ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 25 آذر 1404
سه شنبه 25 آذر 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 17 دي 1391     |     کد : 48384

زییر؛ از حمایت تا روبرو شدن با علی(ع)/ سرانجام زبیر و قاتل او

امام علی(ع) در جنگ جمل، نماینده ای را می فرستد و به او می گوید: با زبیر ارتباط بگیر که نرمتر است، به او بگو پسر دائیت مى‏گوید...


خبرگزاری مهر ـ امام علی(ع) در جنگ جمل، نماینده ای را می فرستد و به او می گوید: با زبیر ارتباط بگیر که نرمتر است، به او بگو پسر دائیت مى‏گوید: در حجاز مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى، چه شد که از پیمان خود بازگشتى؟!


امام علی(ع) در خطبه سی و یکم نهج البلاغه، قبل از جنگ جمل به وقتى که عبدالله بن عباس را نزد زبیر فرستاد تا او را به نظم و اطاعت حضرت بازگرداند، فرمود: لاتَلْقَیَنَّ طَلْحَةَ، فَاِنَّکَ اِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ کَالثَّوْرِ عاقِصاً قَرْنَهُ، یَرْکَبُ الصَّعْبَ وَ یَقُولُ هُوَ الذَّلُولُ. وَلکِنِ الْقَ الزُّبَیْرَ، فَاِنَّهُ اَلْیَنُ عَریکَةً، فَقُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ ابْنُ خالِکَ: عَرَفْتَنى بِالْحِجازِ، وَ اَنْکَرْتَنى بِالْعِراقِ! فَما عَدا مِمّا بَدا؟ ] اَقُولُ: هُوَ عَلَیْهِ السَّلامُ اَوَّلُ مَنْ سُمِعَتْ مِنْهُ هذِهِ الْکَلِمَةُ اَعْنى «فَما عَدا مِمّا بَدا: با طلحه ملاقات مکن! که اگر ملاقاتش کنى، وى را همچون گاوى خواهى‏ یافت که شاخهایش اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد، او بر مرکب سرکش هوا و هوس ‏سوار مى‏شود و مى‏گوید: مرکبى رام است! بلکه با زبیر ارتباط بگیر که نرمتر است، به او بگو پسر دائیت مى‏گوید: در حجاز مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى، چه شد که از پیمان خود بازگشتى؟!


ابن ابى الحدید مى‏نویسد: پس از آنکه على(ع) به بصره رسید و لشکر وى در برابر لشکر عایشه‏ صف کشیدند و بین امام(ع)و زبیر سخنى رد و بدل شد، زبیر نزد عایشه آمد و گفت: من هرگز در مکانى نایستادم و در جنگى حاضر نشدم، مگر اینکه از خود بصیرت و رایى داشتم، مگر در این جنگ که من مرددم و جاى پاى خویش را نمى‏شناسم! عایشه گفت: خیال مى‏کنم از شمشیر پسر ابوطالب ترسیده‏اى، او شمشیر تیز و آماده کشتار دارد اگر تو از شمشیر او فرار کنى هیچ بعید نیست، زیرا مردان فراوانى پیش از تو از شمشیر او ترسیده‏اند.






طبری در شرح جنگ جمل می نویسد: علی (ع) سوار بر اسب از میان سپاه پیش آمده زبیر را فرا خواند و او آمده در برابرش ایستاد. علی (ع) از زبیر پرسید: چه باعث شد که آمدی؟ گفت: تو باعث شدی، نه ترا شایسته حکومت می دانم و نه ذی حق تر از ما. علی (ع) گفت: برای حکومت، بعد از عثمان رضی الله عنه شایسته نیستم؟ ما ترا از اولاد (و قبیله) عبدالمطلب می شمردیم تا آن وقت که پسرت، همان پسر بدت بزرگ شد و ترا از ما جدا کرد. سپس برخی کارهای ناروائی را که کرده بود برشمرده آنگاه بیادش آورده که پیامبر(ص) به او و زبیر برخورده به او (یعنی علی(ع) گفته است: پسر عمه ات (زبیر) چه می گوید که ستمکارانه و بنا حق با تو خواهد جنگید؟



در این هنگام، زبیر در حالی که می گفت: ‏بنابراین با تو نمی جنگم بازگشت نزد پسرش عبدالله و به او گفت: شرکت خود در این جنگ را خردمندانه و روا نمی بینم. پسرش به او گفت: تو در حالی قیام کردی که آنرا به روشنی روا می دانستی ولی حالا که چشمت به پرچم های ‏پسر ابیطالب افتاد و فهمیدی زیر آنها مرگ کمین کرده ترسیدی. زبیر از این سخن به خشم آمده گفت: وای بر تو من ‏ در برابر او سوگند خوردم که با او نجنگم. گفت: کفاره قسم بده، غلامت سرجیس را آزاد کن. زبیر آن برده ‏را به عنوان کفاره قسم آزاد کرد و رفته ‏در کنار آنها در صف نبرد ایستاد. علی(ع) به زبیر گفت: تو قصاص خون ‏عثمان را از من می خواهی در حالی که خودت او را کشتی؟ خدا امروز برای هر کدام مان که با عثمان تندتر بود ناگواری پیش آورد.


زبیر، دومین آتش‏افروز نبرد جمل، وقتى احساس شکست کرد، تصمیم به فرار به سوى مدینه گرفت، آن هم از میان قبیله «احنف بن قیس‏» که به نفع امام(ع) از شرکت در نبرد خوددارى کرده بود. رئیس قبیله از کار ناجوانمردانه زبیر سخت ‏خشمگین شد، زیرا وى، بر خلاف اصول انسانى، مردم را فداى خودخواهى خود کرده بود و اکنون مى‏خواست از میدان بگریزد.



یک نفر از یاران احنف به نام عمرو بن جرموز تصمیم گرفت که انتقام خونهاى ریخته شده را از زبیر بگیرد. پس او را تعقیب کرد و وقتى زبیر در نیمه راه براى نماز ایستاد از پشت ‏سر بر او حمله کرد و او را کشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط کرد و جوانى را که همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبیر را در «وادى السباع‏» به خاک سپرد.



عمرو بن جرموز به سوى احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبیر آگاه ساخت. وى گفت: نمى دانم کارى نیک انجام دادى یا کارى بد. سپس هر دو به حضور امام(ع) رسیدند. وقتى چشم امام به شمشیر زبیر افتاد فرمود:«طالما جلى الکرب عن وجه رسول الله(ص): این شمشیر، کرارا غبار غم از چهره پیامبر خدا(ص) زدوده است. سپس آنرا براى عایشه فرستاد.



در روایتى دیگر آمده است:على(ع) به عمرو گفت: آیا تو زبیر را کشتى؟ پاسخ داد: آرى. فرمود: به خدا قسم پسر صفیه بزدل و پست نبود اما امان از زمانه و میدانهاى بدى. ابن جرموز گفت:«اى امیرالمؤمنین! جایزه» على(ع) پاسخ داد: از رسول خدا(ص)شنیدم که فرمود:«به قاتل پسر صفیه آتش را مژده بده» ابن جرموز ازجمله کسانى بود که همراه با نهروانیان بر ضد على(ع)خروج کرد و آن حضرت وى را به همراه دیگر خوارج بکشت.


نوشته شده در   يکشنبه 17 دي 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode