جام جم آنلاين: مثل يك دريچه ميماند، شبيه يك تونل پيچ در پيچ كه آدمها را ميمكد و ميبرد به ناكجاآباد. كسي كه رفت ديگر برنميگردد و كسي كه ماند ديگر به او نميرسد، من و تويي هم ندارد، همه بايد بروند حالا يكي زودتر يكي ديرتر.
اما تابوتِ روان، روي دست فاميل و دوستان و آشنايان دلهرهآور است. اويي كه زير آن تكه پارچه ترمه خوابيده عزيز توست كه دواندوان ميرود و تنهايت ميگذارد، اما تو او را ميخواهي، صدايش را، حضورش را، نفس كشيدنشهايش را، درست همانطور كه هميشه بود.
خاك نفرتآور است، گوري كه ميكنند نفرتآور است، آدمهايي كه مرگ را نگاه ميكنند و حتي خودت نفرتآوري؛ چون هنوز نفس ميكشي، هنوز ميخوري و هنوز ماندهاي، آن هم بدون او. اما چه ميشود كرد؟ كاروان مرگ كه به همراهانش مهميز بزند كسي توان نه گفتن ندارد.
هميشه مرگ بين ما و ديگران فاصله مياندازد، فاصلهاي كه با هيچ تلاشي پُر نميشود؛ تلخي مرگ هم از همين است. حتي وقتي حاضري همه داراييات را بدهي تا فقط براي يك لحظه ديگر، پلكهاي روي هم افتاده عزيز سفركردهات بازشود و نگاه مشتاقش يك بار ديگر به صورتت بيفتد، كسي به خواستهات گوشه چشمي نشان نميدهد چون آن كه رفت، رفت، هيچوقت هم برنميگردد حتي اگر نفسهاي تو نيز به خاطر نبودن او بند بيايد.
بگذريم از آنهايي كه به خاطر خاطرات تلخي كه از هم دارند به مرگ همديگر راضي ميشوند و اگر روزي اين اتفاق بيفتد از اين كه به خواسته دلشان رسيدهاند، خوشحال ميشوند. اگر آدمها جزو اين قبيله باشند كه راهشان مشخص است، اما اگر از اهالي اين طرز تفكر نباشند حتما به خاطر مرگ آنهايي كه ميشناسندشان و دل در گروشان دارند به روزگاري صدبار سختتر از مردن ميافتند.
روانشناسان ميگويند سوگواري حق آدمهاي داغديده است حتي اگر اين پريشاني 6 ماه تا يك سال هم طول بكشد. بايد زمان بگذرد و كسي كه عزيزش را از دست داده به نبودن او و نداشتن او عادت كند، هر چند كه عادت كردن خودش كار سختي است و از عهده بعضيها برنميآيد؛ همه ما سرنوشت آدمهايي را كه چند روز يا چند هفته يا چند ماه بعد از مرگ كسي كه به خاطر آنها نفس ميكشيدند، مردهاند، شنيدهايم.
مرگ يعني ضعف من
اگر بشود از تولد فرار كرد، حتما ميشود از مرگ هم گريخت. پس كسي كه نه راه پس دارد و نه را پيش بايد زندگي را با تمام اصولش بپذيرد، حتي اگر اتفاقي ناشناخته همچون مرگ جزيي از اين اصول باشد. تاريخ انديشيدن به مرگ به درازاي عمر انسان است يعني تا انسان بوده، مرگ هم بوده و به ناچار فكر كردن درباره مرگ و نيستي هم بوده.
اما بتازگي دانشمندان به يك برداشت جديد از مرگ رسيدهاند. اين محققان دريافتهاند كه فكر كردن به مرگ كه نوعي اعتراف به ضعف آدمي است ميتواند به آدمها كمك كند تا در اولويتهاي خود بازنگري كنند و زندگي بهتري داشته باشند.
استدلال اين دانشمندان شبيه همان جملهاي است كه بعضي از ما هر روز تكرارش ميكنيم: بگذريم، دنيا ارزش حرص خوردن را ندارد. آنها ميگويند وقتي ما به اين فكر كنيم كه انتهاي زندگي همه ما رسيدن به مرگ است يعني رفتن به مكاني كه هيچكدام از معادلات اين دنياي خاكي در موردش صدق نميكند و هيچكدام از محسنات مادي، امتياز محسوب نميشود حتما در زنده بودنمان آدمهاي بهتري خواهيم بود.
