ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 7 مرداد 1403
يکشنبه 7 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 19 اسفند 1391     |     کد : 50881

مرد خسیس و الاغش

می گویند روزی مردی گندم بارالاغ خود کرد و به درخانه مردی خسیس رسید، پای الاغ لنگید والاغ زمین خورد و بار روی زمین ماند.


می گویند روزی مردی گندم بارالاغ خود کرد و به درخانه مردی خسیس رسید، پای الاغ لنگید والاغ زمین خورد و بار روی زمین ماند. او درخانه مرد خسیس را زد و از اوخواست که الاغش رابه امانت به او بدهد تا بارش روی زمین نماند. مرد خسیس با خودش عهد کرده بود که الاغ خود را به کسی به امانت ندهد. چون قبلا این کار را کرده بود و پشیمان شده بود شاید هم ازالاغش بار زیاد کشیده بودند. گفت: الاغ ندارم و درهمان لحظه صدای عرعر الاغش ازطویله آمد.

مردگفت:صدای عرعرالاغت را نمی شنوی که به من دروغ می گویی؟ مرد خسیس گفت: رفیق! ماپنجاه سال است که همدیگر رامی شناسیم. توبه حرف من گوش نمیدهی به صدای عرعرالاغم گوش میدهی و آن را باور میکنی !


نوشته شده در   شنبه 19 اسفند 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode