جام جم آنلاين: صلحطلبي به معني تعهد نسبت به برقراري صلح و مخالفت با جنگ است. زبان و واژگان ما بهگونهاي است كه مجموعهاي بسيط از باورها و تعهدها را مجموعا ذيل سرفصل صلحطلبي جاي ميدهد. اين مقاله بنا دارد به تبيين شباهتهاي موجود در بين اين تعاريف پرداخته و جايگاه صلحطلبي در علم اخلاق را بهواسطه رويكردهاي اخلاقمدارانه و برآيندنگرانه مشخص كند.
واژه صلحطلبي ريشه در زبان لاتين دارد. اين مفهوم در غرب همزمان با ظهور مسيحيت پديدار شد. شايد معروفترين كاربرد اين مفهوم در مسيحيت را بتوان خطبه ماونت (متئو 5) دانست كه طي آن مسيح براي صلحطلبان طلب خير و بركت ميكند.
برخي واژهشناسان ميان صلحطلبي (Pacifism) و آرامشطلبي (Pacific-ism) تمايز قائلند. به اعتقاد آنان آرامشطلبي تعهدي است نسبت به آرامش كه الزاما مخالف جنگ نيست. از سوي ديگر، صلحطلبي از قانونمندي بيشتري برخوردار بوده و بشدت مخالف خشونتطلبي است. البته همه دانشمندان قائل به اين تمايز نيستند. ويليام جيمز سال 1910 از واژه آرامشطلبي براي توصيف مخالفت خود با جنگطلبي سود جست. رفته رفته در قرن بيستم واژه صلحطلبي از مقبوليت بيشتري برخوردار شده و ديدگاههاي گوناگون مخالف جنگ را ذيل چتر خود جاي داد.
عموما صلحطلبي را نوعي مخالفت اخلاقمدارانه با جنگ و كشتار ميدانند. عجيب آنكه حتي گاهي آن را براي توجيه نوعي تعهد عملگرايانه به منظور برقراري صلح و آرامش با استفاده از جنگافروزي استفاده كردهاند. بر مبناي همين فلسفه بوده است كه برخي كه خود را صلحطلب نام مينهادند (مثل گروهي طي جنگ جهاني اول)، از جنگافروزي در حكم ابزاري براي نيل به صلح و آرامش حمايت ميكردند يا مثلا ريچارد نيكسون كه حامي جنگ ويتنام بود هم خود را صلحطلب ميخواند. اين كاربرد مشتبه از ايده صلحطلبي به نوعي مرتبط است با استعمال واژهاي چون صلحآوري (pacification) در قالب نظامي كه طي آن از يك پروسه خشونتآميز بهمنظور سركوب خشونت مستفاد ميشود؛ به اين معني كه اغلب ميشنويم منطقهاي با كشتار و از بين بردن دشمن، به صلح و آرامش دست يافته است. در شرايطي كه متفكراني چون جورج اورول حتي كاربرد اين نوع حسنتعبيرها براي خشونت را مردود ميدانند، اما سنت جنگ عادلانه بر اين باور است كه جنگافروزي ميتواند ابزار مناسبي براي برقراري آرامش باشد. بهرغم وجود اين ناهمگونيها، صلحطلبي در اكثر موارد به معني تلاش براي صلحآفريني و رد ابزار خشونتآميز به هدف نيل به اين منظور است.
صلحطلبان اساسا اعتقاد دارند اقدام به جنگ عملي اشتباه است، چراكه كشتار فينفسه كاري اشتباه است. صلحطلبي بهمعناي رايج امروزي خود مشتمل بر مجموعهاي از تعهدات است كه طيفي از تعهد تام نسبت به صلح و عدم خشونتورزي در عمل نسبت به تمام اشكال حيات تا نگاهي حداقلي به عدم جنگگرايي را در بر ميگيرد. صلحطلبي برخلاف سنت جنگ عادلانه با جنگ به مثابه ابزاري قابلقبول به هدف برقراري صلح و آرامش مخالفت ميكند. صلحطلبان در اغلب موارد از خدمت در نظام استنكاف ميورزند. برخي از آنها نيز بهواسطه عدم پرداخت ماليات به دولت از حمايت از نظامهاي سياسي و اجتماعي خودداري ميكنند. جنبه ديگري كه ميتوان براي صلحطلبي قائل بود، نوعي تعهد فردي نسبت به عدمخشونتورزي در زندگي است كه شامل پرورش و تقويت فضايل اخلاقي چون استقامت، صبر، بخشندگي و عشقورزي است. اين استنباط اخير را ميتوان تا شمول عدمخشونتورزي نسبت به تمامي موجودات زنده بسط داد كه به اين ترتيب قسمي از گياهخواري يا به قول آلبرت شوايتزر تكريم حيات، حاصل ميآيد.
تعريف صلح
صلحطلبي به معني تعهد جامع و شامل نسبت به صلحآفريني است. آنچه بر پيچيدگيهاي اين ايده ميافزايد آن است كه صلح در خانواده واژگان گستردهاي جاي گرفته و اقسام گوناگوني بر آن مترتب است. سادهترين تعريفي كه ميتوان از صلح ارائه كرد، ضديت با جنگ يا خشونت است. به اين ترتيب صلحطلبي نيز به شكل مخالفت با جنگافروزي يا تعهد نسبت به عدم خشونتورزي تعريف ميشود.
وقتي صلحطلبي را مخالفت با جنگافروزي تعريف كنيم، مشكل چيستي تعريف جنگ بهوجود ميآيد. عموما جنگ را خشونت بين دولتها يا جوامع سياسي تعريف ميكنيم. البته جنگ را ميتوان به مفهوم تنازع و كشمكش ميان افراد نيز اطلاق كرد. هابز مثلا حالت طبيعت را حالتي از جنگ تعبير ميكند. به طريق مشابه با اينكه صلح معمولا در شرايط سياسي روابط متقابل دولتها موضوعيت پيدا ميكند، اما واژگاني چون صلح، آرامش و صلحجو را ميتوان براي توصيف روابط بين افراد يا حتي وضعيت دروني يك فرد نيز به كار بست.
نكته: اگر صلحطلبي را التزام به عدمخشونت تعبير كنيم، مشكل تعريف خشونت به وجود ميآيد...مارتين لوتركينگ در مقاله «سفر به عدم خشونت» مدعي است التزام به عدمخشونت مستلزم غلبه بر خشونت دروني خشم و نفرت است كه تنها از طريق پرورش عشق و مهرباني حاصل ميآيد
حال چنانچه صلحطلبي را به تعهد نسبت به عدمخشونتورزي تعبير كنيم، باز هم همان مشكل تعريف بهوجود ميآيد. خشونت (violence) معمولا داراي ارزش هنجاري بوده و تحت عنوان چيزي مثل ضربه يا ضرري بدون توجيه تعريف ميگردد. در اينجا نيز همچون ايده جنگ عادلانه ميتوان خشونت توجيهپذير را در نظر گرفت؛ بنابراين نميتوان گفت تمام اقسام خشونت، توجيه ناپذيرند. مفهوم خشونت را ميتوان در قالب صفت (خشن) و به معني كنترل نشده، مهارنشده، تند و شديد نيز به كار برد. به عنوان مثال همه ما عباراتي چون توفانهاي تند يا احساسات شديد را بارها شنيدهايم. تعهد نسبت به عدم خشونتورزي را دستكم ميتوان به تعهد نسبت به اجتناب از وارد آوردن لطمات توجيهناپذير تعبير كرد. بنابراين اين تعهد شامل كنترل احساسات تند و خشن نيز ميشود. مارتين لوتركينگ در مقاله خود موسوم به سفر به عدم خشونت ادعا ميكند تعهد نسبت به عدم خشونتورزي مستلزم غلبه بر خشونت دروني، خشم و نفرت است كه تنها از رهگذر پرورش عشق و مهرباني حاصل ميآيد.
در باب انديشيدن پيرامون ماهيت صلح احتمالات فراواني وجود دارد. به همين ترتيب درك اهداف صلحطلبي نيز از راههاي گوناگوني ميسر ميشود.
صلح به مثابه بندگي يا انقياد
صلح ممكن است محصول سرسپردن به قدرت باشد. جنگ نيز ميتواند به تسليم بدون قيدوشرط بينجامد. ژان ژاك روسو با نسبت دادن صفت صلحجو به اديسه و همراهانش، به عنوان پايهگذار اين بدنهادي در تعريف صلح معرفي گرديد (اديسه و همراهان وي كه در غار سيكلوپس گرفتار آمده بودند، آرام نشسته و منتظر بودند نوبتشان فرا رسيده و بلعيده شوند). ممكن است بتوان مدعي شد قدرت مطلق و تسليم مطلق هر دو به نوعي صلحآفريناند، اما اين نوع صلح بيشك قرين بيعدالتي است. پُرواضح است آن قسمي از صلح ارزشمند است كه در ارتباط با عدالت باشد. ايده عدالت كه در كانون سنت جنگ عادلانه جاي دارد، به انسان حق ميدهد عليه بيعدالتي به پا خيزد. پاتريك هنري در سخنراني معروف خود به نام «يا آزاديام بده يا مرگ» ميپرسد: «مگر حيات چقدر دوستداشتني يا آرامش چقدر لذتبخش است كه آنها را با بندگي و زنجير معاوضه كنيم؟» از اينرو ميتوان ابراز داشت صلح اديسه، نه صلح حقيقي بلكه حالتي از جنگ بوده است.
اكثر صلحطلبان ضمن خرده گرفتن از تعريف اسارتمحور صلح ابراز خواهند داشت كه اين تلقي از صلح و آرامش كاملا با آن تعريفي كه آنها در ذهن دارند، متفاوت است. به اعتقاد آنها صلحطلبي فرسنگها با تسليم منفعلانه در برابر بدي فاصله دارد. آنها صلحطلبي را مقاومتي فعالانه، اما در عينحال غيرخشونتآميز در قبال شر و بدي ميدانند. با اين حال برخي صلحطلبان همچون تولستوي از عدم مقاومت سخن به ميان ميآورند. در سنت مسيحيت، اين دسته از صلحطلبان ايده تسليم در مقابل بدي را اغلب بر عقايد عيسي مسيح (آمده در خطبه مونت) پايهگذاري ميكنند. اين خطبه چنين ميگويد: «در مقابل شرور مقاومت مكن» و «دشمنانت را دوست بدار و براي آنهايي كه در حقت جفا ميكنند طلب خير كن». برخي مسيحيان همين عبارات را به جد سرمشق خود قرار داده و به زندگي حضرت مسيح به عنوان الگويي از فضايل صلحجويانه مينگرند.
صلح به مثابه روش حيات يا ترك جنگ
تعريفي كه صلح را عدم وجود جنگ تعبير كند، ميتواند ايده صلح مسلحانه جنگ سرد را نيز شامل شود. صلح بهمثابه نبود جنگ ممكن است اسلوب حياتي باشد كه طي آن طرفين متخاصم ـ كه مسلح هم هستند ـ از حمله به يكديگر خودداري ورزند. اين نوع صلح را صلح آتشبس يا حالت پات ميناميم. با اينكه در اين وضعيت هيچ يك از طرفين آسيبي نميبيند، اما عداوت آنها فرو ننشسته و اهداف متخاصمانهشان همچنان به قوت خود باقي است. ميتوان اذعان داشت بهترين راه براي صلحآفريني، نيل به وضعيت آشتي است كه تنها به واسطه خلق نيروهاي بازدارنده دوسويه ميسر ميشود. تعابير رايمون آرون از صلح با عنوان صلح به واسطه ضعف و فرسودگي در همين حوزه مطرح ميشود. در اين نوع از صلح، طرفين متخاصم ديگر طالب جنگ نيستند. در اين حالت اهداف متخاصمانه وجود دارند، اما اراده جنگ به حقيقت نميپيوندد. كانت با رد اين تعريف از صلح ادعا ميكند صلح به معناي پايان دادن به تمامي دشمنيهاست. به همين دليل است كه وي نخستين شرط صلح پايدار را اين مساله ميداند كه دولتها از تدارك مخفيانه ساز و برگ جنگ براي تقابلهاي آتي امتناع ورزند.
آنها كه خود را داعيهدار صلحطلبي ميدانند، اغلب با كانت موافقند كه اسلوب حياتي كه صرفا ماحصل ضعف باشد، نميتواند عنوان صلح را به خود بگيرد، چه اهداف متخاصمانه همچنان در او موجودند. بعلاوه صلحطلبان معتقدند صلح از روي عوامل بازدارنده فيالواقع صلح نيست، چراكه اين نوع صلح محصول افزايش گردآوري تسليحات جنگي بوده و خطر افزايش خشونت در آن محتمل است.
نويسنده : اندرو فيالا / دائرهالمعارف فلسفي استنفورد
مترجم: محمدهادي كرامتي / جامجم