نكته: روانشناسان ميگويند، سوگواري حق آدم داغديده است، حتي اگر 6 ماه تا يك سال هم طول بكشد، بايد زمان بگذرد تا به نداشتن عزيزش عادت كند
البته تلاش براي بهتر بودن از هر فرد به فرد ديگر فرق دارد مثلا ممكن است كسي با فكر كردن به مرگ يا شركت در يك مراسم تشييع، تصميم بگيرد كه از اين پس ورزش كند و سيگار كشيدن را كنار بگذارد تا شايد مرگش به تاخير بيفتد و كسي ديگر مصمم شود كه از اين لحظه به بعد به هيچ كس بدي نكند، حتي اگر در حد يك نگاه نامهربان باشد.
اين راز مال بچهها هم هست
بچهها هم در اين دنياي پررازو رمز، بازياند، پس نبايد آنها را دور زد و راز مهمي مثل مرگ را از آنها پنهان كرد. بچهها امروز كوچكند، اما بزودي بزرگ ميشوند و بايد از همه معادلات دنيا باخبر شوند. روانشناسان ميگويند حضور مرگ در ذهن بچهها از دوره نوزادي شروع ميشود و هرچند بزرگترها خبر ندارند، اما ذهن آنها مملو از تخيلات آشكار و پنهان درباره مرگ است.
اما بزرگترها بيشتر اوقات خلاف ذات و فطرت بچهها حركت ميكنند و به تصور اين كه حرف زدن از مرگ و نيستي ذهن بچهها را مشوش ميكند مردن را كتمان ميكنند بدون آن كه بدانند اين نقش حمايتي كاذب، مانع رسيدن بچهها به بلوغ عاطفي و عقلي ميشود.
نبايد كوچك بودن جثه بچهها را به كوچك بودن قدرت فهم و درك آنها نسبت داد. بچهها قادرند حتي واژه سنگين و تلخي مثل مرگ را درك كنند، البته به شرطي كه آن را با زباني ساده بشنوند. روانشناسان معتقدند بدترين نوع برخورد در مواجهه با سوالات بچهها درباره مرگ، كتمان اين حقيقت و توسل به دروغ است.
مثلا وقتي بچهها ميپرسند پدربزرگي كه امروز در مراسم تشييع و يادبودش شركت ميكنيم كجا رفته، در انتظار شنيدن حقيقت روبهروي ما ايستادهاند. آنها هرگز نميخواهند از ما بشنوند كه مثلا پدربزرگ به خواب رفته يا كولهبار سفري طولاني بسته؛ آنها ميخواهند بدانند كه وقتي ميگويند پدربزرگ مرده دقيقا چه اتفاقي برايش افتاده و چرا اطرافيان به خاطر نبودنش غصه ميخورند و بيتابي ميكنند.
تو هم ميروي، اما نترس
افتادن يك برگ خشكيده از يك درخت، مردن يك پرنده در قفس همسايه يا معلق شدن يك ماهي قرمز در تنگ آب همه ميتواند راه خوبي براي توضيح مرگ به بچهها باشد. البته پيدا كردن بهترين كلمات كه هم درست باشد و هم قابل فهم براي بچهها كار آساني نيست، اما به هر حال بايد جرات به خرج داد و به كنجكاوي بچهها نسبت به مرگ پاسخ داد، بدون آن كه آنها را با توضيحات مبهم گيج كرد.
درس اول اين است: هرگز به بچهها نگوييد كه فلان فاميلي كه مرده به خواب يا سفر طولاني رفته، چون او همواره چشمانتظار او خواهد ماند و وقتي بعد از انتظار طولاني او را دوباره در جمع زندهها نديد آنوقت هم به دروغگويي بزرگترها معترض ميشود و هم از خوابيدن يا سفر كردن ميترسد، چون فكر ميكند هر كس اين دو كار را انجام دهد ديگر هيچوقت برنميگردد.
بچهها با شنيدن واژه مرگ نگران ميشوند، آن هم به اين خاطر كه روزي خودشان و پدر و مادرشان هم خواهند مرد. در دنياي واقعي اين اتفاق حتما ميافتد، اما لازم نيست بچهها زياد نگران شوند. پس ميشود جواب سوال آنها را اينطور داد كه خيلي بعيد است ما قبل از پير شدن بميريم، پس لازم نيست در اين مورد نگران باشي، چون تا آن زمان تو ديگر بزرگ شدهاي و خودت خانم يا آقاي يك خانهاي.
برخورد اينچنيني با مرگ كمي از طعم تلخش را ميگيرد، حتي اگر اين راز را با بچهها در ميان بگذاريم اوضاع بهتر هم ميشود، چون آن وقت همگي با هم در عين حالي كه براي زندگي و پيشرفت تلاش ميكنيم آنقدر با احتياط قدم برميداريم و رفتار ميكنيم كه گويا همين لحظاتي كه در آن نفس ميكشيم آخرين فرصت ما براي خوبي كردن و جبران بديهاست.
مريم خباز / گروه جامعه