ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 2 دي 1403
يکشنبه 2 دي 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : جمعه 9 مرداد 1388     |     کد : 4106

حق مادر

زکريا، پسر ابراهيم، با آنكه پدر و مادر و همه فاميلش نصرانى بودند و خود او نيز بر آن دين بود، مدتى بود...

زکريا، پسر ابراهيم، با آنكه پدر و مادر و همه فاميلش نصرانى بودند و خود او نيز بر آن دين بود، مدتى بود که در قلب خود تمايلى نسبت به اسلام احساس مى کرد، وجدان و ضميرش او را به اسلام مى خواند. آخربرخلاف ميل پدر و مادر و فاميل، دين اسلام اختيارکرد و به مقررات اسلام گردن نهاد. موسم حج پيش آمد. زکرياى جوان به قصد سفر حج از کوفه بيرون آمد ودر مدينه به حضور امام صادق عليه السلام تشرف يافت.

ماجراى اسلام خود را براى امام تعريف کرد. امام فرمود : " چه چيز اسلام نظر تو را جلب کرد؟ " گفت: " همينقدر مى توانم بگويم که سخن خدا درقرآن که به پيغمبر خود مى گويد: " اى پيغمبر تو قبلا نمى دانستى کتاب چيست و نمى دانستى که ايمان چيست اما ما اين قرآن را که به تو وحى کرديم، نورى قرار داديم و به وسيله اين نور هر که را بخواهيم رهنمايى مى کنيم  درباره من صدق مى کند ". امام فرمود : " تصديق مى کنم، خدا تو را هدايت کرده است ". آنگاه امام سه بار فرمود: " خدايا خودت او را راهنما باش ". سپس فرمود : " پسرم، اکنون هر پرسشى داری بگو ". جوان گفت: " پدر و مادر و فاميلم همه نصرانى

هستند، مادرم کور است، من با آنها محشورم و قهرا با آنها هم غذا مى شوم تكليف من در اين صورت چيست؟ امام فرمود: " آيا آنها گوشت خوك مصرف می کنند؟ او گفت : " نه يابن رسول الله، دست هم به گوشت خوك نمى زنند "امام فرمود:" معاشرت تو با آنها مانعى ندارد " آنگاه فرمود : " مراقب حال مادرت باش، تا زنده است به او نيكى کن، وقتى که مرد جنازه او را به کسى ديگر وامگذار، خودت شخصا متصدى تجهيز جنازه او

باش ". در اينجا به کسى نگو که با من ملاقات کرده اى. من هم به مكه خواهم آمد، انشاء الله در منا همديگر را

خواهيم ديد ". جوان در منا به سراغ امام رفت. دراطراف امام ازدحام عجيبى بود . مردم مانند کودکانى که دور معلم خود را مى گيرند و پى در پى بدون مهلت سؤال مى کنند، پشت سر هم از امام سؤال مى کردند و

جواب مى شنيدند . ايام حج به آخر رسيد و جوان به کوفه مراجعت کرد. سفارش امام را به خاطر سپرده

بود. کمر به خدمت مادر بست، و لحظه اى از مهربانی و محبت به مادر کور خود فروگذار نكرد. با دست خود او را غذا مى داد و حتى شخصا جامه ها و سر مادر رامی شست. اين تغيير روش پسر، خصوصا پس از مراجعت از سفر مكه، براى مادر شگفت آور بود؟ يك روز به پسر خود گفت : " پسر جان ! تو سابقا که در دين ما بودى و من و تواهل يك دين و مذهب به شمار مى رفتيم، اين قدر به منمهربانى نمى کردى؟ اکنون چه شده است که با اينكه من و تو از لحاظ دين و مذهب با هم بيگانه ايم، بيش ازسابق با من مهربانى مى کنى؟ پسر گفت : " مادر جان ! مردى از فرزندان پيغمبر ما به من اينطور دستور داد ". مادر گفت :خود آن مرد هم پيغمبر است؟ جواب داد: نه، او پيغمبرنيست، او پسر پيغمبر است . مادر گفت : پسرم ! خيال مى کنم خود او پيغمبر باشد، زيرا اينگونه توصيه ها وسفارشها جز از ناحيه پيغمبران از ناحيه کس ديگرى نمى شود "پسر گفت : نه مادر، مطمئن باش او پيغمبر نيست،او پسر پيغمبر است. اساسا بعد از پيغمبر ما پيغمبرى

به جهان نخواهد آمد ". - " پسرم ! دين تو بسيار دين خوبى است، از همه دينهاى ديگر بهتر است. دين خود را بر من عرضه بدار ".

جوان شهادتين را بر مادر عرضه کرد. مادر مسلمان شد. سپس جوان آداب نماز را به مادر آور خود تعليم کرد. مادر فرا گرفت، نماز ظهر و نماز عصر را به جا آورد. شب شد توفيق نماز مغرب و نماز عشاء نيز پيدا کرد. آخر شب ناگهان حال مادر تغيير کرد، مريض شد و به بستر افتاد. پسر را طلبيد و گفت: "پسرم، يك بار ديگر آن چيزهايى که به من تعليم کردى تعليم کن ". پسر بار ديگر شهادتين و سايراصول اسلام يعنى ايمان به پيغمبر و فرشتگان و کتب آسمانى و روز بازپسين را به مادر تعليم داد. مادرهمه آنها را به عنوان اقرار و اعتراف بر زبان جارى کرد و جان به جان آفرين تسليم نمود. صبح که شد، مسلمانانبراى غسل و تشييع جنازه آن زن حاضر شدند. کسی که برجنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاک سپرد، پسر جوانش زکريا بود .

 

************************************

 

پاورقى:

 

ما آنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن »

 

-« جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا

 

سوره شورى، آيه. 52

 

160 .- 2 اصول آافى، جلد 2، صفحه 161 .

 

*************************************

 

داستان راستان

 

تأليف: استاد شهيد مرتضى مطهرى


نوشته شده در   جمعه 9 مرداد 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode