جام جم آنلاين: با جيبهاي پر و دستهاي خالي به فروشگاه ميرويد و قصد خريدكردن هم نداريد، اما يكي دو ساعت بعد با جيب هايي خالي و دستهايي پر بيرون ميآييد بي آن كه واقعا به چيزهايي كه خريدهايد نيازي داشته باشيد.
خريدكردن يك تخصص است كه فوت و فنهاي خاصي دارد و خيلي از خانوادهها اين تخصص را نياموختهاند و به همين علت هميشه با مشكلات اقتصادي روبهرو هستند كه يك سر رشتهاش ميرسد به خريدهاي غيرحرفهاي.
ميخواهيد راههايي ساده براي درمان بيماري ولخرجي ياد بگيري؟ قصد داريد كلاه سرتان نرود، ميخواهيد هوشمندانه و با چشمهاي باز خريد كنيد؟ دلتان ميخواهد پول بيشتري را پسانداز كنيد؟ توصيههاي كاربردي ما را در اين زمينه بخوانيد.
دستها بالا
شما به فروشنده ميگوييد: « من اين شلوار را نميخواهم. بايد دو سايز بزرگتر بدهيد.» فروشنده لبخندي مليح ميزند و ميگويد: «اشكالي ندارد، اما تنخور قشنگي دارد. امتحانش كنيد.»
«اما اين لباس اصلا به سايز من نميخورد.» اين را ميگوييد و ته دلتان شك ميكنيد كه احتمالا فروشنده سايز مورد نظرتان را ندارد، اما او باز ميان آن لبخند مصنوعي ميگويد: «شما نخريد، اما اين سايز را بپوشيد اگر اندازهتان نبود سايزي كه شما ميگوييد را ميآورم.»
چند قدم جلوتر ميآييد. فروشنده زيرچشمي نگاهتان ميكند و ميگويد: «جنس فوقالعادهاي دارد. كتان ترك، اصل و سنگشور شده. فقط يك بار امتحان كنيد.»
شما جلوتر ميرويد. شلوار را ميگيريد و دقيقا در همين لحظه كه دستتان به پارچه شلوار ميخورد، به دام افتادهايد. چون لمسكردن، يكي از مهمترين بخشهاي خريد است و به همين دليل است كه اغلب فروشندههاي حرفهاي معمولا به مشتري پيشنهاد ميكنند به جنسي كه حتي قصد خريدش را ندارد دست بكشد و تماشايش كند.
آنها ميدانند كه به كار گرفتن حس لامسه مشتري، تصويري را كه او از يك كالا در ذهنش دارد كاملتر ميكند و به همين علت وسوسهاش براي خريد بيشتر ميشود و به اين ترتيب شما وقتي به اجناس بخصوص پوشاك دست ميزنيد از ديد فروشنده شما گام اول را به سمت تله برداشتهايد بنابراين براي پيشگيري از فريبخوردن در خريد يادتان باشد كه اگرجنسي را در نگاه اول نامناسب تشخيص داديد به پافشاري فروشنده براي لمسكردنش توجهي نكنيد.
گوشهايتان را بگيريد و فراركنيد
گام دوم حركت مشتري به سمت تله، اعتمادكردن به همه حرفهاي فروشنده، بيهيچ چون و چرايي است. اين حالت بخصوص براي كساني رخ ميدهد كه از اعتماد به نفس پاييني برخوردارند و حتي ديدههايشان را باور نميكنند.
براي مثال شما وارد فروشگاه ميشويد و پيراهني مشكي توجهتان را جلب ميكند. فروشنده لباس را از پشت ويترين ميآورد.
شما متوجه ميشويد كه روي لباس لكههايي سفيدرنگ وجود دارد، اتو روي آن برق انداخته، برايتان كوچك است و از آنجا كه مدتها پشت ويترين با سوزنهايي آويخته شده بوده، روي آن چند سوراخ كه در واقع جاي سوزنهاست، ديده ميشود.
طبيعتا عقل سليم در اين شرايط حكم ميكند به فروشنده بگوييد لباس را نميخواهيد و از مغازه خارج شويد، اما همين كه ميگوييد لباس اشكال دارد او شروع به توجيه ميكند.
فروشندههاي حرفهاي ميتوانند بدترين كالاها را هم طوري توصيف كنند كه شما قانع شويد آنها بهترينها هستند.
در مثالي كه ما زديم فروشنده اگر اصرار داشته باشد جنس بنجلش را به شما بفروشد ابتدا ميپرسد چرا لباس را نپسنديدهايد. شما علتهايتان را توضيح ميدهيد و او براي هر كدام توجيهي ارائه ميدهد.
مثلا ميگويد اگر يكبار لباس را بشوييد همه لكههاي سفيدش پاك ميشود. او پارچه لباس را از دو طرف ميكشد.
تكان ميدهد و چروكش ميكند و ميگويد سوراخها ناپديد شده است و علاوه بر اين با چند بار پوشيدن با بافت كاملا يكي ميشود.
ميگويد جاي برق افتادگي اتو روي پارچه فقط خاك گرفتگي است و پس از نخستين شستوشو پاك خواهد شد و نبايد نگران كوچك بودنش باشيد، چون وقتي آن را تنتان كنيد به مرور اندازهتان ميشود.
فروشندهها طوري اشكالات جنسي را كه ميخواهند به زور به مشتريها بفروشند، توجيه ميكنند و حسن جلوه ميدهندشان كه حتي خيلي از هم صنفهاي خودشان هم فريب ميخورند، بنابر اين بهترين راه اين است كه وقتي جنسي را نميخواهيد به سرعت نظرتان را اعلام كنيد و از فروشگاه خارج شويد و با فروشنده بحث نكنيد.
از قحطي برگشتهها
حرص ميزنند! كساني وجود دارند كه شيوه خريدكردنشان آدم را ياد روزهاي پيش از قحطي مياندازد. آنها عجله دارند، سبدهايشان را به سرعت از انواع كالاها پر ميكنند و اصرار دارند همه آنچه خريدهاند به كارشان ميآيد، در حالي كه واقعا اينطور نيست و خيلي وقتها بخشي از آنچه خريدهاند با گذشت زمان بيمصرف و دور ريخته ميشود.
خانوادهاي را ميشناسم كه چند هفتهبه يكي از فروشگاههاي زنجيرهاي رفتند. آنها طوري حبوبات و كيسههاي برنج و كنسروهاي خوراكيهاي مختلف را خريداري كردند كه بقيه مردم با تعجب ميپرسيدند: «قرار است اتفاقي بيفتد؟ قحطي شده؟ جالب اينجاست كه گروهي ديگر هم به تبعيت از اين خانواده، با سرعت شروع به جمعآوري انواع اجناس از فروشگاه كردند، چون حدس ميزدند لابد اتفاقي در حال وقوع است كه از آن بيخبرند و فقط ميدانند همه كالاها قرار است ناياب شود! در هفتههايي كه گذشت حبوباتي كه اين خانواده آنها را انبار كرده بودند، دچار آفتزدگي شد، چون حجمشان آنقدر زياد بود كه نميتوانستند در محيطي مناسب انبارشان كنند. چند پرسش وجود دارد كه هميشه بايد وقت خريد آنها را از خود بپرسيد؛ دقيقا چه چيز ميخواهم؟ چرا به آن احتياج دارم؟ بايد چه مقدار از آن را خريداري كنم؟ آيا شرايط نگهدارياش را در منزل دارم؟
اين پرسشها را در فروشگاههاي بزرگ و پرزرق و برق بايد بارها با خودتان تكرار كنيد و اگر نتوانستيد به آنها پاسخ بدهيد بهتر است از خريدنش منصرف شويد.
نسخه بپيچيد؛ نسخهاي مفصل
شايد شما هم ديده باشيد كه خيليها اغلب اوقات بي آن كه قصد قبلي براي خريد چيزي داشته باشند آن را ميخرند.
اين نوع آدمها بدون برنامهاي مشخص، با جيب پر وارد مراكز خريد ميشوند و هرچه را كه در اولين نگاه مورد پسندشان واقع شد ميخرند، اما خيلي از اجناسي كه شايد در اولين نگاه جذاب و سرگرمكننده باشد بعدها ممكن است هرگز به كار آنها نيايد.
اگر ميخواهيد جزو اين گروه نباشيد هميشه پيش از خريد رفتن، روي كاغذ دقيقا بنويسيد كه قصد خريد چه چيزهايي را داريد و در مركز خريد دقيقا سراغ فروشگاههاي ويژه عرضه آنها برويد و بجز آنچه روي كاغذ نوشتهايد چيزي نخريد مگر آن كه واقعا كالايي مهم را كه مورد نيازتان بوده است، در فهرست از قلم انداخته باشيد.
مجلس خواستگاري كه نيست
طبيعي است كه در يك مجلس خواستگاري دختر و پسر هر دو خجالتزده ميشوند و با هم رودربايستي دارند.
ممكن است عروس خانم به آقا داماد شيريني يا چاي تعارف كند و او گرچه ميل ندارد از سر خجالت و كمرويي قبول كند، اما فروشگاه كه مجلس خواستگاري نيست، يعني هر چقدر هم فروشندهاي خوشاخلاق و مودب باشد و التماس كند، وقتي جنسي را نميخواهيد نبايد آن را بخريد.
احتمال دارد شما وارد فروشگاهي شويد و فروشنده براي پيداكردن جنس مورد نظر شما نمونههايي از كالاهاي مختلف را بياورد و نشانتان بدهد، اما بايد يادتان باشد كه اين تلاش فروشنده به هيچوجه ديني بر گردنتان نميگذارد كه ملزمتان كند حتما خريد كنيد.
وظيفه او معرفي كالاهاي مختلف به شماست، اما وظيفه شما خريدكردن نيست، بلكه شناخت انواع مختلف يك محصول است و در مرحله بعدي شما انتخاب ميكنيد كه آيا كالايي را بخريد يا نه.
باوركردني نيست، اما توجيه خيلي از خريدن اجناس غيرضروري و بيكاربرد اين است كه در رودربايستي با فروشنده ماندهاند، چون او بارها و بارها انواع محصولات را از طبقات مختلف برايشان آورده است و آنها خجالت كشيدهاند بگويند هيچ كدام را نميپسندند.
امان از تبليغات
طنز جالبي ميان برخي متخصصهاي تبليغات گاهي رد و بدل ميشود كه معنايي عميق و گزنده دارد. آنها ميگويند كالاهايي وجود دارند كه اگر مردم آنها را در تبليغات نديده بودند هرگز احساس نميكردند به آنها نياز دارند.
معناي طنز اين است كه تبليغات طوري كالاها را به مردم معرفي ميكند كه انگار بدون خريد آنها عقربههاي زندگيشان متوقف ميشود و ديگر روي خوشبختي و آرامش را نميبينند در حالي كه پيش از ديدن اين تبليغات آنها بدون اين كالاها، زندگي آرامي داشتهاند و حتي وجودشان را احساس نميكردهاند و به همين خاطر است كه ميگوييم هرچه كمتر به انواع تبليغات نگاه كنيد بيشتر از مصرفگرايي فاصله گرفتهايد و كمتر هوس انواع تجملات و خريدهاي آنچناني و غيرضروري به سرتان ميزند.
غريبهاي كه زندگي آنها را نجات داد
شايد خواندن تجربه كساني كه توانستهاند رفتارهاي ناخوشايندشان را در خريدكردن تغيير دهند، بيشتر از اين كه نصيحتهاي خشك و خالي را بخوانيد به شما كمك كند.
زوجي را ميشناسم كه در شش ماه اول زندگي مشتركشان هميشه مشغول جر و بحث با هم بودند. تقريبا موضوع همه مشاجرههاي آنها بيپولي بود.
هر دو شاغل بودند، در آمد نسبتا خوبي داشتند و هر دو از اقشار تحصيلكرده جامعه بودند، اما هر ماه حقوقشان را خرجش ميكردند. حدس ميزنيد حقوقشان صرف چه ميشد؟
نه! هيچكدام بيماري لاعلاجي نداشتند كه ناچار باشند پولشان را براي خريد دارو خرج كنند، زنداني يا بدهكار نبودند، ورشكست نشده بودند كه ناچار شوند در ماههاي بعد قرضشان را با اين و آن صاف كنند، آنها فقط عشق خريد بودند.
«عشق خريد» يعني چه؟ يعني هر روز غروب راه ميافتادند توي خيابان و به قول خودشان «دور دور» ميزدند و پاساژگردي ميكردند و پشت هر ويتريني كه بيشتر از ده دقيقه ميايستادند داخل مغازه ميرفتند و چيزي ميخريدند. توصيف خريدهايشان اين بود: هيچ چيز و همه چيز!
آنها هر روز با انواع اجناس خريداري شده به خانه ميرفتند، اما همه خريدهايشان را اگر ميگشتيد به چيز به درد بخوري نميرسيديد.
ميدانم باور كردني نيست، اما بگذاريد فهرستي از خريدهاي يك روزشان را برايتان بگويم. روزي كه ما مهمانشان شديم و همزمان با آنها به خانهشان رسيديم دست هر دوشان پر بود. مرد خانواده گفت كه بايد بخشي از خريدها را به آپارتمان منتقل كند و برگردد و از داخل خودرو خرت و پرتهاي ديگر را بياورد.
داخل خانه كه شديم آنها اجناس را نشانمان دادند: يك جغجغه بچه كه مرد خانواده ميگفت از صدايش خوشش آمده، ده شاخه بومبا كه فروشندهاش به آنها گفته بود شانس ميآورد، يك گلدان كريستال كه زن خانه معتقد بود خيلي خوشتراش است و نبايد پشت ويترين بماند، شالگردني كه زن خانواده ميگفت جنسش، پوست او را اذيت ميكند، اما به هر حال از رنگ سبز فسفرياش خوشش آمده، چند تكه سنگ نمك كه مرد خانواده ميگفت آنها را براي دفع چشم زخم خريده است چون شنيده سنگ نمك بلا را دور ميكند! يك آبنماي سنگي بسيار بزرگ كه ظاهرا آن را براي نصب در باغي ساخته بودند و زوج جوان ميگفتند آن را خريدهاند تا اگر در آينده باغي داشتند از آن استفاده كنند، سرويس چيني كه هر دو معتقد بودند روزي روزگاري شايد به كارشان بيايد، يكدست كت و شلوار كه اندازه مرد نبود اما گفت آن را از حراجي به نصف قيمت خريده است و... .
حالا ديديد، باور كردني نيست ؟ باور كردني نيست كه خانوادهها با اين روش پولشان را دور بريزند و در يك روز هزينه خريدهايشان به بيش از 700 هزار تومان برسد اما آنها اين كار را ميكردند. متوسط درآمد يك زوج در جامعه ما چقدر بايد باشد تا بتوانند بدون درگيرشدن با هم براي مسائل مالي، روزگار خوشي را كنار يكديگر داشته باشند؟
درآمد ماهانه اين زوج حدود سه ميليون تومان در ماه بود. آنها مستاجر نبودند و خودرو داشتند. پس نه اجاره خانه ميدادند و نه كرايه تاكسي، اما آنها به نيمه ماه نرسيده به خانه پدر و مادرشان ميرفتند و پول قرض ميگرفتند!
كار به جايي رسيد كه خانوادههاي اين دو نفر شك كردند، شايد آنها معتاد شدهاند و به همين دليل هر ماه حقوقشان در روزهاي اول ناپديد ميشود، اما مشكل اين زوج فقط بيخبري از روش خريدكردن و برنامهريزي اقتصادي براي خانواده بود.
چه اتفاقي افتاد كه آنها عوض شدند؟ آنها حالا خانهاي ديگر هم خريدهاند و پول اجاره آن را هم پسانداز ميكنند و آيندهشان تا حدي تامين شده است؟ نوشتهاي كوچك در نشريهاي اينترنتي باور اين زوج را تغيير داد.
اين نوشته كه حالا خانم خانه آن را پرينت گرفته و روي يخچال چسبانده است تكنيكي را به عشق خريدها ياد ميدهد كه آنها ميتوانند جلوي خريدهاي بيهوده را بگيرند.
نام اين تكنيك «غريبه مهربان» است. براي درك آن بايد مثالي بزنيم. فرض كنيم شما در فروشگاهي بزرگ مشغول قدم زدن هستيد.
همان وقت خرس عروسكي بزرگ در يكي از رديفهاي بخش عروسكفروشي توجه شما را جلب ميكند. شما نه بچهاي داريد و نه در سني هستيد كه عروسكبازي كنيد و نه اصلا به عروسكبازي علاقهاي داريد، اما آن خرس عروسكي شما را با طنابي نامرئي سمت خودش ميكشد.
جلوتر ميرويد تا دست دراز كنيد و خرس را برداريد كه ناگهان غريبهاي راهتان را سد ميكند و ميگويد: «قيمت اين خرس 40 هزار تومان است. حاضريد اين 40 هزار تومان را نقدا از من قبول كنيد و اين خرس را نخريد؟» در اين لحظه دو اتفاق ممكن است بيفتد؛ اول اين كه بگوييد: «به هيچوجه! من خرسم را با پول نقد عوض نميكنم!» و دوم اين كه پاسخ بدهيد «چرا كه نه! راستش را بخواهيد خرس عروسكي چندان اهميتي برايم ندارد. پول نقد بهتر است.»
پاسخ دوم اما محتملتر است چون خريد خرس فايدهاي براي شما ندارد و دير يا زود وقتي به اندازه كافي تماشايش كرديد آن را كنار ميگذاريد. اگر اين غريبه خوشاخلاق كه هميشه چند بسته اسكناس همراهش دارد در همه فروشگاهها همراهتان باشد آنوقت در هر لحظه كه ميخواهيد چيزي بخريد در پاسخ به پرسش دائمياش كه «پول نقد ميخواهي يا كالايت را؟» به مرور زمان ميتوانيد اجناس غيرلازم را كنار بگذاريد و نخريد چون پول نقدشان را ترجيح ميدهيد.
فقط به شرطي كه باور كنيد نخريدن يك كالاي غير لازم دقيقا جلوگيري از دور ريختن پول است همان پولي كه غريبه خيالي، آن را به شما پيشنهاد ميكند و ميگويد به شرط نخريدن كالا آن را خواهيد داشت.
حراج است كه حراج است
تا به حال به يك حراجي رفتهايد؟ چرا در اغلب حراجيها، مشتريها زن هستند؟! شايد به اين دليل كه زنها هميشه دوست دارند كالايي را با قيمتي استثنائي و متفاوت خريداري كنند و حراجي اين فرصت را به آنها ميدهد.
اما مساله اينجاست كه وقتي زنها وارد حراجيهايي ميشوند و از آنها خرت و پرتهايي ميخرند هيچكدام به كارشان نميآيد و فقط چون ارزان بوده ، خريداري شده است و اين يعني پولشان را براي خريد چيزهايي كه به آنها نيازي نداشتهاند دور ريختهاند.
از سوي ديگر خيلي از حراجيها واقعا حراجي نيست و برندهاي معروف، حتي حراجيهايشان هم بشدت گران است، اما اين پنج حرف وقتي كنار هم مينشيند و ميچسبد به ويترين مغازهها، مشتريها را براي خريد سر ذوق ميآورد.
بهترين راه براي آن كه پولهايتان را در حراجيها دور نريزيد اين است كه وقتي واقعا به كالايي نياز نداريد، به حراجي سر نزنيد و اگر رفتيد آن چند پرسش جادويي را كه پيشتر گفتيم بايد دائما از خودتان بپرسيد و مدام در ذهنتان مرور كنيد.
با خودتان زمزمه كنيد
حرص ميزنند! كساني وجود دارند كه شيوه خريدكردن آنها، آدم را ياد روزهاي پيش از قحطي مياندازد. آنها عجله دارند، سبدهايشان را به سرعت از انواع كالاها پر ميكنند و اصرار دارند همه آنچه خريدهاند به كارشان ميآيد در حالي كه واقعا اين طور نيست و خيلي وقتها بخشي از آنچه خريدهاند با گذشت زمان بيمصرف و دور ريخته ميشود.
براي مثال خانوادهاي را ميشناسم كه چند روز پيش، به يكي ازفروشگاههاي زنجيرهاي رفتهاند، آنها طوري انواع حبوبات و برنج و كنسروهاي خوراكيهاي مختلف را خريداري كردهاند كه بقيه مردم با تعجب ميپرسيدهاند «قرار است اتفاقي بيفتد؟ قحطي شده؟» جالب اينجاست كه گروهي ديگر هم به تبعيت از اين خانواده، با سرعت شروع به جمعآوري انواع اجناس از فروشگاه كردهاند چون حدس زدهاند كه لابد اتفاقي در حال وقوع است كه از ماهيت آن بيخبرند و فقط ميدانند همه كالاها قرار است ناياب شود!
در هفتههايي كه گذشت همان حبوباتي كه اين خانواده آنها را انبار كرده بودند، دچار آفتزدگي شد، چون حجم خريدها آنقدر زياد بود كه آنها نميتوانستند در محيطي مناسب انبارش كنند. به همين دليل است كه ميگوييم چند پرسش وجود دارد كه هميشه بايد وقت خريدكردن اين پرسشها را از خود بپرسيد: دقيقا چه چيز ميخواهم؟ چرا به آن احتياج دارم؟ بايد چه مقدار از آن را خريداري كنم؟ آيا شرايط نگهدارياش را در منزل دارم؟ اين پرسشها را در فروشگاههاي بزرگ و پرزرق و برق بايد بارها با خودتان تكرار كنيد و اگر نتوانستيد به آنها درباره خريد كالايي پاسخ بدهيد چه بهتر كه از خريدنش منصرف شويد.
برندبازي اشكنك دارد
معروف شدن يك كالا قيمتش را افزايش ميدهد. براي شما شايد اهميتي نداشته باشد جورابتان از كدام كارخانه باشد يا صبحها در چه نوع ماهيتابهاي تخممرغتان را ميخوريد، اما كساني هستند كه اين مسائل برايشان اهميت دارد. اين آدمها همانهايي هستند كه معمولا در هر جمعي بحث را به برندها ميكشانند و ابراز نظر ميكنند و درباره كالاهاي با اصل و نسبشان حرف ميزنند و قيمت هر كدام را اعلام ميكنند.
... اما حقيقت اين است كه معمولا ميان جورابي كه از برندي معروف آن را 8000 تومان ميخريد تا جورابي غيرمعروف كه قيمتش 3000 تومان است، هيچ تفاوتي از نظر كاركرد و كيفيت وجود ندارد.
بدتر اين كه خيلي از برندهاي معروف دنيا، واقعا به هيچ شكلي وارد كشور ما نميشود،بلكه خيلي وقتها مارك در كشور خودمان ساخته و روي لباسها و كالاها چسبانده ميشود تا مشتريهاي عاشق برند آنها را ببينند و به هر قيمتي شده با صرف مبالغ كلان، آنها را بهدست آورند. (جام جم - ضميمه چارديواري)
علي يوشي زاده