
و کسي که هر لحظه در حال جان دادن است بود.
شبها
را نمي خوابيدند واگر کسي هم وارد حجره يشان مي شد بيش از 5 دقيقه با او نمي نشست
و از حجره بيرون مي آمدند.
در
همين يام اعتکاف ملاقات آقي مجتهدي با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجاني در مسجد سهله
رخ مي دهد و ملا آقا جان زنجاني در مورد آقي مجتهدي فرمودند: او شخصي است که در ين
جواني هم گوش باطنش مي شنود و هم چشم باطنش مي بيند.
آقي
مجتهدي علاوه بر چندين سال اقامت در نجف 7 سال در کربلا نيز اقامت داشته و در
بازار بين الحرمين در قيصريه اخباريها به شغل کفاشي مشغول بوده اند و در ين مدت در
حجره ي در صحن مطهر حضرت سيد الشهداء مقابل يوان طلا سکونت داشته و سراسر شب را در
آنجا به عبادت و توسل مشغول بوده اند و در مدتي که در کربلا اقامت داشت هر روز به
زيارت طفلان حضرت مسلم مشرف مي شدند.
آقي
مجتهدي سرانجام پس از 20 سال خانه به دوشي به امرحضرت مهدي(عج) به قم مشرف مي شوند
و در منزل وقفي بسيار محقر و ساده ي ساکن مي شوند.
يشان
حتي در قم هم که مامور به اقامت مي شوند از خود خانه ي نداشتند و عمري را خانه به
دوش و آواره سپري نموده و در ين رابطه مي فرميند: سالها گريه کرديم تا خودمان را
از ما گرفتند.
آقاي
مجتهدي مي گفتنند: حضرت فرموده اند که ديگر شما را از سفر معاف کرده يم و بيد 18
سال روي تخت بنشينيد.
يشان
هم طبق دستور حضرت در ين مدت در لباس بيماري به سر مي بردند ولي همچون قبل به
انجام دستورات و فرميشات حضرات معصومين(ع) مشغول بوده و انجام امور را به افراد
خاصي که توفيق همنشيني با يشان نصيبشان شده واگذاز مي کردند. اگر جه در بعضي
مواقع، يشان با نيروي معنوي از لباس بيماري خارج شده و دستورات حضرت را شخصا اجراء
مي نمودند.
يشان
در طول حيات طيبه خويش بيش از 53 مرتبهبه اتاق غمل رفتند و هر بار بدون ينکه يشان
را بيهوش کنند تحت عمل جراحي قرار مي گرفتند.
آقي
مجتهدي مي فرمودند: هر گاه مرا به اتاق عمل مي برند و پزشکان بيهوشي مي خواستند
مرا بيهوش کنند اجازه نمي دادم و 3 مرتبه ذکر شزيف نادعلي را مي خواندم و خود
بيهوش مي کردم.
آقي
مجتهدي در سالهي آخر عمر شريف و پر برکتشان از قم به مشهد مقدس عزيمت کرده و در
جوار ملکوتي حضرت رضا (ع) ساکن مي گردند.
يشان
هنگام عزيمت به شخصي از دوستان مي فرميد:
آقي
حسني شاهد باشد من هيچ چيز از خود ندارم و خدا مي داند مه ين پيراهن تنم هم عاريه
است و همه چيزم را بخشيده ام.
بارها
ديده مي شد که آقي مجتهدي تمام زندگيشان را يک مرتبه مي بخشيدند و با فقرا تقسيم
مي نمودند به حدي که کف خانه را هم جارو مي کردند و خود مدتها بر روي يک تکه گوني
زندگي مي کرد، و ين امر به دفعات در زندگي ين مرد الهي اتفاق افتاد و ين نبود مگر
سخاوت و ابيت طبع و قطع وابستگي هي مادّي.
آقي
مجتهدي پس از حدود 4 سال اقامت در جوار حضرت امام رضا(ع) در تاريخ 6 ماه مبارک
رمضان 1416 ه.ق مطابق با 6/11/1374 هنگام ظهر روز جمعه دار فاني را وداع و روح
ملکوتيشان عروج مي نميد.
يشان 3
ماه قبل از فوت به چند نفر از دوستانشان که با يشان حشر و نشر داشتند مي فرميند: خدا
بري آخرين سلاله آل محمد(ص) حضرت مهدي(عج) يک قرباني خواسته و از ما قبول نموده که
قرباني يشان شويم و گلوي ما در ين راه پاره شود.
آقي
حاج علي حاج فتحعلي مي گفتند: هنگامي که آقا ين مطلب را فرمودند، بي اختيار ين
مطلب در ذهنم خطور کرد که آقا وصيتي نکرده اند. به مجردي که ين فکر از خاطرم گذشت
آقا فرمودند: آقا جان! غلام وصيتي ندارد و همچون دفعات قبل اشاره مي فرمودند که ما
غلام سيد الشهدا هستيم.
باز
بي اختيار ين مطلب به ذهنم رسيد: پس آقا را در کجا دفن کنيم؟ که مجدداً آقا رو به
من کرده گفتند:
حضرت
رضا(ع) فرموده اند: الحمد الله تو فقير خودمان هستي و ما خود، تو را کفيت مي کنيم
پيين پي ما منزل توست.
و مرا
در گوشه صحن مطهر پيين پي مبارک امام دفن مي نميند.
يشان
به مدت 40 روز در حالت کما به سر مي برند اما در خلال ين مدت به صورت عجيبي حالات
ظاهريشان تغيير کرده بود و با بسياري ازاعضي رئيسه يشان از کار افتاده بود يک
مرتبه با يک حرکت به حالت عادي بر مي گشته و مطلبي مي فرموده اند و مجددا اعضا از
کار مي افتاده است.
آقي
دکتر سيد حسن هاشميان رئيس بيمارستان امام رضا(ع) و مسئول بهداشت و درمان استان
خراسان و خادم کشيک هشتم امام رضا(ع) و آقي دکتر لطيفي نقل مي کردند:
به
قدري آقي مجتهدي در اثر تزکيه روح قوي بودند که بخش روحي يشان بر بخش جسمشان اشراف
کامل داشت؛ به طوري که بارها مشاهده مي کرديم يشان به صورت اختياري بيمار شده و
باز به اراده خويش بهبود ميافتند.
هنگاميکه
يشان در کما به سر مي بردند 4 علائم حتمي و حياتي مغز، قلب، کليه و ريه ها يکي پس
از ديگري از کار مي افتاد اما لحظه ي يک مرتبه تمام اعضا شروع به کارمي کرد و يشان
مطلبي مي فرمودند و مجددا حالشان وخيم مي گشت.
طبق
گفته همراهان يشان يکي از مطالبي که در حين کما مي فرمودند ين بود که:
عاشق
اگر رنگي از معشوق نگيرد در عشق خودش صادق نيست.
و پس
از آن مجددا در حالت کما فرو رفته و حالشان بسيار وخيم مي گردد به قدري که ديگر
قادر به تنفس نبودند.
هيأت
پزشکي معالج يشان مي گويند: آقا در شريطي به سر مي بردند که ريه از کار افتاده است
و به جهت تنفس دادن يشان راهي جز ينکه گلويشان را بريده و از انجا دستگاه مخصوص
تنفس را وارد ريه کنيم نيست.
آقي
قرآن نويس که همراه آقا بودند نقل مي کردند: وقتي ين پيشنهاد از طرف پزشکان داده
شد مي خواستم بويم خير، اما يک مرتبه و بي اختيار گفتم: بله و اجازه دادم.
به
محض ينکه رضيت به ين کار بر زبانم جاري شد هر چه خواستم ممانعت کنم اختيار از من
سلب شده بود و نمي توانستم حرفي بزنم.
بعد
از آن به مجردي که هيات پزشکي به تيغ، گلوي مبارک آقا را بريدند، پس از چندي نور
عجيب سبز رنگي به اتاق وارد شد و همزمان با آن دستگاه مونيتور صوت ممتدي کشيده و
سرانجام روح ملکوتي يشان عروج نمود. و ين در حالي بود که تمام محاسن آقا به خون
گلويشان آغشته شده بود و در ينجا معني کلام يشان که فرموده بودند:
« عاشق
اگر رنگي از معشوق نگيرد در عشق خودش صادق نيست»، واضح گشته و تحقق يافت و محاسن
يشان مانند ارباب و موليشان حضرت ابا عبد الله حسين(ع) به خون گلويشان خضاب گشت.
گزيده
اي از کرامات و فضائل اخلاقي
آقای
مجتهدی در صحرای عرفات
جناب
آقای عطا الله سلطانی می گفتند: آقای حاج ابراهیم اسفلانی نقل می کردند:
زملنی
یکی از پیرزناهای فامیل ما همراه خانواده اش به مکه مکرمه مشرف شد او در صحرای
عرفات که تمام خیمه ها یک رنگ می باشد از خانواده خود جدا شده و آنها را گم می کند
و هر چه جستجو می کند به نتیجه ای نمی رسد به زبان اهالی آنجا هم آشنایی نداشته
است که از آنها وسوال کند تا او را راهنمایی کنند.
در
این هنگام نا امید شده و تمام درها را به روی خود بسته می بیند و متوسل به ساحت
مقدس حضرت بقیة الله العظم(عج) می شود و عرضه می دارد: آقا جان! من یک پیرزن تنها
چه کنم؟
در
همین حال یک مرتبه آقای مجتهدی را مشاهده می کند که از مقابل به طرف او می آیند
بعد از سلام به آقا می گوید: گم شده ام، آقا به او می گویند با چه کسی آمده اید؟
می گوید: همراه خانواده ام.
ایشان
می فرمایند: همراه من بیایید تا شما را به خیمه خانواده تان برسانم و به راه می
افتند، هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته که به خیمه می رسند.
هنگامی
که پیرزن به خیمه اش می رسد هر چه به ایشان اصرار می کنند که بفرمایید داخل آب یخی
میل بفرمایید آنگاه تشریف ببرید.
می
فرمایند: کار دارم باید بروم.
بعد
از اینکه ان پیرزن همراه خانواده اش به ایران مراجعت می کند و آقای حاج ابراهیم به
دیدنش می رود پیرزن ازایشان می پرسد به دیدن آقای مجتهدی رفته اید؟
آقای
حاج ابراهیم میگوید: آقا به مکه مشرف نشده اند.
آن
پیرزن می گوید: خودم ایشان را در عرفات دیدم و مرا به خیمه رساندند.
و
جریان گم شدنش را در عرفات برای آشنایان نقل می کند که همگی با شنیدن این مطلب
حیران می شوند.
خدا
غيور است
جناب
آقاي حاج علي حاج فتحعلي تعريف مي کردند: روزي به آقاي مجتهدي گفتم که: گاهي که در
حين مسافرت سوار ماشين هستيم راننده موسيقي پخش مي کند و بسيار مشکل است که در
بيابان با هواي سرد و وسائل همراه از ماشين پياده شويم وظيفه چيست؟
آقا
فرمودند: بله آقا جان، حتما پياده شويد، خدا غيور است.
بعد
از ين واقعه يک مرتبه در فصل زمستان که سوار اتوبوس بودم راننده موسيقي پخش کرد
وقتي از اين کار ممانعت کردم گفت: اگر نمي خواهيد پياده شويد بنده هم در وسط
بيابان پياده شدم و مدتي ايستادم ولي خبري از ماشين نشد ناگهان به ياد کلام آقاي
مجتهدي افتادم که فرمودند: خدا غيور است.
در
اين هنگام گفتم: خدا غيور است چند دقيقه بعد از گفتن اين جمله يک دستگاه ماشين
بسيار نو و تميزي مقابلم ايستادو مرا به مقصد رسانيد.
نغمه
بلبل ها
جناب
آقای سید محمد احمد زاده نقل می کردند: یک روز که در باغ آقای علیزاده در مشهد
خدمت آقای مجتهدی بودم و با هم صحبت می کردیم ناگهان آقا شروع به خواندن کردند،
وقتی که آقا شروع به خواندن نمودند صدای چهچه های بلبل هایی بلند شد هر چه به
اطراف نگاه کردم آنها را نمی دیدم. یه ایشان عرض کردم آقا جان این بلبل ها کجا
هستند که من آنها را نمی بینم؟ ایشان لبخندی زده و سکوت کردند.
مدتی
گذشت و از آنجا به باغی در چند فرسخی حیکم آباد رفتیم، دیدم همان برنامه ای که در
باغ آقای علیزاده اتفاق افتاده بود تکرار شد. ایشان مجدداً شروع به خواندن کردند
صدای چهچه های همان بلبل ها به گوش می رسید.
برنامه
عجیبی بود و هر چه به آقا اصرار کردم این بلبل ها از کجا آمده اند و کجا هستند که
من آنها را نمی بینم، جوابی نفرمودند.
مهرباني
با مادر
جناب
آقای احمد میرزا هاشم زاده نقل کردند: زمانی که آقای مجتهدی در یکی از اتاقهای باغ
رضوان مشهد به سر می بردند، یک روز صبح که صبحانه تهیه کرده بودند جوانی را به
همراه خود به آنجا آوردند و3 نفری صبحانه خوردیم بعد از صرف صبحانه هنگامی که آقا
تشریف بردند از آن جوان سوال کردم شما چگونه با آقا آشنا شدید و چه کار داشتید؟
گفت: من بیکار بودم و فکر کردم این آقا در اینجا مشغول کار می باشد، لذا از ایشان
خواستم کاری به من دهند تا مشغول آن شوم هنگامی که این درخواست را نمودم به من
فرمودند:
شما
با مادرتان قهر کرده و به اینجا آمده اید، مگر صدای گریه او را نمی شنوید همین که
این مطلب را فرمودند درکمال تعجب صدای گریه مادرم را شنیدم و بسیار متاثر و متاسف
شدم، پس فرمودند: در جیب خود 3 تومان پول داری این مبلغ را هم بگیر و بعد از صرف
صبحانه به نزد مادرت برو و با او مهربانی کن و دیگر او را ناراحت نکن که خسر
الدنیا و الاخرة خواهی شد.
جواز
دل شکستن
جناب
آقای حاج فتحعلی تعریف کردند: یک روز آقای دکتر نزد آقای مجتهدی امده و گفتک آقا
جان یک باب مغازه دارم که آن را اجاره داده ام اما موجر چند ماهی است که از پرداخت
اجاره آن خودداری کرده و می گوید استطاعت پراخت مال الاجاره را ندارم.
اجازه
مب دهید علیه او اقدام کنم؟
آقا
سکوت کرده و حرفب نزدند. روز بعد که آقای دکتر می خواست خدمت ایشان برسد، به او
اجازه ورود ندادند و تا یک هفته آقای دکتر می آمد ولی آقا او را نمی پذیرفتند وقتی
علت آنرا ازایشان سوال کردم فرمودند:
بیست
سال دربیابان ها رفته و خانه به دوش صحرا ها بودیم تامبادا دل کسی را بشکنیم و به
کسی آزاز برسانیم اکنون ایشان آمده است از ما جواز دل شکستن بگیرد
برطرف
شدن مشکلات به رضايت والدين
جناب
آقای سید صادق شمس الدینی که از سادات بسیار بزرگوار می باشند نقل کردند: یک روز
که خدمت آقای مجتهدی بودم به ایشان عرض کردم: یکی از دوستانم که مرد بسیار خوب و
با تقوایی است دائماً در زندگی خود مشکل پیدا می کند و کارهایش گره می خورد و هرچه
به ذوات مقدس اهل بیت(ع) متوسل می شود نتیجه ای نمی گیرد.
آقای
مجتهدی بعد از چند دقیقه فرمودند:
آقای
سید صادق پدر دوست شما که هم اکنون در قید حیات نمی باشد از او راضی نیست و این
مشکلاتی که در زندگی دوست شماست از نارضایتی پدرش می باشد.
