كتاب «اخلاق نيكوماخوس» ارسطو، از مهمترين كتابهاي فلسفه اخلاق است.
كه در جهان باستان نگاشته شده و هنوز فيلسوفان اخلاق، ناگزير از رجوع به مباحث بنيادي آن هستند. در جهان اسلام نيز گرچه شالودههاي اخلاق، استوار در زمين دين (اسلام) قرار دارد اما فيلسوفان مسلمان با بهرهگيري از نظريات ارسطو آن بحثها (اخلاق) را مستدلتر ساختند. در اين ميان ابوعلي مسكويه رازي- فيلسوف و تاريخنگار ايراني- در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم بهويژه در كتاب «طهارهالاعراق» خود تقريري جديد از فلسفه اخلاق ارسطو به دست داد. او به مانند ارسطو بر نقش عقل در بررسي خير و شر، تاكيد داشت و نظريه حدوسط (اعتدال) اخلاقي ارسطو را هسته بنيادين نظرگاه خود قرار داد. مطلب حاضر در ابتدا به فلسفه اخلاقي ارسطو اشارهاي كوتاه دارد و سپس به تاثير آن بر مسكويه رازي ميپردازد.
معيار فضيلت و كمال اعمال در نحلههاي اخلاقي مختلف، متفاوت است. فيثاغوريان- كه از نخستين گروههاي فلسفي هستند و حدود 500سال قبل از ميلاد ظهور كردند و به نوعي انجمن ديني سياسي اجتماعي تعلق داشتند- ريشههاي اخلاق جاودانه و ثابت و ماورايي در آثارشان به چشم ميخورد. آنها اعمال دنياگريزانه و زاهدانه را وسيله وصول به فضايل اخلاقي ميدانستند و تعاليم خاصي را نيز ترويج ميكردند كه بعضي از مهمترين اين برنامهها و مناسك عبارتند از:
انجام فرايضي چون نذر، نگهداري زبان، عدمورود به معابد و عبادت خدايان هنگام سفر، پرهيز از خوردن گوشت جانداران و نيز پرهيز از خوردن بعضي غذاها.
افلاطون نيز ريشه كمال را به عالم مُثـُل گره ميزند و اعتقاد به اخلاق جاودانه دارد. از نظر افلاطون، مـُثـُل قلمرو متعالي و جدايي از عالم مادي دارد و جوهر اشيا را تشكيل ميدهد و صانع، اشيا را طبق صُـوَر مثالي ميسازد، پس حقيقت ريشه در عالم ثابت و جاودان مُثـُل دارد. او خير اعلي را معرفت انسان به خدا ميداند و در جمهوري از چهار فضيلت ِحكمت، شجاعت، اعتدال و عدالت سخن ميگويد.
ارسطو
ارسطو اولين كسي است كه در زمينه اخلاق، دست به تأليف مستقل زده و 3كتاب اخلاق نيكوماخوس، اخلاق اُدِموس و اخلاق كبير از او به جا مانده است. از مجموع مباحث ارسطو در كتاب اخلاق نيكوماخوس به دست ميآيد كه او معتقد به فضيلت فطري و ذاتي نيست؛ يعني انسانها فطرتا داراي فضايل ورذايل بالفعل نيستند اما ميتوانند آنها را كسب كنند. به معنايي او معتقد است كه انسانها زمينه گرايش به فضايل ورذايل را دارند؛ حال بسته به نگرش و تلاش و همت خود به يكي از دو طرف متمايل ميشوند.
از اين نظر ارسطو چنين برداشت ميشود كه او تنها وجود زمينه گرايشهاي متفاوت در وجود انسان را ميپذيرد اما الزامي خارج از اراده انسان در تحقق آنها را نميپذيرد. ارسطو، فضايل را ملكاتي ميداند كه بهصورت اكتسابي به دست ميآيد. او همچنين با عمل و كردار انساني سروكار دارد كه تحتتأثير زندگي دنيا و محيط قرار ميگيرد، پس واقعگرايانه با انسان و رذايل و فضايل او برخورد ميكند.
او از زندگي سعادتمندانه سخن ميگويد و از سعادت به فضيلت ميرسد؛ سپس خير را مطرح ميكند. اين مسائل در انديشه ارسطو بههمپيوسته و غيرقابل انفكاك است. او براي دست يافتن به سعادت، به تبيين خير و فضيلت ميپردازد و زندگي را به 3نوع تقسيم ميكند:
الف- زندگي لذتپرستانه
ب- زندگي سياسي
ج- زندگي عقلاني
در زندگي لذتپرستانه، هدفي جز بهرهوري و كامجويي از دنيا نيست. اين مرتبه از حيات، انسان را تا مرتبه حيوانيت تقليل ميدهد. در زندگي سياسي، فرد دائما درگير كارهاي اجتماعي و فعاليتهاي مدني است. اينان كساني هستند كه افتخار را بر لذت بدني ترجيح ميدهند. اگرچه گروه دوم با لذتپرستان تفاوت عمدهاي دارند اما آنها نيز شايسته تكريم و تعظيم نيستند زيرا هدفشان خير محض و عقلاني نيست. اما آنچه از نظر ارسطو مهم است زندگي عقلاني است. او براي رسيدن به سعادت واقعي، زندگي عقلاني را پيشنهاد ميكند كه سعادت و فضيلت و خير انسان را تأمين ميكند. اين فضيلت مربوط به عقل است و عقل، شريفترين جزء وجودي انسان است. انسان با پيروي از اوامر اين نيرو ميتواند به خير و سعادت و فضيلت نايل شود.
ارسطو براي هر عملي غايتي قائل است و شخص عامل، براي رسيدن به آن غايت تلاش ميكند. او بسيار واقعگرايانه بحث ميكند و حقيقت را مطابق با عالم واقع ميداند. جامعه، مردم، حكومت و... همه و همه جزئي از اين واقعيت هستند و در سعادت و خير افراد نقش بازي ميكنند. او معتقد است هر عملي داراي خير ويژهاي است كه ما را به غايت زندگي نزديك ميكند.
از نظر او معيار فضيلت حدوسط و تعادل اعمال است. ارسطو 3 عامل طبيعت، عادت يا ملكه و عقل را در فضيلت مؤثر ميداند. او ويژگيهاي دروني انسان را در جهتگيري او مؤثر ميداند و معتقد است اعمال و عقايد انسان در اثر تكرار تبديل به ملكه ذهن ميشود و عقل نيز در فهم خير و فضيلت، مدخليتي تام دارد. ارسطو فضيلتها را خصلتهاي پايداري ميداند كه حد وسط موجود بوده و ملكه ميشوند.
او در كتاب اخلاق نيكوماخوس توجه خاصي به تبيين حد وسط اخلاقي دارد و حد وسط نيز همان حد اعتدال بين افراط و تفريط است كه عقل در تشخيص آن نقش مهمي دارد. او در اين كتاب به بررسي رذايل و شناخت افراط و تفريط آنها ميپردازد تا بتواند حد ميان افراط و تفريط را بيابد و تبيين، تفسير و توجيه كند. از نظر ارسطو، خير، آن است كه همهچيز بهسويآن گرايش دارد. شايد منظور ارسطو اين باشد كه طبيعت و طبع سليم، زمينه توجه و گرايش به امور خير را فراهم كرده است. البته بايد دقت كرد كه حد وسط ارسطويي حد وسط عددي نيست زيرا به وسيله قواعد رياضي نميشود افراط و تفريط و حد وسط امر كيفي را مشخص كرد.
ارسطو در اخلاق با اعمال عيني و واقعي در اجتماع سروكار دارد كه انسان را به خير رهنمون ميكند؛ پس از نظر او معيار فضيلت و صحت عمل آن است كه به حصول خير يا غايت عيني و محسوس در همين دنيا نيز منجر شود و معيار خطا بودن عمل نيز آن است كه به خير و غايت عيني محسوس نايل نشود. او در تبيين ديدگاه خويش به تفاسير متافيزيكي روي نميآورد زيرا اخلاق را تنها با امور متافيزيكي نميسنجد.
ارسطو، خير را غايت همه اموري ميداند كه با اختيار و آزادي انجام شده است: انجام دادن يا انجام ندادن اعمال نيك و بد در اختيار ماست؛ از اين روميگوييم خوب و بد بودن ما اساساً به دست خود ماست و از اينجا نتيجه ميگيريم كه واقعاً دارا شدن فضيلت مربوط بهخود ماست. در نتيجه او توجيهاتي را كه دست انسان را در اعمال نيك يا بد ميبندد و همه چيز را به ماوراي طبيعت نسبت ميدهد يا انسان را مجبور فرض ميكند نميپذيرد. او براي تبيين مسئله، به بيان مصاديق رذايل و فضايل ميپردازد و افراط و تفريط اعمال را تبيين ميكند تا از آنها به حد وسط برسد؛ مثلاً شجاعت را از بررسي تهور و جبن به دست ميآورد، زيرا شجاعت را حد وسط اين دو رذيله ميداند.
