دستگاه گيرنده فكري انسان طوري خلق شده كه هر حقيقتي ولو در منتهاي ظهور باشد، اگر نقطه مقابل و نقطه مخالفي نداشته باشد كه آن دو را با هم مقايسه كند نمي تواند آن را بگيرد.
به گزارش خبرگزاری مهر، علم سه پله و سه مرحله دارد. انسان همين كه به مرحله اول آن مي رسد مغرور مي شود و تكبر مي كند، معلوماتش در نظرش جلوه مي كند، خود را از همه چيز و همه كس برتر و بالاتر مي بيند. اين مرحله مرحله علم بيني و خود بيني است تا به مرحله دوم مي رسد. در اين مرحله بر معلوماتش افزوده مي شود. عظمت خلقت و آفرينش در برابرش نمودار مي شود، خود را در برابردستگاه عظيم آفرينش كوچك مي بيند و حالت تواضع در او پيدا مي شود. در اين مرحله مرحله واقع بيني و جهان بيني است، از علم بيني به جهان بيني مي رسد، به جاي آنكه به معلومات خود نظر افكند به جهان نظر مي كند و با آن معلومات جهان را اندازه مي گيرد. تا آنكه قدم به مرحله سوم مي گذارد.در اين مرحله مي فهمد كه هيچ چيز نمي داند.
مرحله سوم، اين مرحله مرحله بهت و حيرت است. در اين مرحله همين قدر مي فهمد كه مقياسهاي فكري و شاقولهاي فكري كه او در كيسه فكر خود تهيه كرده كوچكتر و نارساتر از اين است كه بتواند جهان عظيم را با آنها متر كند و اندازه بگيرد. مي داند و مي فهمد كه مقياسهاي علم و فكر او براي يك محيط محدود زندگي خودش فقط صحيح است به كار برده شود نه بيشتر.
غرور علم ناقص
همان طوري كه انسان گاهي به مال خود مغرور مي شود و جنون ثروت او را مي گيرد، خيال مي كند مال و ثروت كه به چنگ آورده او را از همه چيز بي نياز مي كند و مي تواند او را در دنيا مخلد سازد؛ يحسب ان ماله اخلده، مي پندارد كه ثروت موجب عمر جاويد اوست. يا گاهي به جاه و مقام خود مغرور مي شود، جنون جاه و مقام بر مغزش مستولي مي گردد، به طغيان و فساد در روي زمين مي پردازد. همين طور هم گاهي غرور علم بر انسان مسلط مي شود و يك نوع جنون بر او مستولي مي كند، با اين فرق كه جنون ثروت و قدرت از ثروت زياد و قدرت زياد پيدا مي شود و جنون علم از علم كم و ادراك ضعيف مي گويند هر چيزي وجود ناقصش بهتر است از عدم محض، مگر علم كه هيچ نداشتنش از ناقص داشتنش بهتر است، زيرا علم ناقص جنون آور و سكر آور و مست كننده است. البته مال و جاه هم جنون و سكرآورند، اما جنون اينها از زيادي پيدا مي شود بر خلاف سكر علم و جنون علم كه از كمي و نقص آن بر مي خيزد نه از زيادي، و همين سكر و مستي منشا تكذيبهايي به حقايق مي شود.
حدشناسي
هر كسي همان طوري كه از لحاظ سم و اندام حدي و اندازه اي دارد، از لحاظ روح و عقل و علم هم حدي و اندازه اي و ظرفيتي دارد، بي حد نيست. انسان بايد حد خود را بشناسد و از آن حد تجاوز نكند. "العالم من عرف قدره"؛ دانا كسي است كه حد و اندازه خود را بشناسد. يعني ممكن است يك نفر بسياري از چيزها را در دنيا بداند، به بسياري از مسائل رياضي و طبيعي و اجتماعي احاطه داشته باشد،از همه جاي دنيا با خبر باشد، از تاريخ با خبر باشد، از گذشته با خبر باشد، حد و اندازه بسياري از اموررا بداند، ولي به يك مسئله جاهل باشد و آن مسئله حد و اندازه خودش است، روح خود و فكر خود را متر نكرده و اندازه نگرفته است. همه آن مسائلي كه مي داند در برابر اين يكي كه نمي داند هيچ است. اين يك را ندانستن منشا هزار ندانستن ديگر مي شود، منشا تكذيبها به حقايق مسلم آفرينش مي شود،منشا غرورها مي گردد.
دستگاه گيرنده فكري ما طوري ساخته شده كه هر حقيقتي ولو در منتهاي ظهور باشد، اگر نقطه مقابل و نقطه مخالفي نداشته باشد كه آن دو را با هم مقايسه كند نمي تواند آن را بگيرد. همين يك جهت كافي است كه سكر و غرور را از كله آدمي بيرون كند، ندانسته حقايقي را تكذيب نكند.خداوند متعال بشر را تنبيه مي فرمايد كه همان طوري كه در نظام جزيي زندگي زمين شما مردن و زنده شدن هست، هر تخمي و بذري كه در يك فصل سال در زمين افشانده شود در فصل ديگري همان بذر رشد و نمو مي نمايد، در يك فصل به مناسبت آن فصل آن تخم جامد و افسرده و بي جان است، در فصل ديگر همان تخم به صورت زنده جاندار ظهور مي كند، همين طور است در يك نظام كلي تر و يك تبديل نشئه كلي تر و يك رستاخيز بزرگتري.
بر انسان لازم است قبل از هر چيزي حد فكري خود را از جنبه نوعي، يعني از اين جنبه كه حد فكر بشر چقدر است،و همچنين از جنبه شخصي، يعني ميزان معلومات و اطلاعات شخصي خودش، به دست آورد و حدود توانايي خود را بيازمايد و در همان حدود نفي و اثبات و تصديق و انكار كند،آن وقت است كه از خطا و لغزش مصون مي ماند.