ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 17 تير 1403
يکشنبه 17 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 27 شهريور 1391     |     کد : 42877

شهريار اقليم شعر و شوريدگي

گاه با خودم مي‌گويم شعرها هم مثل آدم‌ها بدبخت و خوشبخت دارند. شعر شهريار (سيدمحمدحسين خشكنابي تبريزي) شعر سعادتمندي است.

جام جم آنلاين: گاه با خودم مي‌گويم شعرها هم مثل آدم‌ها بدبخت و خوشبخت دارند. شعر شهريار (سيدمحمدحسين خشكنابي تبريزي) شعر سعادتمندي است. چندين دهه است كه مردم با همان چند شعر مشهور و محبوبش سير آفاق و اَنفس مي‌كنند، دوستش دارند، برايش احترام قائلند و او را صدرنشين شورانگيزي‌هاي شاعرانه مي‌دانند. كودك بودم كه از او خواندم و شنيدم:
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا / بي‌وفا حالا كه من افتاده‌ام از پا چرا؟!

نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي / سنگدل اين زودتر مي‌خواستي حالا چرا؟!

اين غزل دلنشين را در يكي از مجلات آن‌موقع خوانده بودم و در دفتري كه به رسم آن دوران شعرهاي برگزيده را در آن مي‌نوشتم با خطي كه سعي كردم خوش باشد نوشتم و از همان موقع در خاطره‌ام ثبت و ضبط شد.

در آن‌موقع كه اين قدر چاپ و گاه چاپيدن كتاب متداول نشده بود و كتاب‌سازي و پخته‌خوري اين‌قدر رواج نداشت، هر كس از اهل شعر و سخن مي‌كوشيد تا براي خود يك «برگزيده اشعار» به ميل و سليقه خود تهيه كند. در همان زمان من بيشتر مجلات هفتگي را مي‌خريدم و مي‌خواندم مثل : آژنگ، آسياي جوان، اطلاعات هفتگي، تهران مصور، خوشه، مجله راديو، روشنفكر، سپيد و سياه، صبح امروز، فردوسي و ... و اين مجلات و نيز روزنامه‌ها و ماهنامه‌ها و فصلنامه‌ها همه صفحات شعر داشتند كه شاعران و شعرپژوهاني نامدار ـ و گاه كم اسم و آوازه ـ آنها را اداره مي‌كردند.

در اغلب اين نشريات شعرهاي شهريار چاپ مي‌شد، چه غزل‌ها و مثنوي‌هايش حول مسائل عشقي و عاطفي و چه «خوانيات» شيرين و گاه طنز‌آميز او.

اما در ميان آن همه شعر چاپ‌شده‌اش چند غزل بود كه رواج عام داشتند مثل همان غزل بسيار معروف او كه دو بيت مطلع آن ذكر شد. يا شعر بسيار محبوب، مشهور و متداولش كه درباره مقام والاي حضرت علي عليه‌السلام سروده است:

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را / كه به ما سوي فكندي همه سايه هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين / به علي شناختم من به خدا قسم خدا را

كه غزلي حافظانه و انس‌برانگيز است. به قول معروف «مولا جلوه‌اش داده». انگيزه نيرومند و گسترده نام مولا علي (ع) و فضاي حافظانه آن و موسيقي دلپذيرش طيف محبوبيت و مشهوريت و مقبوليت خاص و عام آن را به طور محسوسي افزايش داده است.

حدود پنج دهه پيش كه دانشجو بودم و مثل بسياري از دانشجويان ديگر علوم انساني به شعر شهريار علاقه داشتم، دلم مي‌خواست او را از نزديك ببينم. آدرسش را از يك دانشجوي تبريزي كه همكلاسم بود، گرفتم. تابستان بود و تعطيلات، بليت گرفتم و به تبريز رفتم. شب را در مسافرخانه‌اي خوابيدم.

سجادي: شهريار اهل سياست و سياست بازي نبود، همواره با مردم مي زيست و به آنان مي انديشيد، خدا باور و ديندار و علي دوست و علوي سيرت بود
صبح براي زيارت شهريار از اتاقم بيرون رفتم. تاكسي گرفتم و به راننده گفتم به محله دوه‌چي مي‌روم. سوار شدم بعد متوجه شدم كه آدرس دقيق خانه شهريار را از هتل با خودم نياورده‌ام. با دستپاچگي و ناراحتي به راننده گفتم: آقا ببخشيد. من پياده مي‌شوم. در جواب نگاه استفهام‌آميز راننده گفتم: من آدرس محلي را كه مي‌خواهم بروم جا گذاشته‌ام. پرسيد كجا مي‌روي؟ گفتم ديگر گفتنش چه فايده دارد؟ به يك خانه مي‌روم. گفت: خانه كي؟ گفتم: «استاد شهريار». با نگاه مهربان و در عين حال شماتت‌آميزي به من گفت: جوان! يعني فكر مي‌كنيد ما منزل استاد شهريار را نمي‌دانيم! همچو چيزي ممكن است كه ما تبريزي باشيم، راننده تاكسي باشيم و خانه شاعر بزرگ شهرمان و افتخار استانمان را ندانيم كجاست؟! مرا به خانه استاد برد و كوشيد كرايه بسيار اندك نوشته‌شده روي شيشه ماشين را هم از من نگيرد. آن روز من فهميدم كه شهريار چقدر عزيز و محبوب و مشهور است. استاد مرا به مهر پذيرفت.

يكي از غزل‌هايش (همان امشب اي ماه ...) را با خط بسيار خوشي برايم نوشت و به من اهدا فرمود و من هنوز آن روز زيباي تابستانه اما خنك را در آن خانه دلباز و دلنواز قديمي و آن اتاق ساده و صميمي و آن سبد انگور ... را به ياد دارم و شعر اهدايي‌اش با آن حاشيه تفقدآميزش كه مرا پدرانه «نور چشم» خود ناميده، دارم و به آن افتخار مي‌كنم. امسال هم كه با گروهي از شاعران به تبريز ـ شهر شهريار ـ رفتيم از خانه او كه حال موزه شهريار ناميده مي‌شود ديدن كرديم، البته اين خانه با آن اولي فرق داشت. شايد بعدها تغيير مكان داده يا من پس از 50 سال نتوانستم آن را با محفوظات ذهني خودم تطبيق دهم. اتاقش، لباس‌هايش، منقل و اسباب چايي‌اش، بخاري علاءالدينش، شبكلاه معروف و... كتاب‌هايش و عكس‌هايي كه با رفقاي شاعر و موسيقيدانش گرفته و به ديوارها نصب كرده بود.

همه‌چيز لبريز از سادگي، صميميت، مهرباني و شاعرانه زيستن، دوست داشتن مردم و مهرورزيدن به دوستان و دوستداران. مي‌گويند شهريار تخلص خود را در تفالي از ديوان حافظ براي خود انتخاب كرده، حافظ شاعر بزرگي كه هميشه دوستش مي‌داشته و او را مقتدا و مرشد خود مي‌دانسته . شهريار عزيز ما در تهران بوده و با مشكلات عديده‌اي دست به گريبان. تصميم مي‌گيرد به تبريز برگردد و دنبال تخلصي هم بوده است، ديوان حافظ را باز مي‌كند و مي‌آيد:

چرا نه در پي عزم ديار خود باشم / چرا نه خاك سركوي يار خود باشم

غم غريبي و غربت چو بر نمي‌تابم / به شهر خود روم و شهريار خود باشم

هنرمندان زيادي از آهنگساز و موزيسين (نوازنده) و ترانه‌سرا ـ آن هم در سطح بالا و پرارج ـ با او دوست بودند. خود استاد هم با ساز سه‌تار آشنا بود: نالد به حال زار من امشب سه‌تار من (الخ). به ياد داريم كه سال ها قبل مرحوم استاد بنان غزل مشهور او: آمدي جانم به قربانت را به نحو هنرمندانه و بسيار موثري خواند و مورد توجه و اقبال فراوان قرار گرفت.​

شعر شهريار ـ بخصوص غزل‌هايش ـ شعري است برآمده از ملكه شاعري، از ذوق و قريحه و هنر و در عين حال آگاهي و آمادگي فكري و فرهنگي. او اهل سياست و سياست‌بازي و تحزب و دسته‌بندي و گروه‌گرايي نبود. همواره با مردم مي‌زيست و به آنان مي‌‌انديشيد. خداباور و ديندار و علي‌دوست و علوي‌سيرت بود. چه قبل از انقلاب و چه پس از آن دوستدار كشور و ميهن و مردم بود و به آيين و اعتقاد و علائق آنان احترام مي‌گذاشت. به هر حال، نام استاد شهريار بي‌‌هيچ دودلي با ادب و شعر ايران عجين شده و نسل‌هاي آينده نيز او را خواهند شناخت، از او خواهند گفت و نوشت و او را دوست خواهند داشت.

سيدمحمود سجادي / جام‌جم


نوشته شده در   دوشنبه 27 شهريور 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode