طولانیترين دوره تمدنی غرب، دوران قرون وسطاست كه غربیها آن را «تاريكترين دوره تاريخ غرب» دانستهاند. اين تعبير تعريضی به حاكميت دين و كليساست و معتقدند زمانی كه كليسا حاكميت پيدا كرد، بساط تمدن باشكوه برآمده از يونان باستان به يكباره برچيده شد.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، حجتالاسلام و المسلمين محمدتقی فعالی، مدرس حوزه و دانشگاه و نگارنده 9 جلد كتاب در باب جنبشهای نوظهور معنوی، در بيستمين نشست از سلسله نشستهای «آسيبشناسی عرفانهای كاذب» كه در سازمان فعاليتهای قرآنی دانشگاهيان كشور برگزار شد، به تشريح دورههای تمدن غربی و تلقی خود غربيان از سير تمدنی خودشان پرداخت.
فعالی با بيان اين كه با يك نگاه كلان و بسيار كلی، تاريخ تفكر در جهان غرب را میتوان به چهار بخش تقسيم كرد، اظهار كرد: براساس اين دستهبندی كه به بازشناسی كل تفكر و انديشه در جهان غرب كمك میكند، دوره اول كه موسوم به دوران يونان باستان است، از سده ششم قبل از ميلاد مسيح آغاز میشود و تا اواسط قرن چهارم ميلادی يعنی حدود سال 350 ميلادی ادامه دارد و مجموعاً حدود هزار سال، اين دوره را شكل میدهد كه نقطه آغاز و صورت بستن تفكر و فرهنگ غرب است.
وی افزود: در اين دوره است كه كسانی مثل سقراط، افلاطون و به ويژه ارسطو و حوزههای بعد از ارسطو كه به نام حوزههای نواسكندرانی خوانده میشوند با كسانی مثل اپيكور يا فلوطين ظهور كردهاند. غربیها معتقدند كه دوران شكوفايی علم و انديشه در غرب، همين دوره است و اين شكوفايی مخصوصاً به دست افلاطون و شاگرد بزرگش ارسطو رقم خورده است. ارسطو مدون بسياری از علوم تاريخ بشريت است و نخستين كسی است كه فلسفه سياست را بنا گذاشت و منطق را تدوين كرد و همچنين نخستين كسی است كه بسياری از مباحث مربوط به حوزه معرفتشناسی را عرضه كرده است.
فعالی در ادامه به دومين دوره تاريخ تفكر و تمدن در غرب اشاره كرد و گفت: دوره دوم قرون وسطاست كه از سده چهارم تا پانزدهم ميلادی يعنی 11 قرن را دربرمیگيرد. در طول اين 11 قرن دو متفكر بسيار بزرگ در دو سمت اين دوره ظهور كردهاند. يكی آگوستين قديس در سده چهارم و پنجم و ديگری سنت آكويناس كه در سدههای 12 و 13 ميلادی میزيسته است.
غربيان معتقدند كه دين و علم با هم سازگار نيستند و رابطه تخاصم و تهافت و تناقض ميان اين دو برقرار است و مهمترين شاهدی كه برای اين مقوله ارائه میكنند شاهدی تاريخی است كه عمدتاً مربوط به دوره قرون وسطاست
فعالی درباره دوره سوم، موسوم به دوره جديد، بيان كرد: اين دوره سدههای 16 تا 19 و مجموعاً 400 سال را شامل میشود كه به نام دوره رنسانس معروف است. رنسانس به معنای نوزايی است و مقصود از چنين تعبيری اين است كه امری بوده است و از نو زاده شده است و البته در اينجا منظور از امر دوباره زاده شده، علم است. متفكران و انديشمندان غربی معتقدند كه علم در يونان زاده شد، اما در قرون وسطی به دليل حاكميت دين كليسايی و كاتوليكها مُرد.
وی درخصوص نقدهای مطرح شده در دوره رنسانس به دين، گفت: تمام دوره 11 قرنهای كه به نام قرون وسطی خوانده میشود، دوره حكوت كليسا، كاتوليكها و كشيشها بوده است. و تعريض مهمی كه منتقدين دين به ظهور دين وارد میكنند اين است كه با اشاره و استناد به اين دوره حاكميت كليسا بر جهان غرب میگويند هرگاه دين به صحنه آمده و بر كرسی حاكميت نشسته است، علم را فدا كرده است و دليل اين امر را برقراری نوعی رابطه تهافت و تناقض بين دين و علم میدانند. غربیها عمدتاً معتقدند كه علم با دين رابطه خوبی ندارد و برتراند راسل، فيلسوف انگليسی در جمله معروفی میگويد كه «از هر دری كه دين درآيد از در ديگر علم فرار میكند و از هر پنجرهای كه علم آمد از پنجره ديگر دين فرار خواهد كرد.»
اين استاد حوزه و دانشگاه افزود: غربيان معتقدند كه دين و علم با هم سازگار نيستند و رابطه تخاصم و تهافت و تناقض ميان اين دو برقرار است و مهمترين شاهدی كه برای اين مقوله ارائه میكنند شاهدی تاريخی است كه عمدتاً مربوط به دوره قرون وسطاست و بر اين نكته تكيه میكنند كه در 11 قرن حاكميت كليسا، علم يونان با تمام عظمت و بلندای خود به افول و حتی بيش از آن به مردگی گراييد و البته اين فرضيهای است كه مخالفينی نيز در خود جهان غرب دارد.
فعالی ادامه داد: بنابراين دوره سوم كه رنسانس خوانده میشود، دوره نوزايی علم است و علمی كه در يونان باستان زاده شد و در دوره دوم به افول گراييد در سومين دوره، با كنار گذاشته شدن دين از جامعه غربی به لحاظ حاكميتی، مجدداً احيا شد. در واقع دوره سوم كه دوره جديد تمدن غربی است، دوران افول ديانت غربی در عرصه حاكميت است؛ يعنی دين در جهان غرب بوده و هست اما با ظهور افرادی مانند لوتر و كالون و ... و با شكلگيری رفورميسم، پروتستانتيسم و ليبراليسم، حاكميت از آن گرفته میشود اين شكل تمدنی با افرادی همچون جان لاك، جان هابز، ماكياولی، ديويد هيوم، رنه دكارت، ايمانوئل كانت، هگل و دهها متفكر ديگر كه در اين دوره ظهور كردند، فرهنگ و تمدن جديد غربی ساخته شد.
وی از ابتدای قرن 20 تا به امروز را در چهارمين دوره تمدن غرب دستهبندی كرد و گفت: اين دوره نيز به دو بخش تقسيم میشود كه حد فاصل آنها جنگ دوم جهانی است. بنابراين نيمه اول قرن بيستم تا پايان دهه 40 بخش اول اين دوره و نيمه دوم از آغاز دهه 50 ميلادی تاكنون بخش دوم اين دوره را تشكيل میدهد.
اين محقق و پژوهشگر با اشاره به رشد علم در دوره اخير تمدن غربی، عنوان كرد: برخی از غربيان معتقدند كه تمام رشد علم در جهان غرب در يك سمت قرار دارد و شش دهه اخير در سمت ديگر؛ يعنی علم در دهه 50 تا دهه اول قرن 21 آن چنان رشد شگرفی در جهان غرب داشته است كه با تمام 2 هزار و 550 سال پيشين آن قابل مقايسه نيست. البته بايد گفت كه چنين موضعی تاحدی افراطی و اغراقآميز به نظر میآيد.
فعالی گفت: با توجه به اين چهار دوره يعنی يونان باستان، قرون وسطی، دوره جديد و دوره معاصر، میبينيم كه طولانیترين دوره در اين ميان، دوره دوم يا دوره قرون وسطاست كه غربیها آن را تاريكترين دوره تاريخ تفكر غرب دانستهاند كه اين تعبير تعريضی به حاكميت دين و كليسا است و میگويند زمانی كه كليسا حاكميت پيدا كرد، بساط تمدن باشكوه برآمده از يونان باستان به يكباره برچيده شد.