بحث در باب نسبت عرفان و سياست ازجمله مسائلي است كه گاه مورد توجه انديشمندان و پژوهشگران قرار گرفته است.
اينكه اصولا اين دو مفهوم را در چه نسبتي با يكديگر ميتوان سنجيد، با چه تعريفي از عرفان و چه نگاهي به سياست؟ آيا عرفان سياسي مسبوق به سياست عرفاني است؟ و... نكتههاي قابل توجه در اين بحث است. اما نسبت اين دو مفهوم و آميزه آنها در انديشه امام خميني(ره) باتوجه به عظمت فقهي، فلسفي و عرفاني ايشان كه در عين حال زعامت سياسي و ديني جامعه مسلمين را بهعهده داشته اند، محور اصلي مقالهاي است كه از نظرتان ميگذرد.
تركيب دو جزئي عرفان سياسي يا سياست عرفاني قبل از توضيح هركدام از اجزاء و نهايتا مقصود مورد نظر از به دست دادن اين تركيب ابهامي طعنبرانگيز دارد. به همين سبب در نگاه به اين تركيب، مقدماتي چندگانه بايد به ياري ما برسد. اول اينكه سبب برآمدن اين پرسش وجود و حضور امام خميني بهعنوان يكي از اثرگذارترين رهبران انقلابي جهان و بهويژه مسلمانان و جايگاه انديشه فقهي و سياسي ايشان در انديشه سياسي اسلام است.
اينكه حضرت امام غير از تحصيل درسي عرفان نظري تا سطوح بالاي آن و بعد تدريس و تأليف و تحشيه در حوزه عرفان نظري و همچنين التزام به اخلاق عرفاني و عرفان عملي [البته عرفان عملي تعريف شده در شيعه] در حوزه سياست نيز بهعنوان رهبر انقلابي يك منطقه مهم از جهان بودهاند خود حائز اهميت است و دقيقا گرانيگاه اين بحث يعني آميزه عرفان و سياست در انديشه امام خميني است.
اما عرفان و سياست در اينجا به چه معناست؟ بهطور كلي براي عرفان 4 رويكرد معنايي لحاظ ميشود. عرفان بهعنوان روش، كه يك قالب و ابزار ميشود، عرفان بهعنوان بينش، كه ناظر بر محتوا و ماده و هدف است، عرفان به معناي منش كه الگوي رفتاري و يك نوع تيپ فردي و گروهي است و نهايتا عرفان در معناي يك خوانش كه در اين معناي اخير عرفان يك برداشت، روايت و قرائت از جهان، انسان و رابطه اين دو با وجود متعالي است. همچنين عرفان در اسلام خود به 2 ساحت نظري و عملي نيز تقسيم ميشود.
اما در فرهنگ اسلامي در بررسي عرفان بازگويي وجه تمايز عرفان و تصوف نيز مسئله قابل توجهي است كه در جاي خود بايد به آن پرداخت و تنها به ذكر اين نكته اكتفا ميشود كه خود تصوف نيز بهعنوان طبقه اجتماعي خاصي كه مدعي عرفاناند بعضا رويكردهاي سياسي داشته،گاه در مسير مطالعه تاريخي پيرامونشان به دورههايي برميخوريم كه رفتاري كاملا سياسي از جانب آنها اتخاذ ميشده و حتي به تشكيل حكومت و طوايف سياسي دخيل در حكومت نيز موفق شدهاند.
اما بر طبق سنت عرفان نظري، در تعريف عرفان بايد گفت: عرفان نوعي از معرفت است كه امكان درك حقيقت را از راه علم حضوري تبيين ميكند يا عرفان شناخت حقايق هستي از طريق كشف و شهود است. حضرت امام نيز در كتاب عرفاني خود (مصباح الهدايه) عرفان را (معرفت به خدا و شئون ذاتي و تجليات اسمائي و افعالي حق در حضرت علميه و غيبيه با يك نوع مشاهده حضوري) معرفي ميكند.
در مقابل عرفان نظري كه نوعي معرفت تلقي ميشود عرفان عملي است كه معرفت طريق سلوك و مجاهده براي رها ساختن نفس انساني از تنگناهاي قيد جزئي بودن و از من درآمدن و به كل پيوستن تعريف شده است، درباره عرفان عملي نيز اين نكته قابل توجه است كه اصولا عرفان عملي چيزي متفاوت از علم اخلاق است و در اين باره نيز توصيفات بسياري از سوي محققان شده؛ ازجمله اينكه در اخلاق، رفتار انسان بيرون از خودش بررسي ميشود و تنها يكسري فضايل ساكن وجود دارد اما در عرفان عملي توصيه ميشود كه شخص بايد سعه وجودي پيدا كرده و حقايق را دريابد و به آنها متصف شود، يك عارف بايد اخلاقي باشد اما عالم علم اخلاق لزوما نبايد عارف باشد و...
از آنجا كه در عرفان عملي وجه مورد توجه رفتار انسان براي متصف شدن به رفتار الهي است در عرفان عملي 4 جنبه رفتاري مطرح ميشود:
۱- ارتباط انسان با خود
۲- ارتباط خود با خالق
۳- ارتباط انسان با جمع
۴- بايدهاي رفتار انسان در حاكم شدن
مقدمه ديگري كه در ادامه مقدمههاي ديگر درباره عرفان بايد گفت اين است كه بهطور كل عرفا براي تمام جهان وجه دلالي قائلند و اين مسئله به 2 وجه است؛ يكي اينكه تمام جهان را مظهر اسماء و صفات الهي ميدانند و هريك از اين پديدهها را نشاندهنده اسمي از اسماءالله، ديگر اينكه اعتقاد دارند خداوند به جهت حكمتش تكليف به مالايطاق نميكند و اگر كسي 2 شرط را براي راهيابي و استكمال به كار بگيرد با اين عنوان كه تمام تلاشش را به كار گيرد و صادقانه نيز تلاش كند اگر فرد در مقام نظر نتواند پاسخ سؤالاتش را بيابد و در مقام عمل نداند كدام كار درست است خداوند راه را به او حتما نشان خواهد داد و اگرنه از حكمت به دور است و تكليف مالايطاق خواهد بود.
باتوجه به گزارههاي بالا برخلاف تصور عرفي شده از عرفان بايد گفت عرفان چونان يك معرفت كه از طريقي خاص سعي در فهميدن از طريق رسيدن (علم حضوري؛ حضور بيواسطه معلوم نزد عالم) دارد به هيچ وجه و هيچگاه يك تفكر خموده و جمودگرا نبوده و نيست و اين بهويژه در عرفان شيعي بسيار برجسته مينمايد. عرفان شيعه آموزههاي اصلي و بنيادي خود را از گزارههاي معرفتي كه (از طريق سنت) از ائمه معصومين(ع) به ما رسيده است به دست آورده و با مداقه در تاريخ و سيره ايشان به اين مهم بيش از پيش آگاه خواهيم شد. از طرفي ديگر حضور و وجود حكماي متأخر شيعه مانند آقا سيدمحمد بيدآبادي، آيتالله نيريزي، آقامحمدرضا قمشهاي و... و شكوه درس و دانش فلسفي ايشان كه روايت رونق كلاسها و عظمت شاگردانشان آن را گواهي ميدهد از ديگر وجوهي است كه پويايي عرفان را در محيط عقلي و پيشبرد معنوي جامعه اثبات ميكند.
حضرت امام خميني به روايت دكتر مهدي حائري يزدي آموختن عرفان نظري را «با خواندن شرح فصوصالحكم قيصري و بخشهايي از فتوحات مكيه نزد مرحوم آيتالله شاه آبادي آغاز كردند.» استاد حائري در ضمن اين اشاره اضافه ميكند كه خود هرگاه كه در فهم و دريافت برخي متون عرفاني دچار مشكل ميشده است سؤال را براي امام ميفرستادهاند و ايشان پاسخ ميدادهاند و در يكي از همين نامهها بوده است كه به علم عرفان اشاره ميكند.
حضرت امام ضمن تدريس عرفان به تأليف در اين زمينه نيز اشتغال داشته، كتابهايي چون سرالصلاه و شرح دعاي سحر و كتاب (مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه) كه به نقل از سيدجلالالدين آشتياني از آثار نفيس در مبحث نبوت و ولايت است ازجمله تأليفات عرفاني امام است. حضرت امام كه باز به شهادت مرحوم آشتياني در حدود ۱۵ سال تمام بهطور منظم شرح منظومه و اسفار را تدريس ميكردند و 3 سطح فقه و اصول و خارج را به بهترين نحو و بهصورت گرمترين حوزه درسي برپا ميداشتند در حوزه عرفان نظري نيز چون ستوني محكم و استوار در حوزههاي علميه آن زمان بودند و با اين تفطن كه فلسفه و محيالدين هر دو از مطرودين آن روزگار حوزههاي علميه بودند.
اگر متوجه باشيم كه از قصد اصلي مقاله دور نشويم بايد سراغ قسمت ديگر اين مقدمه مفصل يعني سياست رفت. از آنجا كه محور اصلي اين مقاله آميزه سياست و عرفان در انديشه امام خميني(ره) و اثبات يا رد يكي از اين دو گزاره يعني سياست عرفاني امام يا عرفان سياسي ايشان است بايد گفت در اينجا مراد از سياست، محض معرفت سياسي نيست بلكه منظوري اعمتر و عرفيتر مورد لحاظ است؛ چراكه حضرت امام در اين بررسي در وهله نخست يك عارف است و نه يك فيلسوف سياسي و ديگر اينكه امام يك انقلابي و يك عارف است كه بنا بر مصلحت پي ريزي سياستي مبتني بر امر الهي را عهده دار شده و نه يك سياستمدار كه در پي توجيه سياست خود است. ايشان حتي در نامهاي كه به گورباچف مينويسد نيز بر طرح حكومت اسلامي كه همان تأسيس حكومت بر مبناي قوانين الهي است نظر دارد و رويكرد به محيالدين ابن عربي و آشنايي با انديشههاي او در مقابله با انديشههاي الحادي جديد را مفيد فايده ميداند.
مسئله ديگر اين است كه حضرت امام باتوجه بهنظريه ولايت فقيه تئوري حكومت اسلامي را مطرح ميكنند و پايه و اساس اين تئوري، مبنايي فقهي و اصولي دارد اما قرائتهاي ديگرگون از اين نظريه امروز پايههاي ديگر اين نظريه را در عرفان معرفي ميكند.
در بحث ولايت باطني و ولايت سياسي است كه مطرح ميشود، آيا ولايت فقيه ولايتي باطني نيزهست يا نه؟ در اين باره علامه آشتياني نيز در گفتوگويي در پاسخ به اين پرسش كه آيا نظريه ولايت فقيه كه ايشان مطرح كردهاند منبعث از عرفان ايشان نبوده است؟
ميگويد: «در جلسات درسي امام كه من حضور داشتم بحثي بهعنوان ارتباط عرفان و حكومت از ايشان نشنيدم.» همچنين گروهي نيز به همين ترتيب همان طور كه ابنعربي در فتوحات مكيه بحثي درباره تدبير «مملكت انسانيت» دارد و نگاه عامد و عاملي در سياست به مباحث عرفاني داشته است، سياست و عرفان را قابل جمع و درآميختن ميدانند. آنچنان كه بعضي در جهان جديد با پديده شناسي معرفت عرفاني و مديريت سياسي جوامع، حكم به تفكيك ناگزير معارف رازورزانه از مديريت جوامع انساني ميدهند. يا در شناسايي فلسفي تاريخ انديشه سياسي در ايران، امتناع تأسيس انديشه سياسي بر مبناي انديشه عرفاني را بيان ميكنند.
اما نگاه امام به مسئله ولايت كليه مطلقه الهيه و اينكه همه نبوتها و ولايتها را ظل نبوت ذاتي احمدي ميدانستند صراحتي است كه خود جاي تأمل بسيار دارد، از طرف ديگر آنگونه كه ابتداي سخني در تعريف عرفان و نگاه عرفا به جهان از وجه دلالي بودن آن صحبت شد نميتوان اين نظر را مردود دانست كه ژرف ساخت تفكر امام است كه اينگونه نگاهي [عرفاني] دارد و روبناي آنكه سياست و مصلحت مسلمين است اين بار نه با زبان سخته عرفان نظري بلكه با نصايح خردمندانه پير فقيه و رهبر قوم و با كلمات و جملات عرفي شده بر زبان ايشان جاري ميشده است.
در اينجاست كه پارهاي از فرمايشات ايشان همان نصايح اخلاقي است كه به نوعي اخلاق عرفاني را توصيه ميكند و اگر نگاهي غايتشناسانه نيز به هدف از تأسيس حكومت اسلامي از نظر حضرت امام داشته باشيم باز پي به اين مهم خواهيم برد آنچه ايشان بهعنوان حكومت الهي و عدالت از آن نام ميبرد به نوعي همان اتصاف به صفات الهي است اما اين بار اين اتصاف ميخواهد براي يك جمع اتفاق بيفتد و نه يك فرد و نه يك گروه خاص.
دولت الهي فقيه در رويكرد امام هدف و مقصدي اخروي دارد و آن، رسيدن به قرب الهي است.
كار ويژههاي دولتي كه ايشان در سياست خود بهدنبال آن است؛ دفاع از شريعت و ترويج آن، انسانسازي و معنابخشي به حيات انسانها، برپايي عدالت اجتماعي، امر به معروف و نهي از منكر و... است. وقتي تأملي از سر وسواس به اين كار ويژههاي مبرز در آثار و گفتار امام در نگاه ايشان به دولت داريم، بيشك به همان ژرف ساخت تفكر ايشان (كه رسيدن به آنچه بايد رسيد را مدنظر قرار دارد) پي خواهيم برد.
اما تأثير نگاه عرفاني حضرت امام به همين جا ختم نشده بلكه پژوهشهايي كه در ساختار گفتار و كلمات ايشان انجام شده نمايانگر اصطلاحات دخيل از علم عرفان در بيانات ايشان براي مردم است كه البته اين كلمات گاه در همان معناي دقيق وضع شده خود و گاه در معناي جعلي و عرفي شده به كار گرفته شده است.
بحث در باب آميزه نسبت سياست و عرفان بهطوركلي و ديرينهشناسي و تبيين آن در انديشه بزرگان بهويژه شخصي چون حضرت امام كه پيشرو سياسي و انقلابي يك انقلاب بزرگ در جهان معاصر نيز بوده، قابل تأمل است اما مجال وسيعي ميطلبد كه تا زمان ديگر آن را بايد گذاشت و تنها در انتها شايد ذكر اين نكته خالي از لطف نباشد كه پژوهندگان عرفان تمام تاريخ عرفان را ناظر بر توحيد و موحد ميدانند و مگر جامعه و حكومت اسلامي كه امام به آن ميانديشيد و ميخواست تا بهطور تام آن را در ميان مسلمانان برقرار سازد و ديگر انسانها را نيز بدان دعوت كند، چيزي جز اين بود؟ حكومتي كه به رهبري فرزانهاي چون ايشان در ايران به وقوع پيوست براي انسان كامل و براي توحيدبود و اينگونه است كه ايشان را بايد عارفي سياستمدار و مشيشان را مبتني بر عرفان سياسي دانست.
همشهري آنلاين- ياسر هدايتي