جام جم آنلاين: جناب مولوي كه ما همه تو را مولانا صدا ميزنيم، شما كه اين همه پدرت آشنا داشت و با بيشتر عارفان سرشناس زمان خودش نشست و برخاست ميكرد، چرا به يكباره سر از قونيه درآوردي؟ شما كه در كودكي، دست عارف بزرگ دوران عطار نيشابوري، بر سرت كشيده شده بود ديگر چرا گذاشتي رفتي؟ شما كه از جانب بسياري از بزرگان اهلادب آن روزگار شاعري بزرگ بودي چرا همه چيز را ول كردي و رفتي؟ مولاناي عزيز، تو كه استعدادت را كشف كرده بودند، ديگر چرا از سرزمينت رخت بربستي؟
از بابتي هم البته خوب كردي كه رفتي. چون امروز ديگر براي چنين سفرهايي ارز مسافرتي نميدهند. اما هيچ ميداني با مهاجرت تو 800 سال بعد چه اتفاقي افتاده است؟ جغرافياي بزرگ فرهنگيات تكهتكه شده و هر يك از آن تكهها مدعي تصاحب شما هستند. هيچ ميداني كه الان پنج كشور از كشورهاي جهان مدعي جنابتان شدهاند؟ اصلا زمان شما كلا چند كشور در جهان بود؟ ميداني، تاجيكها ميگويند در وخش متولد شدهاي. البته بيراه هم نميگويند. همين استاد محمدعلي موحد، مولاناشناس كه محقق ظريف و موشكافي است بنا به مستندات بسيار ميگويد در وخش به دنيا آمدهاي. از آن طرف ميداني، افغانها هم ميگويند از آنهايي. آنها ميگويند در بلخ متولد شدهاي. از اين طرف بلند شدي رفتي مكتب و درسات را بردي قونيه، حالا تركها هم ميگويند مال آنهايي. البته بگذار به خودت يواشكي بگويم. آدم بايد انصاف داشته باشد. اين تركها به شما خوب ميرسند. تازه پاكستانيها هم مدعي شدهاند. خبر نداري؟ قصهاي براي شمس تبريزي كه مرادت بود ساختهاند و ميگويند مولانا پاكستاني است. تنها دفاع ما اين است كه همه سرودههايت به زبان شيرين فارسي است. باز درود بر تو كه تا پايت را گذاشتي آن ور آب، جوگير نشدي و با همان زبان مادريات تا آخر گفتي و نوشتي.
ماجراي مهاجرت نويسندگان و شاعران، ماجراي تازهاي نيست. فقط مختص ايران، خاورميانه و آسيا نيست، چهرههاي خيلي زيادي هستند كه زيستن در كشوري ديگر را براي خلق آثارشان مناسبتتر يافتند. كمتر از صد سال پيش بسياري از روشنفكران قرن بيستم از كشورشان به پاريس ميآمدند تا بتوانند در محيط هنري آن شهر آثار درخشانتري بيافرينند.
فراموش نكنيم كه پاريس تنها با برج ايفل، ناپلئون و موزه لوور پاريس نشد. سيل عظيم روشنفكران و فضاي هنري اين شهر بود كه پاريس را پاريس كرد. پيكاسو از اسپانيا، جويس از ايرلند، همينگوي از آمريكا، اليوت از انگلستان و بسياري ديگر از غولهاي هنري و ادبي قرن بيستم اين شهر را پاريس كردند. اما مهاجرت غولهاي ادبي و هنري ريشهاي بسيار قديميتر از 100 سال و 200 سال پيش دارد و اين موضوع چنان شده كه اكنون ژانري به نام ادبيات مهاجرت را به وجود آورده است. شايد مولانا جلالالدين بلخي يكي از سرشناس ترين قدماي ادبيات كلاسيك فارسي است كه به سرزميني ديگر رفت و در آنجا زندگي و كلاسش را برقرار كرد.
نكته: مولانا با هر انگيزهاي كه مهاجرت كرد، امروز يكي از محبوبترين چهرههاي جهان است. ديگر سخن از اين نيست كه مولانا براي ماست يا براي فلان كشور. البته ما ميتوانيم افتخار كنيم كه قريب به اتفاق اشعارش را به زبان فارسي سروده است
محمدرضا شفيعي كدكني، استاد دانشگاه، شاعر و پژوهشگر، قصه مهاجرت مولانا را اينگونه روايت كرده است: پدرش به سال 628 هـ . ق درگذشت و جوان بيست و چهار ساله به خواهش مريدان يا بنابر وصيت پدر، دنباله كار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. ديري نگذشت كه سيد برهانالدين ترمذي به سال 629 هـ . ق به روم (آسياي صغير) آمد و جلالالدين محمد از تعاليم و ارشاد او برخوردار شد. به تشويق همين برهانالدين يا خود به انگيزه دروني براي تكميل معلومات از قونيه به حلب رهسپار شد. مدت اقامت او در حلب به دقت روشن نيست. گويا در همين شهر بوده كه از محضر درس فقه كمالالدين ابنالعديم بهره گرفته است. پس از اين به دمشق رفت و حدود چهار سال يا بيشتر در آنجا ماند؛ اقامت او در حلب و دمشق روي هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونيه بازگشت و به اشارت سيد برهانالدين به رياضت پرداخت.
درباره كوچ مولانا به قونيه، ادبا و فضلا نظرهاي بسياري دارند. آنچه از برآيند اين اظهار نظرها ميتوان استنتاج كرد اين است كه ظاهرا تركها رفتاري مهربان با مولانا داشتهاند. چنانكه شفيعي كدكني درباره مرگ مولانا مينويسد: «خرد و كلان مردم قونيه در تشييع جنازه او حاضر شدند. مسيحيان و يهوديان نيز در سوگ او زاري و شيون داشتند. چند نفر از توانگران ارادتمند بر سر تربت او بنايي ساختند كه به قبه خضراء شهرت دارد. همواره تا اين روزگار جمعي مثنوي خوان و قرآنخوان كنار آرامگاه او بودهاند.»
حجتالله ايوبي، رئيس مؤسسه فرهنگي اكو و مديرعامل بنياد شمس تبريزي نيز در اين باره ميگويد: «به جاي طرح مسائل اختلافافكن كه مولانا براي كيست، بايد از هر كسي كه براي مولانا كاري انجام ميدهد، تشكر كرد. بايد از تركها تشكر كرد كه اجازه دادند مولانا در آنجا زندگي و كلاس درسش را برقرار کند. بايد تشكر كرد كه براي او مقبره آبرومندي ساختند و هر سال بزرگداشتي براي او برگزار میکنند.»
مولانا با هر انگيزهاي كه مهاجرت كرد، امروز يكي از محبوبترين چهرههاي جهان است. ديگر سخن از اين نيست كه مولانا براي ماست يا براي فلان كشور. البته ما ايرانيها ميتوانيم افتخار كنيم كه مولانا قريب به اتفاق اشعارش را به زبان فارسي سروده است و ميتوانيم از درك و غوطه خوردن در ژرفاي اقيانوس عميق ابياتش لذت ببريم. اما جالب است در آماري كه چند سال پيش منتشر شده بود، آثار مولانا يكي از محبوبترين آثار مردم آمريكا بود. همين مسائل نشان ميدهد مولانا با انديشه و شعرهايش، مرزها را در هم نورديده است. سخن او سخن انسان است. دردش، درد انسان است و سخن و درد انسان در هر دورهاي همان است كه بود؛ از ازل تا ابد.
سجاد روشني / گروه فرهنگ و هنر