کتاب «رستاخيز کلمات» تاليف دکتر محمدرضا شفيعيکدکني درسگفتارهايي درباره نظريه ادبي صورتگرايان روس است که بهتازگي انتشارات سخن آن را منتشر کرده است. اين کتاب به دکتر حسن انوري، پديدآورنده فرهنگ سخن در آستانه هشتادمين سال تولد استاد تقديم شده است؛ کتابي جامع که ابعاد مختلف اين نظريه را با نگاهي تطبيقي بررسي کرده است. کتاب «رستاخيز کلمات» داراي ساختار تاليفي و تبويب موضوعي به شکل علمي نيست و همانطور که روي جلد کتاب آمده درسگفتارهاي مولف از ساليان گذشته تا امروز است.
در يک تقسيمبندي کلي ميتوان کتاب را به چند بخش تقسيم کرد و مباحث گوناگون را در زيرمجموعه آنها قرار داد: تاريخ نظريه فرماليسم در جهان، آشنايي با جريانهاي فرماليستي در دنيا، اصطلاحات و مفاهيم فرماليسم مانند فرم، آشناييزدايي، زائوم و...، مقايسه نظريه ادبي فرماليسم با نظريههاي ادبي دنيا، معرفي چهرههاي بزرگ مکتب فرماليسم مانند ياکوبسن، ايخن باوم و اشکلوسکي و...، ترجمه دو مقاله فرماليستهاي مشهور مانند، مقاله وجه غالب، نوشته ياکوبسن و... و برخي مقالات که مولف از سالهاي دور با نگاه فرماليستي نوشتهاند مانند مقاله تکامل يک تصوير و مقاله جادوي مجاورت.
در روزگار ما اغلب منتقدان و محققان و مترجمان متكي دانشهاي ادبي غربند و اين ناشي از ندانستگي و ناآگاهي است. آسيبهايي که طي دو دهه اخير به شعر فارسي معاصر از اين ناحيه وارد شده، بسيار زياد است. مترجمان و منتقدان و شاعران جوان بيآنکه بر دانش بومي مسلط باشند، نظريههاي ادبي غرب را پذيرفتند و کوشيدند با تکيه بر اصول و مباني بيگانه شعر بسرايند و درباره شعر داد سخن دهند که داستانش بماند براي وقت ديگر. حال آنکه بر قول رامان سلدن بسياري از اين نظريهها در خود غرب هم فقط در حد نظريه باقي ميمانند و قابليت انطباق با همه متون ادبي را ندارند.
مولف آنچنانکه خود ميگويد اولين بار در ايران در سال 1356 در درسهاي حافظشناسي از وجه غالب و انگيزش و آشناييزدايي سخن به ميان آورد و اصطلاح آشناييزدايي ساخته ذهن او است. او هم بر دانش نظري مسلط است و هم شعر فارسي را با تمام جوانب اعم از قديم و جديد ميشناسد. بنابراين وقتي به تحليل نظريههاي ادبي روس ميپردازد، بهترين، جامعترين و کاملترين تحليلها را بر دست ميدهد. مولف با تطبيق نظريههاي فرماليستي با نظريههايي که درباره صورت و شکل در فرهنگ ايران عصر اسلامي وجود دارد، گامي بزرگ در جهت بوميسازي نظريه ادبي روسي برداشته است. بنابراين بيراه نخواهد بود که کتاب «رستاخيز کلمات» را اتفاقي نو در شناخت شعرفارسي بر پايه شکل و صورت تلقي کنيم.
مولف در همان مقدمه کتاب تکليف خود را با فرم مشخص ميکند. او معتقد است کسي که ميگويد فرم شعر من در بيفرمي است، شياد است. به باور مولف هرچيز در هستي، داراي فرم است. بنابراين فرم، بالذات نه هنر است، نه بيهنري. هر اثري که در اطراف خود ميبينيم داراي فرم است. البته مولف در فصل«فرم چيست» به اين نکته اشاره ميکند که وقتي ميگوييم اين شعر فرم ندارد يا اين شعر حافظ فرم دارد؛ منظور فرم خلاق و هنري است.
مساله فرم در قرن بيستم مساله اصلي هنر و ادبيات تلقي ميشد. پس از تفکيک اخلاق از زيبايي، بنيانهاي زيباييشناسي تغيير کرد. در هنرکلاسيک اخلاق مبناي زيبايي تلقي ميشد اما پس از تحولات دنياي جديد اخلاق نقش اصلي خود را از دست داد و آرامآرام به حاشيه رانده شد و شکل و فرم جاي اخلاق نشست. پس از تفکيک اخلاق از زيبايي، فرماليسم در هنر و ادبيات شکل گرفت. بنابراين آثاري که در نيمه دوم قرن بيستم آفريده شدند براساس فرم و صورت هنري مورد ارزيابي هنري قرار گرفتند.
واکنش راديکالي که در برابر محتوا و معناي اثر ادبي پديد آمد ابتدا در شعر و ادبيات اتفاق افتاد و سپس همه هنرها را دربرگرفت. شعر، داستان، نقاشي، موسيقي، مجسمهسازي، تئاتر و سينما از سلطه معنا و محتواي جزمگرا رهايي يافت و اين تغيير با تحولي که در ساختار فکري و فلسفي جهان جديد به وجود آمده بود همخواني داشت. مدرنيسم عليه رئاليسم سوسياليستي قيام کرد که نتيجه آن را در همه سطوح هنرمدرن شاهد هستيم. اين اتفاق هنري پس از گذشت يک قرن هنوز در ايران کاربرد اساسي دارد. گرچه امروزه شايد فرماليسم در عرصه هنر، يکهتاز نباشد اما براي ما فارسيزبانان که هنوز تفکيکي ميان اخلاق با زيبايي قايل نيستيم و به اعتقاد بسياري از منتقدان معناگراي ايراني، اثر زيبا، اثري است که به اخلاق وفادار است؛ خواندن کتاب «رستاخيز کلمات» براي ما بسيار مفيد خواهد بود.
اشارات و تنبيهات مولف در کتاب «رستاخيز کلمات» با تبيين موقعيت و وضعيت فلسفه در ايران آغاز ميشود که بنيانهاي نظريههاي ادبي را شکل ميدهد. با نظريه زمان و مکان کانت انقلابي در علوم انساني پديد ميآيد که حتي ادباي روسي نيز از آن متاثرند. بيترديد استاد شفيعيکدکني به خوبي ميداند که ديالوگهاي افلاطون در ترويج و تعالي نظريههاي هنري و ادبي بسيار موثر بوده است. اما فلسفه هنر در ايران هيچگاه شکل نگرفته است و در باب مباني هنر، فلاسفه ايراني سخني نگفتهاند. و اگر از اشارات اجمالي اهل کلام و عرفان درگذريم به هيچ نشانهاي دست نمييابيم. پس طبيعي است که با وجود دانش و آگاهي ارباب بلاغت و فصاحت مانند عبدالقاهر جرجاني، جاحظ، ابوهلال عسگري و... اين نظريات در دستگاهي منظم دستهبندي نشود و بهعنوان يک فرضيه علمي مورد ارزيابي قرار نگيرد. مولف به درايت به اين نکته پي ميبرد و ميگويد:
«آنچه از فلسفه اسلامي خوانده ميشود روايتي دلبخواه از فلسفه کهن يوناني است و بخشي که پيشينه يوناني ندارد «عقلانيتي» است در درون ساختارهاي فرهنگ ما که همانا ساختار «مدل تخيلي و شاعرانه» است، آميختن پارادايمهاي فلسفه يونان با پارادايمهاي عرفان، به ويژه عرفان ابنعربي.» کتاب «رستاخيز کلمات» هم تاريخ نظريه صورتگرايي است و هم تبيين نظريه صورتگرايان روس. اما مهمتر از همه تطبيق اين نظريهها با ديدگاههاي اصحاب بلاغت است. بنابراين اگر بگوييم عبدالقاهر جرجاني يک فرماليست بيهمتاست و جاحظ هم يک فرماليست کاملعيار سخني کاملا سنجيده گفتهایم. اما با وجود فضل تقدم و تقدم فضل امثال جرجاني و جاحظ بر امثال ياکوبسن يا شکلووسکي، مکتب فرماليستي در جهان عربي و ايراني شکل نگرفته است. نظريههاي جاحظ در باب کلمه و کلام بسط نيافته و نگاه فرمگرايانه جرجاني در زبان عربي قابليت عملي نيافته است.
مولف معتقد است که نگاه منتقدان سنتي ما در فرهنگ ايران عصراسلامي يک نگاه کاملا صورتگرايانه و فرماليستي است. بيترديد جستوجو در کتابهاي ارباب بلاغت که به زبان فارسي و عربي نوشته شده گوياي اين حقيقت است که تلاش جاحظ و ابوهلال عسگري و عبدالقاهر جرجاني و... بر آن بود تا در بررسيهاي ادبي به فرم و شکل توجه کنند اما اين نظريه گسترش نيافت. اي کاش استاد شفيعيکدکني اين مساله را هم روشن ميکردند که با وجود نگاه فرماليستي منتقدان سنتي، چرا نقدهاي موجود به خصوص درباره غزليات حافظ معناگرايانه است؟ چرا هنوز پس از گذشت قرنها و دههها و سالها هنوز حافظپژوهان درصدد اثبات اين نکتهاند که حافظ عارف بوده است يا ملحد. اي کاش مولف به تقابل اين نگاه فرماليستي با نگاه فرهنگ سنتي معنامحور، ميپرداخت و گره اين ماجرا را ميگشود که آيا ادبيات ما با ادبيات جهان همسو است و آيا نظريههاي فرماليستها ميتواند نوع نگرش منتقدان جديد را به شعر و ادبيات عوض کند يا بايد به تغیير ساختار فرهنگي بينديشيم. هنر سنتي ايران با مذهب و اخلاق پيوند خورده است از همينرو گاه ميبينيم محققان در تبيين ارزشمندي غزلي از مولانا ميکوشند تا آن غزل فرماليستي را معنامحور نشان دهند.
شايد براي همه ما اين سوال مطرح شود که اصولا چرا مکتب فرماليسم در جهان فرهنگي ما بسط و توسعه نيافته است؟ بيشک فرماليسم مانند هر مکتبي زاييده شرايط سياسي و اجتماعي است. جهان امروز با جهان ديروز در کنشها و واکنشهاي هستيشناسانه متفاوت است. فرماليسم بر بستر يک فضاي کلان مدرن شکل گرفته است. فضايي که حقيقت را متکثر و گوناگون ميديد و از فضاي تنگ و تاريک مونيستي که حقيقت هستي را منحصرا نزد خود ميدانسته دور شده بود. بنابراين براي ما که در يک فضاي مونيستي تنفس ميکرديم امکان گسترش نظريهاي نبود که اخلاق و معنا را ناديده ميگرفت. از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم محتواگرايي از فرهنگ غرب رخت بربست و شکلگرايي حاکم شد. اما در ايران هنوز امکان جور ديگر نگريستن وجود ندارد و هر جريان نوگرايي در هنر با سرکوب همراه است. حتي مدافعان شعر نو هم ظرفيت درک حضور ديگري را ندارند و تصور ميکنند با حذف احمدرضا احمدي شعر نادرپور و سايه ميماند يا اگر علي باباچاهي شعر نگويد بهمني يا شمس لنگرودي شعر بهتري ميتوانند بگويند يا هواداران جريان شعر متفاوت، شعر ساده امروز را مورد تمسخر قرار ميدهند. حال آنکه در کلانفضاي فرهنگي، در کنار هم بودن زمينه را براي تکثر حقيقت شعر فراهم ميکند. ما هنوز با وجود ادعاي مدرنيستبودن، حقيقت شعر را در نزد خود و گروه خود ميدانيم و ديگر جريانهاي شعري را با قطعيت نفي ميکنيم. فرماليسم در ايران زماني پذيرفته ميشود که امکان درک همه جريانهاي هنري و ادبي براي افراد به لحاظ انديشگي فراهم باشد. نوشتن و تبيين نظريه صورتگرايان روس ما را با واقعيتهاي هنر امروز آشنا ميکند اما پذيرش اين شيوه هنري مستلزم جور ديگر ديدن است.
