ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 5 دي 1403
چهارشنبه 5 دي 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : جمعه 10 خرداد 1392     |     کد : 54608

قارون ستمگر

یکی از داستان های قرآن مربوط به قارون ستمگر است که ابتدا یکی از اقوام حضرت موسی (ع) بود ولی بعد به شخصی خدانشناس و پست تبدیل شد.


یکی از داستان های قرآن مربوط به قارون ستمگر است که ابتدا یکی از اقوام حضرت موسی (ع) بود ولی بعد به شخصی خدانشناس و پست تبدیل شد.

داستان قارون در سوره ی قصص و مجموعاً هفت آیه آمده است.

قارون از نزدیکان حضرت موسی (ع) به شمار می رود تا جایی که گفته شده پسر عمو یا عمو یا پسرخاله ی حضرت موسی(ع) بوده است.

قارون مردی خوش قیافه و خوش برخورد بود. قارون صدای خوبی داشت و تورات را با صدای زیبایش برای مردم می خواند.

او با قوم موسی مهربان بود و به موسی(ع) احترام می گذاشت تا مردم به او اعتماد كنند اما او در دل خود با شیطان همراه بود و بت می پرستید!

قارون با کارهایی از قبیل پیش خرید محصول کشاورزان و انبار کردن آن، ساختن داروهای تقلبی، گران فروشی و ... روز به روز پولدارتر شد. قارون رفته رفته به یکی از ثروتمندان افراد بنی اسرائیل و حتی روی زمین تبدیل شد تا جایی که کلیدهای خزانه ی خود را نمی توانست جابه جا کند و افراد قوی هیکل را برای این کار استخدام کرده بود و از تعداد زیادی شتر هم استفاده می کرد.

كم كم قارون به ثروت خود مغرور شد و در زمانی كه مردم وضع مالی خوبی نداشتند قصر خود را با روكش طلا می ساخت؛لباس های گران قیمت می پوشید؛ فقیران را مسخره می كرد و خلاصه همه را ناراحت و دلگیر كرده بود!


موسی به امر خداوند، از مردم خواست كه زكات مالشان را بپردازند! قارون با شنیدن این حكم عصبانی شد و شروع كرد به داد و فریاد و حاضر نشد سهم زكات را از پولش بپردازد

عده ای به او می گفتند: "قارون،این كارها را نكن، پولت را به رخ مردم نكش،این كارها عاقبت خوبی ندارد و..." او در جواب می گفت: "یعنی چه؟ مال خودم است، من با زندگی خودم این پول ها را به دست آورده ام."

در همان زمان بود كه موسی به امر خداوند، از مردم خواست كه زكات مالشان را بپردازند! قارون با شنیدن این حكم عصبانی شد و شروع كرد به داد و فریاد و حاضر نشد سهم زكات را از پولش بپردازد و به موسی گفت: "من زكات را قبول ندارم! تو می خواهی با این نقشه ها پول مرا بگیری اما اگر برای خودت پول می خواهی حاضرم بپردازم.

" موسی به قارون نگاه معنی داری كرد و با مهربانی گفت: "قارون، من هیچ چیزی برای خودم نمی خواهم. زكات حقی است كه تو باید از پول و ثروت خودت در راه خدا به مردم فقیر بدهی و مطمئن باش كه چیزی از مال تو كم نمی شود و خدای بزرگ بركت زیادی به مال تو خواهد داد!"

اما گوش قارون به این حرف ها بدهكار نبود.غرور و خودخواهی قلبش را پر كرده بود! علاوه بر اینكه حاضر نشد از پولش كمكی بكند،اختیارش را به دست شیطان داد و دنبال راهی بود كه مردم را نسبت به موسی بدبین كند. دوستان قارون به او گفتند باید به موسی تهمتی بزنیم كه مردم از او بدشان بیاید! وقتی آدم پولداری مثل تو چیزی بگوید، حتمًا مردم باور می كنند!

قارون نیشخندی زد و با بدجنسی گفت: "نقشه خوبی است! چطور است بگوییم موسی دزدی كرده یا مثلاً آدم كشته!؟" گفتند: "نه! پول دزدی پیش موسی پیدا نمی شود، تازه موسی با كسی دشمنی ندارد كه بخواهد او را بكشد! این نقشه خوبی نیست. اینجوری بیشتر مردم می فهمند كه تو دروغ می گویی!"

قارون بازهم فكر كرد و تصمیم گرفت با پول هایش به جنگ موسی برود! تهمت های زیادی به موسی زد و بین مردم زمزمه انداخت كه:ای مردم با ایمان! این موسی كه شما قبول دارید و خدای او را می پرستید،از من تقاضای كنیز و غلام كرده، از من رشوه خواسته و...! مردم ساده دل هم حرف های قارون و آدم هایی كه از او پول گرفته بودند كه علیه موسی حرف بزنند را باور كردند. این وسط شیطان هم بیكار نبود و مردم را وسوسه می كرد كه موسی از قدرت و ثروت قارون می ترسد، چون موسی با قارون فامیل است سهم زكات او را بخشیده و بین مردم فرق می گذارد و...!!!

مردم كم كم با این حرف ها ایمانشان را از دست می دادند تا اینكه دل موسی شكست و از دست قارون به خدا شكایت كرد و گفت: "خدایا! خودت دست ظلم و بدی قارون را كوتاه كن و من همه تلاش خودم را كردم!" موسی به فرمان خداوند یكبار دیگر با قارون حرف زد و از او خواست دست از كارهای بدش بردارد و گرنه به عذاب خداوند گرفتار می شود و آن موقع دیگر پشیمانی سودی ندارد. اما قارون باز هم موسی را مسخره كرد و گفت: "موسی، همه حرف های تو دروغ است! تو می خواهی مرا بترسانی و مرا از پول هایم جدا كنی، اما من گول تو را نمی خورم. من می خواهم همیشه كنار پول هایم باشم. تو هم هر كاری دوست داری بكن."

موسی ناراحت شد و گفت: "باشد، هر كس یار قارون است با او بماند و هر كس یار خداست از كنار او دور شود." همه اطرافیان به جز چند نفر از قارون دور شدند! موسی فرمان داد:ای زمین، قارون را بگیر. ناگهان زمین شروع به لرزیدن كرد. زلزله ایی قارون و قصر و گنج هایش را لرزاند.

زمین شكافته شد و برای همیشه قارون، بدی ها، ظلم و گنج او را در دل خود فرو برد و برای همیشه در زیر خاك پنهان شدند. با این معجزه كسانی كه در دلشان به موسی شك داشتند، از خواب غفلت بیدار شدند و توبه كردند و همه مقابل قدرت و عظمت خدای موسی سجده كردند! (آیه 76-83 و سوره احزاب _آیه 69)


نوشته شده در   جمعه 10 خرداد 1392  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode