ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 9 دي 1404
سه شنبه 9 دي 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 30 آذر 1391     |     کد : 47560

قطب‌الدين شيرازی مباحث برهانی را با مباحث قرآنی و عرفانی هماهنگ كرد

قطب‌الدين شيرازی فرزند حالتِ خاص بود كه عناصر سه‌گانه برهان، عرفان و قرآن در پيدايش آن، نقش داشت؛ وی مباحث برهانی را با بحث‌های قرآنی و عرفانی هماهنگ كرده است.


آيت‌الله العظمی جوادی‌آملی در پيامی تصويری به كنگره بين‌المللی علامه قطب‌الدين شيرازی تصريح كردند: قطب‌الدين شيرازی فرزند حالتِ خاص بود كه عناصر سه‌گانه برهان، عرفان و قرآن در پيدايش آن، نقش داشت؛ وی مباحث برهانی را با بحث‌های قرآنی و عرفانی هماهنگ كرده است.

به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا) شعبه فارس، كنگره بين‌المللی علامه قطب‌الدين شيرازی امروز چهارشنبه، 29 آذرماه با قرائت پيام مقام معظم رهبری و پيام تصويری آيت‌الله العظمی جوادی‌آملی آغاز به كار كرد.

در پيام تصويری آيت‌الله العظمی جوادی‌آملی آمده است: از برگزاركنندگان اين همايش وزين علمی، حق‌شناسی می‌كنيم و از تمام دانشورانی كه با ارائه مقالات يا ايرادِ مقال بر وزن علمی اين همايش وزين افزودند، سپاسگزاری می‌كنيم، از ذات اقدس اله مسئلت می‌كنيم آنچه خير و صلاح و فلاحِ شما بزرگواران و ساير انديشمندان و علاقه‌مندان به فلسفه اسلامی است به آن‌ها مرحمت كند.

درباره قطب‌الدين شيرازی رضوان‌الله تعالی عليه از چند منظر می‌توان سخن گفت؛ مهم‌ترين منظری كه محور بحث قرار می‌گيرد شرح حالتِ اوست نه شرح حالِ او، كی به دنيا آمد و كی از دنيا رخت بربست؟ چه درسی خواند و چه بحثی كرد؟ و چه كتابی نوشت؟ اينها به دو منظر تقسيم می‌شوند؛ بخشی به شرحِ حال بر می‌گردد، بخشی به شرحِ حالت؛ آن‌چه به شرحِ حال بر می‌گردد، تاريخِ زمانی و زمينی دارد كه به عهده ديگران است و آنچه به شرح حالت برمی‌گردد در اين پيام كوتاه ارائه خواهد شد.

مرحوم قطب‌الدين شيرازی فرزند حالتِ خاص بود كه عناصر سه‌گانه‌ای در پيدايش و پرورش اين حالت، سهم تعيين‌كننده‌ای داشتند، بحث‌های برهانی را با بحث‌های قرآنی و بحث‌های عرفانی هماهنگ كرده است. اساتيد فراوانی ديد كه هم در «مكتب مشاء» از رهگذرِ برهان سرآمد بودند و هم در «مكتب اشراق» از فلسفه شهودی طرفی كامل بستند و هم در «مشهد عرفان» از محضر عارفانی، سهمِ وافری برده است؛ اينكه گفته می‌شود «قرآن»،‌ «برهان» و «عرفان» هماهنگ‌ هستند به اين معنا نيست كه برهان مطلبی دارد و عرفان مطلب ديگری و قرآن مطلب سومی دارد، يعنی اين‌ها سه عنصر و سه اصل هماهنگ‌اند، بلكه «قرآن» است كه با يك دست، آويخته شده است، اين كتاب نازل شد يعنی خدا اين كتاب را «آويخت» نه «انداخت». اول بايد معنای نزول قرآن روشن شود،‌ بعد مشهدِ عرفانی قرآن و بعد منظرِ برهانی قرآن مشخص شود تا گفته سيدنا الاستاذ علامه طباطبايی رضوان‌الله تعالی عليه به منزله يكی از كلمات قصار و سودمند ايشان است كه بارها می‌فرمودند «برهان» و «عرفان» و «قرآن» با هم‌ هستند يعنی چه؟

قرآن كريم كتابی است كه خدا او را نازل كرد اما نه آن‌گونه كه باران را نازل كرد، باران را نازل كرد يعنی قطرات آن را به زمين «انداخت»، قرآن را نازل كرد يعنی اين حبلِ متين را به زمين «آويخت» آويختن غير از انداختن است. انداختن به صورت «تجافی» است و آويختن به‌صورت «تجلی»؛ در بخش‌هايی از روايات ما آمده است كه قرآن كه ثَقل اكبر است «احد طرفيه بيد الله سبحانه و تعالی» يك طرف اين حبل متين به دست خداست و طرف ديگرش به دست شماست. آن‌جا كه «علیّ حكيم» است به دست بی‌دستی خداست،‌ آن‌جا كه «عربیٌ مبينٌ» است در دسترس علما و مفسران است كه « إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۳﴾ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْكِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَكِيمٌ؛ ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه بينديشيد (۳) و همانا كه آن در كتاب اصلى [=لوح محفوظ] به نزد ما سخت والا و پر حكمت است» (آيه 3 و 4 سوره زخرف) در آغاز سوره مباركه زخرف «علیٌّ حكيم» را قطبِ‌ عالی و قله‌ قرآن می‌داند و «عربی مبين» را دامنه و ذيل اين قرآن؛ اين قرآنی كه آويخته شده است،‌ قله‌اش به دستِ بی‌دستی خداست، خدا با بی‌دستی‌اش انسان را آفريد كه فرمود «... خَلَقْتُ بِیَدَیَّ...؛ ... دستان قدرت خويش خلق كردم...» (آيه 75 سوره ص) با دو دستم آفريدم. در روايات ما آمده است كه «كلتا يديه يمين» هر دو دستش راست است، با يك دست «برهان» را در قرآن كريم آموخت تا حكيم‌پروری كند، با دست ديگر شهود و عرفان را ارائه كرد تا عارف‌پروری كند. آنجا كه سخن از تفكر، تعقل و علم است برای حكيم‌پروری نازل شده است،‌ آنجا كه سخن از شهود و رؤيت و ملكوت است، كه فرمود ما ملكوت را نشان خليل‌مان داديم « وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ...؛ و اينگونه ملكوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم...» (آيه 75 سوره انعام) بعد راهيانِ راه‌ِ‌ خليل را تشويق كرد كه خليل خدا اهل رؤيت بود، شما اهل نظر باشيد شايد اين نظر به رؤيت، اين نگاه به ديدن، اين نظر به بَصَر منتهی شود. بنابراين قرآن كريم هم معلم شهود است هم معلم برهان، هم معلم فكر است و هم معلم ديدن. با يك دست، عارف‌پروری و با دست ديگر حكيم‌نوازی می‌كند. اگر «حارثه‌بن مالك» طبق نقل مرحوم كلينی رضوان‌الله تعالی عليه به رسول گرامی اسلام(ص) عرض كرد «اَصبحتُ كَأنّی اِلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً» و اگر در سوره «الهئكم‌التكاثر» آمده است «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِينِ ﴿۵﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ؛ هرگز چنين نيست اگر علم‏اليقين داشتيد(۵) به يقين دوزخ را مى‏بينيد» (آيه 5 و 6 تكاثر) يعنی اگر هم‌اكنون اهل علم‌اليقين باشيد؛ علمِ‌ صائب و عمل صالح داشته باشيد، جهنم را می‌بينيد چون منظور، ديدنِ قبل از مرگ است وگرنه ديدن بعد از مرگ، كافر هم جهنم را می‌بيند و می‌گويد «... رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا...، ... پروردگارا ديديم و شنيديم...» (آيه 12 سوره سجده) با اين مشهد، عارف و عرفان را پروراند، با آن مشرب حكيم و حكمت را گسترش داد پس «كلتا يديه يمين» قرآن هم راه شهود، هم راه برهان، هم راه رؤيت و هم راه نظريه‌پردازی را ارائه كرد.

برخی‌ها شاگردانِ برهانِ قرآن كريم، برخی‌ها شاگرد عرفانِ قرآن كريم بودند، برخی بين برهان و عرفان، جمع مكسّر كردند كه در هر رشته مجتهد متجزّی شدند،‌ برخی بين اين دو رشته جمعِ سالم كردند؛ مجتهدِ مطلق شدند هم فلسفه و برهان و هم در شهود و عرفان. پس منظور اين نيست كه قرآن يك راهی جدا دارد، برهان يك راه جدا و عرفان يك راه جدا دارد و هر سه سرانجام به يك‌جا می‌رسند، بلكه منظورِ هم‌آوايی اين سه اصل اين است كه يكی معلم است و دو تا شاگرد، آن معلم گاهی عارف می‌پروراند گاهی حكيم، گاهی جمع سالم بهر‌ه‌ كسی می‌شود، گاهی هم جمع مكسّر. اين معنای كوتاهِ هم‌آوايی «برهان»، «عرفان» و «قرآن». مطلب ديگر آن است كه قبل از قرآن كريم، آنچه از يونان و از امثال يونان آمده است، پذيرش تقسيم علم به «حضور» و «حصول» است،‌ علم را گفته‌اند يا «حصولی» است يا «حضوری» و بحث‌های مهم، ‌درباره علم حصولی بود كه راه فكر است. راهِ شهود، كمتر مطرح بود چون راه‌ِ افلاطون كمتر طرح شد، مرحوم بوعلی نسبت به ارسطو ارادت فائقی دارد، نسبت به افلاطون آنچنان ارادتی نمی‌ورزيد. اگر مرحوم بوعلی همان‌طور كه نسبت به ارسطو ارادت می‌ورزيدند نسبت به افلاطون هم عشق می‌ورزيدند، فلسفه‌ افلاطونی و شهود هم، همانند فلسفه‌ برهانی و نظریِ‌ ارسطو، در حوزه‌ كنونی گسترش بيشتری پيدا می‌كرد.

به هر تقدير آنچه در فلسفه مشاء درباره علمِ شهودی مطرح بود همان «شهود ذات به ذات» بود و اگر يك موجودِ مجردی، خودش را درك كند «علم حضوری» است، ولی اگر «علت» بخواهد «معلول» را درك كند يا «معلول» بخواهد «علت» را درك كند، اين از راه علم حصولی و برهان بود. فلسفه‌ رايج اين بود يعنی در مكتب مشاء، اين فكر رواج داشت، ممكن است يك متفكرِ مشّايی به بيش از اين راه يافته باشد ولی فلسفه رايجِ مشّاء انحصار علم حضوری در علمِ مجرد به ذات خود بود. اما وقتی قرآن كريم آمد اين علم حضوری را توسعه داد و در سه بخش تبيين كرد؛ «علمِ ذات به ذات» يعنی موجود مجرد، به ذات خود عالم باشد، «علمِ علت به معلول» و «علم معلول به علت»؛ تعبير شهود، تعبير حضور، تعبير رؤيت، تعبير بصر نشان آن است كه اين علم، علمِ شهودی است. آن‌جا كه‌ «من عرف نفسه، فقد عرف ربه» را بيان می‌كند، آن‌جا كه بيان می‌كند خدا لفظ نيست، خدا مفهوم نيست، خدا صورت ذهنی نيست، حقيقت خارجی است و از راه شهودِ نفس و معرفتِ نفس می‌توان به ذات اقدس اله، به مقدار ميسور انسان و «موجود ممكن» راه يافت، از علمِ شهودی گزارش می‌دهد. آن‌جا كه می‌گويد «خدا به كل شیء شاهد است»، «خدا به كلّ شیء بصير است» از علم‌‌ِ‌ شهودی خبر می‌دهد، بنابراين فلسفه‌ اسلامی به بركت قرآن كريم شكوفا شد؛ يعنی صور مُرستميهِ مشّائين با آمدن فلسفه اسلامی،‌ فروغ خود را از دست داده است. علمِ خدا به معلومات از سنخ علم حصولی نيست، صورت نيست. همه حقايق پيش ذات اقدس اله حاضرند. آن‌جا كه خدا می‌فرمايد قبل از اينكه اشياء در عالمِ خارج يافت شوند در مخزن ما موجودند « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ؛ و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه‏هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه‏اى معين فرو نمى‏فرستيم» (آيه 21 سوره حجر) و يك خزينه نيست بلكه چندين خزينه است به قرينه‌ی جمع، و برای اين مخازن هم يك خزينه‌ی اولياست، همه اين‌ها از وجود خارجی حكايت می‌كنند كه علم به آن‌ها علمِ‌شهودی است. پس معنای كوتاهِ هم‌آوايی «برهان»، «عرفان» و «قرآن» اين است.

مرحوم قطب‌الدين شيرازی اين عناصر سه‌گانه را ـ كه به بركت قرآن نصيب او شد ـ از محضر چند استاد به‌نام فرا گرفت كه « عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى؛ آن را [فرشته] شديدالقوى به او فرا آموخت» (آيه 5 سوره نجم) حكيم خواجه نصير طوسی، نه تنها در فلسفه‌ی مشّاء نام‌دار، صاحب‌عنوان و صاحب‌نظر بود، بلكه فلسفه‌ی اشراق را هم كاملاً مستحضر بود. شيخ اشراق كتابی نوشت كه مورد توجه ويژه‌ی مرحوم خواجه شد. بحث درباره مرحوم خواجه و كيفيت انس مرحوم خواجه با فلسفه‌ی اشراق و كيفيت عدول و برگشتِ نظر و تجديدنظر ايشان در چند مسأله فلسفی، از فلسفه‌ی مشاء به فلسفه‌ی اشراق، به بركت حكمت اشراق، بحث خاصِ خود را دارد. مرحوم خواجه در مبحث علم، از نظر مشائين به نظر اشراقيين برگشت، همين شيخ اشراق آن‌قدر توانا بود كه بتواند مسيرِ فكری خواجه را عوض كند. برخورد مرحوم خواجه با «صدرالدين قونوی» كه او در عين حالی كه حكيم بود ذوق عرفانی‌اش غالب بود، شاگرد به نام «ابن عربی» بود و پرمغزترين حرف ابن‌عربی را «قونوی» بيان كرد بعد شاگردانش؛ «مؤيدالدين جندی»، بعد «كاشانی» بعد «قيصری» و بعد شارحان ديگر اين حرف را به‌ٌورت عرفان نظری درآوردند. مرحوم خواجه با جناب صدرالدين برخورد و محاضراتی داشت و مانند آن و جناب قطب‌الدين، هم مشهد و محضر خواجه را و هم مشهد و محضر «صدرالدين قونوی» را درك كرد و درباه كل واحد اين‌ها می‌توان گفت « عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى؛ آن را [فرشته] شديدالقوى به او فرا آموخت» (آيه 5 سوره نجم) او را به حكمت مشّآء آشنا كرد كه زمينه ورود به حكمت اشراق است، چه اينكه خود حكمت اشراق كه نوشته مرحوم شيخ سهروردی است بايد مسبوق باشد به فلسفه‌ی مشّاء. انسان بايد فلسفه‌ مشّاء و برهانی را بداند تا اينكه وارد حوزه فلسفه‌ اشراق بشود. اينكه مرحوم قطب‌الدين جامعِ اين سه مكتب شد برای آن است كه سه استاد را به‌خوبی ديد، بعضی‌ها كتبی، بعضی‌ها شَفَهی از محضر آن‌ها استفاده كرد.

هم شيخ اشراق را، هم «صدرالدين قونوی» را و هم حكيم خواجه نصير طوسی را لذا با اينكه بنای رسمی فلسفه‌ مشّاء بر اين است كه نفس، مجرداً حادث می‌شود و قبل از حدوثِ بدن، وجود نداشت و جناب شيخ اشراق هم مطابق نظر افلاطون می‌گويد روح قبل از بدن وجود دارد، اين جامعيتی را كه پيدا كرده است‌ پذيرفت. جناب شيخ اشراق مطلبی دارد كه موافق با نظر بزرگان قبلی نيست، جناب قطب‌الدين می‌گويد نظرم مطابق با نظر افلاطون است به استناد رواياتی كه دارد؛ «خلق‌الله الارواح قبل‌الاجساد بألفی عام». حرف‌ قطب‌الدين در شرح حكت‌الاشراق به استناد اين روايت است. گرچه مرحوم صدرالمتألهين در تعليقه‌ پربركتش بر همين شرح اشراق، اشكالات وجود روح قبل از بدن را مطرح می‌كند و فرق می‌گذارد بين جنبه‌ عقلانيت نفس و جنبه‌ نفسانيت نفس، كه نفس از آن جهت كه نفس است «جسمانيه الحدوث» است و «روحانيةالبقاء» گرچه از در عقلانيت قبل از بدن وجود دارد، به هر تقدير جناب قطب‌‌الدين وارد حوزه‌ای شد كه توانست «مكتب مشاء» را از محضر خواجه نصير و «مكتب اشراق» را از سخنان، متن و نوشته‌های مرحوم شيخ اشراق و «عرفان»‌را از محضر «صدرالدين قونوی» و برخی از عرفای معاصر آن،‌ جمع سالم كند در هر سه مشرب، كارآمد باشد.

مطلب ديگر اينكه در حكمت اشراقی كه رايج است و نسخه‌ رسمی اين، كه در حوزه‌ها رايج بود با تصحيح مرحوم شيخ اسدالله يزدی كه در حوزه‌ پربركت مشهد، تدريس حكمت‌الاشراق برعهده‌ او بود ـ چه اينكه تدريس برخی كتاب‌های عرفانی هم برعهده‌ او بود ـ را اساتيد ما نقل كرده‌اند كه تقريرات درس خواجه نصير است. يعنی مرحوم خواجه نصير، متن حكمت‌الاشراق را تدريس می‌كرد، شاگردانی در محضر او بودند، «دبيرانِ كاتبی» و «قطب‌الدين شيرازی» شاگردان مرحوم خواجه بودند.

قطب‌الدين شيرازی در مشهد و محضر درس خواجه نصير‌الدين طوسی حضور داشت، تقريرات درس خواجه نصير به‌صورت شرح حكمت‌الاشراق درآمده است. استاد ما مرحوم علامه طباطبايی از استادشان مرحوم «سيدحسين بادكوبی» همين را نقل می‌كردند، استاد ديگر ما مرحوم حكيم الهی قمشه‌ای رضوان‌الله تعالی عليهم اجمعين، همين مطلب را نقل می‌كردند كه شرح حكمت‌الاشراق مرحوم قطب‌الدين شيرازی كه در حوزه‌های علميه موجود است و با تصحيح شيخ اسدالله يزدی چاپ شد و مورد تدريس اين بزرگوار در حوزه پربركت مشهود بود، اين‌ها تقريراتِ درس خواجه نصير است. خواجه نصير در شاگردپروری، در بنيادسازی، معهد و مهدسازی استاد بود. يعنی هم مدير و مدبر بود، هم مدرس خوبی بود و هم حكيمِ نامی و قطب‌الدين شيرازی در اثر آشنايی با مكتب و مشرب خواجه نصير و قونوی و آشنا شدن با مكتب شيخ اشراق توانست اين‌ها را فرا بگيرد.

نكته‌ای كه نبايد از آن غفلت كرد آن است كه اين فلسفه را، هم انبياء آورده‌اند و هم علما و دانشمندان و فرهيختگان ايران اسلامی آن را حفظ كرده‌اند. حرفی را و سخنی را جناب ابوريحان بيرونی دارد كه توجه به آن سودمند است؛ در خاورميانه، فكری غير از شرك و الحاد نبود البته در زوايای اين منطقه، موحدانی بودند ولی فكرِ رايج خاورميانه، الحاد بود و شرك.

بعد از جريان نوح سلام‌الله عليه وقتی وجود مبارك ابراهيم خليل صلوات‌الله و سلامه عليه ظهور و تجلی كرد، خدا ملكوت خود را به او نشان داد؛ « وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ...؛ ... و اينگونه ملكوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم» (آيه 75 سوره انعام) ابراهيم خليل با احتجاج، با استدلال و از راه برهان،‌ خواست قوم و دودمان خود را قانع كند، كه نشد. بعد از اينكه استدلال و مناظره و محاجّه به نصاب خود رسيد، دست به تبر كرد، بت‌ها را ريز ريز كرد تا آن‌ها برگردند و از نزديك ببينند كه از جرمِ سرد و جسدِ خالی كاری ساخته نيست؛ « أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ...؛ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا...» (آيه 67 سوره انبياء) برخی با اين كار، متنبه شدند اما كسانی كه «حس‌گرا» بودند و معرفت‌شناسی آن‌ها از منطقه‌ حسّ تجربی كه كفِ‌ دانش است ما علمی پائين‌تر از علمِ حسی و تجربی نداريم، بالاتر از حسی و تجربی، نيمه تجربی و رياضی است، بالاتر از او تجريدیِ كلامی است، بالاتر از او تجريدی فلسفی است، بالاتر از آن تجريدیِ عرفان نظری است، قله‌ اين‌ها «شهود» است و آن‌چه به‌نام «وحی» است در اين رديف نيست، «وحی» بالاتر و برتر از آن است كه اين علوم در كنار او قرار بگيرند، بگوئيم يكی «وحی» است و ديگری فلان، به تعبير جناب حكيم سنايی غزنوی با بود وحی، نبايد نام چيز ديگر را برد و با بودِ‌ پيغمبر، نبايد از حكيم، سخن به ميان آورد، حرف پُرمغز حكيم سنايی اين است؛

مصطفی اندر جهان آن‌گه كسی گويد كه عقل/ آفتاب اندر سماء آن‌كه كسی گويد سحاب

اين‌كه می‌بينيد مولوی در متن مثنوی حرف سنايی را ذكر می‌كند به‌‌صورت متن و بعد او را شرح می‌كند، روی عظمت علمی سنايی است. اين بزرگ حكيم‌ِ الهی می‌گويد با بود پيغمبر در عالم، كسی حق ندارد نام عقل را ببرد؛ او علمِ شهودی صد درصد صائب و معصوم و مصون اس، علمِ حكيم، مفهوم است، مفهومِ خطاپذير كه در رديف مشهودِ صواب و معصوم و مصون و خطاناپذير نيست؛

به هر تقدير وقتی وجود مبارك خليل صلوات‌الله و سلامه عليه بت‌شكنی كرد، برخی‌ها متأثر شدند اما هيچ راهی نداشتند مگر اين‌كه در آن مجمع شورايی‌شان به اين نتيجه رسيدند كه «... حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ ...؛ ... اگر كارى مى‏كنيد او را بسوزانيد ...» (آيه 68 سوره انبياء) با مراسم آتش‌سوزی ابراهيم، مسئله توحيد را پايان دهيم، اين كار را كردند، ندای « ... یَا نَارُ كُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ؛ اى آتش براى ابراهيم سرد و بى‏آسيب باش» (آيه 69 انبيا) آمد و ابراهيم فاتحانه از گلستانِ آتش برخاست و فكر توحيد را منتشر كرد و خاورميانه را از شرك و الحاد نجات داد.



نوشته شده در   پنجشنبه 30 آذر 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode