محمدتقی فعالی تأكيد كرد:
نفی عقلانيت و تأكيد بر حالات و احساسات درونی؛ محور عرفان مسيحی
محور عرفان در مسيحيت، تأكيد بر حالات و احساسات درونی است و اين حالات و احساسات را در جای خردورزی و عقلانيت قرار میدهد؛ در اين چارچوب، احساسات و عواطف و حالات خلسه گونه و كلاً قلب به عنوان منبع، جايگزين توجيه و تبيين آموزههای مسيحيت میشود.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، حجتالاسلام و المسلمين محمدتقی فعالی، مدرس حوزه و دانشگاه و نگارنده 9 جلد كتاب در باب جنبشهای نوظهور معنوی، در بيستمين نشست از سلسله نشستهای «آسيبشناسی عرفانهای كاذب» كه در سازمان فعاليتهای قرآنی دانشگاهيان كشور برگزار شد، در خصوص سومين نوع از آيينهای معنوی پرطرفدار، يعنی عرفان مسيحيت، به معرفی دو رويكرد عمده در ميان عارفان مسيحی پرداخت و بيان كرد: عرفان مسيحی از همان سده اول ميلادی و از همان اوانی كه عيسی مسيح(ع) براساس گفته مسيحيان به صليب كشيده شد، آغاز شده و شكل گرفته است و رويكرد خدامحور و رويكرد مسيحمحور دو رويكردی هستند كه از آغاز تا به امروز در ميان عارفان مسيحی وجود داشته است.
فعالی از آگوستين قديس و پولس رسول به عنوان افراد شاخص رويكردهای اول و دوم ياد كرد و گفت: افرادی كه در رويكرد اول قرار میگيرند، عمدتاً معتقد به ارتباط مستقيم با خدا، يعنی خدای تثليثی مسيحی هستند و با تأكيد بر شيدايی، شيفتگی، عشق، محبت و صميميت با خدا، به محبت و رفتار مثبت با خلق خدا نيز توصيه میكنند و اساساً معتقدند كه از طريق عشق و شيدايی و شيفتگی است كه میتوان به مبدأ عالم متصل شد. اما رويكرد مسيحمحور كه رويكردی شايعتر است و جريان غالب در تفكر امروز مسيحيت را تشكيل میدهد، فقط به دنبال تقرب به عيسی مسيح(ع) به عنوان «ابن الله» يا شخصی است كه خدا در او حلول كرده است.
فقدان مفاهيم نبوت و امامت در انديشه مسيحی
وی با اشاره به تأثير آموزههای پولس در شكلگيری بنمايههای نخستين مسيحيت و عرفان مسيحی، عنوان كرد: اصولاً مسيحيت، مخصوصاً با رويكرد دوم، اعتقادی به عنصر نبوت ندارد. آنان معتقدند آن چه هست، خداست و شخصيتی به نام عيسی مسيح(ع) كه خدا در او حلول كرده است و عنصر نبوت به نام عنصر واسط و فاصل ميان خدا و خلق، در انديشه مسيحيت، خصوصاً براساس نگرش دوم اصلاً معنايی پيدا نمی كند.
فعالی افزود: بنابراين از هر آن چه مربوط به مبحث نبوت، اعم از نبوت عامه و نبوت خاصه است، در مسيحيت خبری نيست و مطلقاً هيچ تلاشی برای ارائه استدلالهايی بر لزوم نبوت به طور عام يا بر لزوم نبوت خاصه و طبعاً استمرار نبوت خاصه به صورت امامت يا ولايت و طبعاً ادامه ولايت به صورت ولايت فقيه كه هم اكنون در انديشههای شيعه ظهور و بروز كرده است، در انديشه مسيحيت صورت نگرفته است.
يأس در عقلانيت در حوزه دين، بيش از همه از مشكلات آموزه اول مسيحيت يعنی تثليث ريشه میگيرد و تفاسير و توجيهها و تبيينهای بسيار متنوعی كه از تثليث صورت گرفته و هيچ كدام از تفسيرهای هفتادگانه تثليث نتوانسته وجههای عقلانی بيابد شاهدی بر اين مدعاست
اين محقق و پژوهشگر با بيان اين كه مسيحيت امروز اصولاً معنای نبوت را نمیفهمد، خاطرنشان كرد: آنان دركی از نبوت، امامت و ولايت ندارند و طبعاً استمرار آن نيز، كه ولايت مطلق فقيه است، برای آنان هيچ مفهومی ندارد. غربیها ولايت فقيه را بيشتر به عنوان يك رهبر و هماهنگ كننده قوا میشناسند و الگويی كه بسياری از آنان درباره ولايت فقيه دارند، بلاتشبيه، چيزی شبيه رهبريت هيتلر است و در خيلی از مقالهها و اظهارات خود نيز چنين رويكردی دارند؛ يا برای مثال تلقی آنان از جايگاه ولی فقيه مانند جايگاهی است كه استالين در شوروی سابق داشت و اين ها همه به دليل اين است كه مفهوم روشنی از ولايت فقيه در ذهن ندارند و اين نيز به نوبه خود به فقدان مفاهيم نبوت و امامت در انديشه غربی و مسيحی بازمیگردد.
معجزه دليلی بر نبوت خاصه يا اثبات وجود خدا
فعالی با اشاره به يكی ديگر از تفاوتهای انديشه و فرهنگ اسلامی و مسيحيت، گفت: ما مسلمانان كاملاً با پديده معجزه آشنا هستيم و معجزه در فرهنگ اسلامی و در تفكر كلامی ما به عنوان دليلی بر نبوت خاصه مطرح میشود. وقتی نبوت در مسيحيت وجود نداشته باشد، طبعاً معجزه نيز مطلقاً به معنای مورد نظر در فرهنگ اسلامی، در مسيحيت معنا نخواهد داشت، ولی معجزه در فرهنگ مسيحيت كاملاً وجود دارد، اما نه به عنوان دليلی بر نبوت خاصه.
وی اضافه كرد: معجزهای كه امروز در مسيحيت به طور جدی مطرح است و موافقان و مخالفانی دارد، به عنوان دليلی بر اثبات وجود خدا مطرح میشود، نه به عنوان دليلی برای اثبات نبوت خاصه. از همين روی است كه ديويد هيوم كه ادله اثبات خدا را نقد میكند، از سه دليلی كه پيش میكشد و مورد نقد قرار میدهد، اولی برهان نظم است كه هيوم بسيار به آن تعرض میكند و دومين دليلی كه سه نقد جدی را بر آن وارد میكند، دليل معجزه است كه برای نخستين بار از سوی هيوم و با نقدهای او مخدوش اعلام شد. برهان حركت نيز سومين دليلی است كه به عنوان دليل اثبات خدا مورد نقد هيوم قرار می گيرد.
اين استاد حوزه و دانشگاه در خصوص مباحث هيوم درباب براهين اثبات وجود خدا، بيان كرد: هيوم محكمترين برهان برای اثبات خدا را برهان نظم میداند و هفت ايراد جدی به اين برهان میگيرد كه تاكنون چهار نقد و ايراد او به ايران رسيده است و اولين بار مرحوم استاد مطهری اين اشكالها به برهان نظم را مطرح و برای آنها پاسخهايی ارائه كرد كه در كتاب دوره جهانبينی آمده است. اما مهمترين ايرادهای هيوم به برهان نظم، ايرادهای ششم و هفتم است كه تا به حال كسی در عرصه زبان فارسی متعرض آن ها نشده است و هيوم آن ها را در كتاب خود به نام «دين طبيعی» كه مهمترين كتاب الحاد در جهان غرب تلقی شده، آورده است.
فعالی با بازگشت به مبحث عرفان مسيحی، از شخصيتهای برجسته در اين عرفان ياد كرد و گفت: آگوستين كه در قرن چهار و پنج ميلادی میزيست، مايستر اكهارت در قرن 13 از آلمان و قديسه ترزا از بانوان عارف كه در بعضی از منابع فارسی با نام قديسه ترسا آمده است و در سده 16 ميلاذی در ايتاليا میزيسته است، سه شخصيت بسيار برجسته و معروف عرفان مسيحی هستند. يكی از بزرگ عارفان مسيحی كه امروز در آمريكا مطرح است، نيز شخصی است به نام سادرسينگ كه بسيار معروف است.
شكلگيری يأس از عقلانيت و خردورزی در دين در انديشه غربی
وی با بيان اين نكته كه محور عرفان مسيحيت، نفی عقلانيت است، اظهار كرد: محور عرفان مسيحيت، تأكيد بر حالات و احساسات درونی است و اين حالات و احساسات را در جای خردورزی و عقلانيت قرار میدهد.
در اوايل سده 19 و به ويژه با ظهور كانت با آن فلسفه خاص وی بود كه رسماً كوس نااميدی عقلانيت در باب دين و آموزههای مسيحی زده شد و رسماً اعلام شد كه عقلانيت در باب آموزههای مسيحی تعطيل بايد شود و يأس مطلق نسبت به خردورزی در آموزههای دينی اعلام شد
اين محقق و پژوهشگر با اشاره به اين مطلب كه غرب در سدههای 17 و 18 به نوعی از يأس در عقلانيت و خردورزی در حوزه دين رسيده است، عنوان كرد: عقلانيت انواعی دارد و عقلانيت در حوزه دين با عقلانيت در حوزه علم متفاوت است. يأس در عقلانيت در حوزه دين، بيش از همه از مشكلات آموزه اول مسيحيت يعنی تثليث ريشه میگيرد و تفاسير و توجيهها و تبيينهای بسيار متنوعی كه از تثليث صورت گرفته و هيچ كدام از تفسيرهای هفتادگانه تثليث نتوانسته وجههای عقلانی بيابد، شاهدی بر اين مدعاست.
فعالی افزود: هيچ كدام از تفاسير ارائه شده از تثليث نتوانستهاند چند مقدمه پذيرفته شده نزد عقل ارائه كنند و از آن مقدمات نتيجه بگيرند كه پدر و پسر و روح القدس مشتركاً بر جهان حاكماند. بنابراين هيچ استدلال عقلی از آغاز تا به امروز به نفع تثليث ارائه نشده است و وقتی اولين اصل مسيحيت از عقلانيت بری باشد، ديگر آموزههای آن نيز به همين وضع خواهد بود و به همين نكته مبتلا و دچار خواهد شد.
اين استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: اين در اوايل سده 19 و به ويژه با ظهور كانت با آن فلسفه خاص وی بود كه رسماً كوس نااميدی عقلانيت در باب دين و آموزههای مسيحی زده شد و رسماً اعلام شد كه عقلانيت بايد در باب آموزههای مسيحی تعطيل شود و يأس مطلق نسبت به خردورزی در آموزههای دينی اعلام شد. تا اينجا قدم اول برداشته شده است و حاصل اين قدم اول كه سابقهای طولانی دارد، در قرن 19 و 20 اعلام شده است. اين اصل میگويد كه در آموزههای دينی دست به اثبات نبريد و استدلال نكنيد و عقلانيت را كنار گذاريد.
فعالی با اشاره به اين كه بزرگان مسيحيت هرگز حاضر نبودند كه از حقايق مسيحی دست بشويند، گفت: در شرايطی كه به كار گرفتن عقلانيت برای اثبات دعاوی دينی و آموزههای مسيحی به يأس منجر شده بود و از سوی ديگر حقايق مسيحيت نيازمند پشتوانهای برای استمرار خود بودند، ايمان دينی و حقايق مسيحيت از عقلانيت جدا شد و طبعاً بايد به دنبال منبع ديگری به عنوان جايگزين عقلانيت میبودند و اين منبع دوم و جايگزين توجيه و تبيين آموزههای مسيحيت، چيزی جز منبع درونی افراد نبود.
وی اضافه كرد: به تعبيری ديگر احساسات و عواطف و حالات خلسه گونه و كلاً قلب به عنوان منبع جايگزين توجيه و تبيين آموزههای مسيحيت اعلام شد و براساس گفتههای خود انديشمندان مسيحی، آموزههای مسيحيت از عقل جدا شد و به سمت قلب رفت؛ يعنی پشتوانه عقلانيت خود را از دست داد، اما منبعی دوم يافت كه همان احساسات و خلسهها و عواطف دورنی بود.