در کتاب «رستاخيز کلمات» آمده است: «آنچه ادبيات را از غير ادبيات جدا ميکند همانا صورت و فرم است و فرم ادبي ويژه ادبيات است.» اگر همه چيز و به قول استاد شفيعيکدکني پشکل گوسفند هم فرم دارد، پس فرم نميتواند عامل برتري يک اثر از اثر ديگري باشد چرا که در هر نوشتهاي اعم از شعر يا نثر فرم وجود دارد. فرم در اين زمينه مانند سبک اثر هنري است. هر اثري داراي سبک نوشتاري است. خود سبک بالذات شاخصه زيبايي نيست. بيترديد فرم هنري و شعري داراي ارزشها و ويژگيهايي است که در اين کتاب به خوبي تعريف نشده است. تناسب موسيقايي کلمات از جمله مباحثي است که در تبيين وضعيت فرم به خوبي شرح ميشود اما آيا فرم فقط تناسب ايقاعي کلمات است؟ آيا ادراک و احساس شاعر در شکل و فرم شعري موثر است؟ فرم خلاق آيا با معنا کامل ميشود؟ معنا امري مقدم بر فرم هنري است يا موخر؟ آيا اشعار يک شاعر داراي فرم واحدي است يا هر فرم شعري با فرم شعري ديگر متفاوت است؟ زيرساختهاي بروز فرم خلاق و هنري چيست؟ اين سوالها و دهها سوال ديگر در کتاب بيپاسخ مانده است چرا که ساختار تاليف کتاب بر پايه درسگفتارها شکل گرفته است.
يکي از مباحث مهم در تحليل نظريه فرماليستها مساله معني و محتوا و نسبت آن با فرم و شکل هنري است. مولف کتاب «رستاخيز کلمات» در صفحه 64 مينويسد: «هرچه باشد فرم از چيزي که محتوا خوانده ميشود جداييپذير نيست.» اين سخن مولف دقيق و درست است چراکه محتوا با فرم شکل ميگيرد اما در همان صفحه بلافاصله آمده است: «آثار ادبياي هستند که فقط فرم دارند بيهيچگونه محتوايي.» اثر ادبي اثري است که داراي فرم خلاق هنري است و درخود معنا توليد ميکند و معنا امري مقدم بر فرم نيست بلکه زاده فرم هنري است. به هميندليل يک مضمون ساده ميتواند فرمهاي خلاق گوناگون داشته باشد و به دنبال آنها معناهاي فراواني نيز خلق شود. شايد اثري غيرهنري داراي فرم باشد اما محتوا و معنا نداشته باشد که امري طبيعي است اما اثر ادبي اثري است که داراي فرم خلاق هنري است و فرم خلاق هنري در درون خود توليد معنا دارد. بنابراين نميتوانيم در اثر هنري و ادبي فرم و محتوا را از هم جدا کنيم و بگوييم اين اثر ادبي فرم دارد اما محتوا ندارد.
استاد شفيعيکدکني در مرز ميان جهان سنتي که محتوامحور است و جهان جديد که شکلمحور است قرار دارد. شايد او تصور ميکند اگر تمام اصالت را به فرم دهد بايد نسبت به محتوا بهعنوان ژانر مستقل بيتفاوت باشد و اين بيتفاوتي و گسترش فرمگرايي زمينه را براي پوچگرايي فراهم ميکند. حال آنکه هيچ اثر هنريای بيمعنا نيست. معنا و محتوا زاده ذهن خواننده است که بر اساس فرم هنري شکل ميگيرد. در هنر ابزورد هم معنا وجود دارد.
يکي از فوايد کتاب «رستاخيز کلمات» آشنايي با مفاهيم و مصداقهاي فرماليستي است که براي اولينبار در ايران مطرح ميشود. مباحثي مانند اسکاز، مايگان (تماتيکز) و زائوم مباحثي تازه و خواندني است. ما درباره مفاهيمي چون هنر سازه، آشناييزدايي، پيرنگ، انگيزش و. . مباحثي شنيدهايم و خواندهايم اما مولف براي اولينبار با شاهد مثالهايي از شعر فارسي مفهومي مانند زائوم را کاملا بومي ميکند. منظور از زائوم، حالت تشخصآميز کلمه است که معني جديدي را در فضاي زبان به وجود ميآورد؛ ترکيب اصوات زبان به صورتي آزاد که عهدهدار بيان عاطفي باشد زائوم است. نکتهاي که در اين کتاب هم زياد به چشم ميآيد توجه مولف به اهميت موسيقي کلمه و زبان است بنابراين در توضيح و تشريح مفاهيم فرماليستي از مثالها و اصطلاحات موسيقي مانند زائوم بسيار بهره ميگيرد. در واقع زائوم شعري است که معني آن از درون موسيقي کلمه و زبان بيرون ميآيد. البته شفيعيکدکني براي زائوم همواره ارزش زيباييشناسانه قايل نميشود و از شعر ميرزاي مجرم، شاعر پستمدرن عصر مشروطيت! بهعنوان نمونه بد و از شعر مولانا بهعنوان نمونه خوب در استفاده از زائوم ياد ميکند. اسکاز هم مفهوم تازهاي است که مولف براي اولينبار در ايران درباره آن سخن به ميان ميآورد. البته مساله اسکاز، همان مکالمه و طرز روايت شفاهي راوي است که گرچه با مثال شعر روايتمدار کتيبه مهدي اخوانثالث کمي ايراني و بومي ميشود اما انگار بحث ناتمام مانده و در حاليکه خواننده هنوز انبوهي سوال در اين زمينه دارد تمام ميشود. يا بحث مايگان که همان انديشه حاکم بر متن ادبي است که با مقايسه شعر سلمان ساوجي با شعر حافظ برخي گرهها گشوده ميشود اما در پايان اين سوال باقي است که مايگان چگونه در حوزه شکل و فرم قرار ميگيرد؟
کتاب «رستاخيز کلمات» يکي از بهترين کتابهايي است که در تاريخ نظريه ادبي معاصر به قلم اديبي دانشمند و فرهيخته نوشته شده است. بيترديد هيچ اهل نقد و تحقيق در روزگار ما بينياز از خواندن و درک و فهم آن نيست چرا که نوشتههاي استاد شفيعيکدکني در اين کتاب ما را با دريايي از دانش شعري آشنا ميکند. مهدي اخوانثالث پشت عکسي که با محمدرضا شفيعيکدکني در سال 1344 انداخته بود نوشته است: «براي محمدرضا شفيعيکدکني همشهري، هم روستايي عطار بزرگ. تصوير اوست و من، اما يادم نيست کي و کجا برداشته شده، امشب در آلبوم ديدم و دلم به هوايش پر زد، گفتم اين عکس را به او بدهم او بهتر از من و همهکس است واحد کالالف است از همه جهات معنوي و روحي، قربان شفيعي عزيزم.»
محمدرضا شفيعيکدکني به راستي و درستي در ادبيات ايران واحد کالالف از همه جهات معنوي، علمي و ادبي است.