آقای
شسم الدینی می گفتند: همانجا با خود نیت کردم که به نیابت پدر دوستم عمل خیری
انجام دهم هنوز چند لحظه بیشتر از این تصمیمی که در درون گرفته بودم نگذشته بود که
آقای مجتهدی فرمودند:
دیدم
پدر دوستتان لبخندی زده و از پسرش راضی شد و بعد از آن مشکلات دوستم یکی پس از
دیگری برطرف گشت و زندگی او شامان یافت.
نخوردن
غذاي مکروه
جناب
آقای مصطفی حسنی تعریف کردند: روزی خدمت آقای مجتهدی بودم که دکتری همراه همسرش از
تبریز به دیدن ایشان آمدند آنها قابلمه ای که در آن نوعی غذای سنتی تبریز به نام
کوفته تبریزی قرار داشت برای ایشان آورده بودند وقتی درب قابلمه را بازکردند هنوز
بخار از آن برمی خاست.
آنها
به آقا عرض کردند: ما این غذا را که از غذاهای معروف تبریز است به عشق شما پخته
ایم و با هواپیما آمده ایم اگر می شود کمی از آن را میل بفرمایید.
آقا
یک قاشق از آن را میل کرده و به من فرمودند: این قابلمه را در یخچال بگذارید بعداً
مصرف خواهیم کرد.
پس از
اینکه آقای دکتر و همسرش آنجا را ترک کردند به آقا عرض کردم: اینها این غذای به
این خوبی را از راه دور به عشق شما آورده بودند. چرا میل نفرمودید؟
ایشان
فرمودند: آقا جان شما نمی دانید خوردن این غذا کراهت دارد.
باز
پرسیدم: به چه علت کراهت دارد؟
فرمودند:
همسر آقای دکتر در حال عادت زنانه این غذا را طبخ کرده بود و خوردن چنین غذایی
کراهت دارد.
اينگونه
نمي توان خدمت حضرت مهدي(عج) رسید
جناب
آقای غلامعلی فرجی (قصاب) از خادمان و دلسوختگان مخلص و حقیقی حضرت بقیة الله(روحی
فداه) تعریف کردند:
روزی
آقای مجتهدی فرمودند: شخصی به نزد من آمده بود و می گفت: من امام زمان(عج) را با
این خصوصیات و حالات زیارت کرده ام به او گفتم آقا جان شما 20 هزار تومان پول نقد
در جیب خود دارید چگونه ممکن است امام زمان(عج) را زیارت کرده باشید؟
آقای
فرجی گفتند: منظور آقای مجتهدی این بود که چطور ممکن است با وجود 20 هزار تومان،
در حالی که اطرافیان انسان گرسنه و بی بضاعت هستند خدمت امام زمان(ارواحناه فداه) رسید
درخواست
باران
جناب
آقای حاج سید جلال رئیس السادات نقل کردند: در ایامی که آقای مجتهدی در گناباد
مشهد در باغ آقای صابری به سر می بردند، مدت زمانی بود که درگناباد باران نباریده
بودو خشکسالی و بی آبی شدیدی آن جا را فرا گرفته بود.
اهالی
گناباد که مطلع می شوند شخصی به نام آقای مجتهدی که صاحب کشف و کرامات عدیده و
عجیبه ای می باشند به آنجا آمده اند نزد آقا می روند و جریان خشک سالی را برای
ایشان تعریف می کنند و از آقا استدعا می کنند جهت بارش باران دعا کنید، آقای
مجتهدی اندکی تامل کرده و می فرمایند تا سه روز دیگر در اینجا باران می بارد.
آنگاه
اهالی روستا به محلهای خود باز می گردند و همانطوری که آقا فرموده بود 3روز بعد
باران شدیدی آن منطقه را سیراب می کند.
و
در نهایت باید دانست که:
آقای
مجتهدی در خلال عمر پر برکتشان چه در هنگامی که مامور به هجرت بودند و چه موقعی که
مامور به اقامت می شوند پیوسته در پی انجام فرمایشات و دستورات حضرات معصومین(ع) به
دستگیری از بیچارگان و کسانی که در گوشه و کنار جهان متوسل به آن بزرگواران می
شوند مشغول بوده به اذن آن حضرات آنها را حاجت روا و از سختی ها نجات می دادند.