ابنمِسكوَيه رازي
ابنمِسكوَيه بهعنوان يكي از اولين فلاسفه مسلمان كه به تبيين اخلاق پرداختهاند، دست به تأليف اثر مستقلي در اخلاق زده است. اهميت كار ابنمسكويه از 2 منظر است؛ يكي تأثير بسزايي كه از ارسطو گرفته و ديگر تأثير عميق و مستقيمي كه بر آثار اخلاقي پس از خود نهاده است بهنحوي كه تا زمان فيض كاشاني و نراقي اين اثر باقي است.
از بررسي و تحليل آراي ابنمسكويه رازي در كتاب طهاره الاعراق چنين به دست ميآيد كه او همچون ارسطو فضيلت را راه ميانه بين دو رذيلت معرفي ميكند. او نفس را داراي قواي سهگانه نطق و انديشه، شهوت و غضب ميداند كه از اعتدال آنها ملكه عدالت به دست ميآيد. از نظر او حكمت تعادل و ميانهروي در امور و حد وسط اعمال است. او در توضيح مطلب به بررسي قواي نفس پرداخته و دوطرف افراطوتفريط در اعمال را مشخص كرده و تعادل را معرفي ميكند و سپس به بيان مصاديق متعددي پرداخته و به بررسي رذايل و فضايل روحي آدمي ميپردازد.
روش ابنمسكويه چنين است كه ابتدا فضايل چهارگانه نفس را مطرح ميكند و سپس فضايل ورذايل تحت هريك از اين قوا را به تفكيك ميشمارد. از نظر ابنمسكويه حكمت، فضيلت نفس ناطقه بشر، عفت، فضيلت.
حس شهوت، شجاعت، فضيلت نفس غضبيه و عدالت نيز فضيلت نفس ناطقه است كه نميگذارد فضايل ديگر به ميل خود حركت كنند و موازنه بين افراطوتفريط كار اوست. بهعنوان نمونه او فضايل تحت عدالت را شامل صداقت، الفت، صلهرحم، حسن حكومت، عبادت، ترك حقد و حسد و... ميداند.از نظر ابنمِسكوَيه، رذايل چهارگانه ناداني، جبن و ترس، شر و ستمكاري از ناخوشيهاي نفس سرچشمه ميگيرد. او براي افراطوتفريط رذايل چهارگانه، شعب متعددي برميشمارد تا از بررسي آنها حد وسطها را كه همان فضايل است تبيين كند. او همچون ارسطو معتقد است خـُلقوخويي كه ممكن است تغييركند، بالطبع نيست چون خلقوخو تغييرپذير است پس طبيعي نيست و قابل آموزش است.
بررسي
آشنايي ابنمسكويه با ارسطو از طريق ترجمه آثاري است كه پس از نهضت ترجمه به دست حكماي مسلمان رسيده است. ارسطو در نظر ابنمسكويه، حكيمي موحد و فوقالعاده است. او برهان حركت ارسطو را برهاني كامل در اثبات وجود صانع ميداند.
از مقايسه و بررسي آراي اين دو حكيم در مباحثي چون رذايل، فضايل و اعتدال بين آنها، قواي روح و تأثيرنفس بر اعمال و... پيميبريم كه ابنمسكويه كاملا تحتتأثير ارسطو در فرضيه حد وسط اخلاقي و تعادل قرار گرفته است. هم ارسطو و هم ابنمسكويه، حد وسط را معيار فضيلت ميدانند و سعي در رسيدن به آن دارند. ابنمسكويه در توضيح مسئله به تبيين ديني آن ميپردازد و خيرالامور را همان حدوسط ميداند و از زبان دين نيز براي مسئله شاهد ميآورد اما شاكله بحث و اساس سخن او همان نظر ارسطو است. ابنمسكويه همچون ارسطو معتقد به حيات عقلي است و در بررسي خيروشر و سعادت و شقاوت، براي عقل، نقش مهم و اساسي قائل است.
مسعود خوشنودزاده
همشهري آنلاين