جام جم آنلاين: بعضيها جامعه كلاغها را دوست دارند، اما بعضيها دنياي رنگارنگ را. كلاغها همه يك شكلاند و اگر هزار كلاغ را كنار هم بچينيم هيچ فرقي با هم ندارند. اما در دنياي رنگارنگ هر كسي شكل خودش را دارد، بعضيها كوچكند و بعضيها بزرگ و بعضيها قوي و بعضيها ضعيف، اما هر كدام در جاي خودشان مفيد.
ما آدمها هم همينطوريم، اگر قرار باشد ما را در قالبهاي يك شكل ريختهگري كنند، آن وقت ميشويم همان كلاغها اما با اين حال بعضيها ميخواهند ما را قالب بزنند و يك شكل كنند. براي همين است كه ما احساس خفگي ميكنيم و دوست داريم اين پوسته آزاردهنده را بشكافيم و آزاد شويم. روانشناسان اسم اين احساس خفگي را گذاشته اند از دست رفتن عزتنفس كه به زبان ساده خودماني ميشود، توليد آدمهايي كه خودشان را دوست ندارند.
اگر ما خودمان را دوست نداشته باشيم و احترامي براي خودمان قائل نشويم، زندگي سختي خواهيم داشت چون در سوگ عزتنفس از دست رفتهمان ديگر كاري از دستمان بر نخواهد آمد. حرف اصلي عزتنفس به ما اين است: تو ارزشمندي پس به خودت، افكارت و توانمندي هايت ايمان داشته باش.
كودكي و عزتنفس مقتول
نه بايد مغرور بود و نه خودشيفته و خودبزرگبين، بلكه بايد نفس را عزيز داشت. يعني بايد خود را باور كرد و دانست كه ميتوان هر كاري را انجام داد حتي اگر انجامش زمان زيادي لازم داشته باشد. همه ما وقتي كودكيم سرشار از عزت نفسيم، اما همين كه كمي بزرگ ميشويم و دنبال كنجكاويهايمان را ميگيريم و براي رسيدن به استقلال و آزادي تلاش ميكنيم ديگران راهمان را ميبندند.
شايد آنها فكر ميكنند ما هنوز كوچكيم و آسيبپذير؛ شايد هم فكر ميكنند هنوز صلاحمان را نميدانيم و ندانسته خودمان را به خطر مياندازيم، ولي شايد آنها نميدانند كه با گوشزد كردن اين نكته كه ما نميدانيم و نميتوانيم، ذره ذره به عزتنفس ما لطمه ميزنند.
آنهايي كه مرتب فكر ميكنند از عهده هيچ كاري برنميآيند يا هميشه گمانشان اين است كه ديگران بهتر از آنها هستند، همان كساني كه عزت نفسشان در كودكي لطمه ديده است. پس خودتان قضاوت كنيد ؛ آيا ميشود بدون دوست داشتن خود و احترام گذاشتن به وجودمان همان طوري كه هستيم زندگي كرد؟
چشمهايت را بشوي
هيچ كدام از ما بالغ و عاقل به دنيا نيامدهايم، چون همه ما نوزادان نحيف و رنجوري بودهايم كه پدر و مادر و اطرافيانمان ما را به شكل امروزي درآوردهاند، پس هر نقصي داريم به خاطر عملكرد آنهاست و هر حسني كه داريم ناشي از توانمندي آنها.
پس، از دست رفتن عزت نفس يك شبه اتفاق نميافتد و فرد بالغي كه خودش را دوست ندارد و احساس مثبتي نسبت به خود ندارد ريشه اين وضعيتش را بايد در كودكياش پيدا كرد. پدر و مادرها وقتي بچههاي كوچكي دارند هميشه برايشان نگرانند براي همين مانع از خيلي كارهايشان ميشوند. همين تراشيدن بنبستهاي پي در پي بر سر راه بچهها آنها را تبديل به كساني ميكند كه خودشان را باور ندارند و هميشه دستكم ميگيرند.
نكته: آنهايي كه مرتب فكر ميكنند از عهده هيچ كاري برنمي آيند يا هميشه گمانشان اين است كه ديگران بهتر از آنها هستند، همان كسانياند كه عزتنفسشان در كودكي لطمه ديده است
بايد باور كرد كه هر كدام از ما با ويژگيهايي كه فقط مخصوص خودمان است، به دنيا ميآييم و نميتوانيم كسي غير از خودمان باشيم. اما اطرافيان ما هميشه اين را فراموش ميكنند. پدر و مادرها هميشه از ما ميخواهند تا مثل بچه فلان خانواده كه فرد موفقي است باشيم و دست از خودمان برداريم. اما مگر ميشود؟
بايد آدمها را باور كرد حتي وقتي بچههاي كوچكي هستند. نبايد آنها را تحقير كرد و دست كم گرفت بلكه بايد راه را به آنها نشان داد و از آنها به قدر تواناييشان خواست و همين قدر كه تلاش آنها به چشم آمد راضي بود.
نسخه بزرگترها
بزرگترها با آنكه سن و سالي از آنها گذشته اما هنوز از دست نرفتهاند و بايد همچنان به آنها اميد داشت حتي اگر در گذر زمان عزت نفسشان را از دست داده باشند. شايد روشن كردن تكليف خود با خود بهترين روش براي شروع اصلاحات باشد يعني دقيقا تشخيص بدهيم كه آيا ما آدمي با عزتنفس هستيم يا اين احترام به خود را از دست دادهايم.
براي اين كار ابتدا بايد با ويژگيهاي هر دو دسته آشنا شويم يعني بدانيم آدمهايي كه به عزت نفس رسيدهاند همانهايي هستند كه خودشان تمام كارها را مستقل از ديگران انجام ميدهند، چه اين كارها كوچك مثل يك خريد ساده باشند و چه بزرگ مثل يك سرمايهگذاري اقتصادي. براي همين است كه آدمهاي با عزت نفس آدمهاي مسووليت پذيري هستند و از اينكه ميبينند ميتوانند كارها را به درستي انجام دهند انرژي ميگيرند. همين انرژي مثبت سبب ميشود تا آنها حتي وقتي شكست ميخورند سرخورده نشوند و دست از تلاش برندارند چون به اين باور رسيدهاند كه شكست جزيي از مسير موفقيت است و با تلاش بيشتر ميتوان بار ديگر موفق بود و از آن انرژي گرفت.
اما ويژگي ممتاز آدمهاي با اعتماد به نفس اين است كه به اشتباهاتشان اقرار ميكنند، چون ميدانند كه به گردن نگرفتن اشتباهات و خطاها فقط نوعي فرار از واقعيت است و انداختن تقصيرها به گردن ديگران نشانه ضعف و سستي. درمقابل آدمهايي كه در جبهه مقابل ايستادهاند، مدام به خودشان گوشزد ميكنند كه از عهده هيچ كاري برنميآيند، پس دائم از ديگران ايراد ميگيرند كه چرا مانعتراشي ميكنند و اگر آنها موفقيتي به دست نميآورند تقصير كمكاري آنهاست.
اينها آدمهاي نااميدي هم هستند كه هميشه براي خوشايند ديگران رنگ عوض ميكنند و كسي ميشوند كه ديگران ميخواهند، آنها از اينكه نشان دهند واقعا چه جور آدمي هستند، در هراسند و پشت چهرههاي ساختگي مخفي ميشوند.
مسلما هيچ كدام از اينها حالات خوشايندي نيست و براي ادامه دار نشدن آن بايد آستين بالا زد. اولين قدم اين است كه هرگز خودمان را با ديگران مقايسه نكنيم البته نه اينكه ميل رقابت با آنها را كنار بگذاريم و نخواهيم به همان جايي كه آنها رسيده اند برسيم بلكه بايد قبول كنيم ما و ديگران آدمهايي با ويژگيهاي خاص خودمان هستيم و ممكن است همانطور كه ديگران چيزهايي برتر از ما دارند ما هم چيزهايي داشته باشيم كه ديگران در حسرت داشتناش باشند.
قدم دوم پرهيز از زدن برچسب به خود است يعني به محض اينكه كاري درست انجام نشد همه تقصيرها را متوجه خودمان نكنيم و باور داشته باشيم كه اين وضع ميتواند ناشي از مسائل اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي و... باشد كه خارج از كنترل ماست.
قدم بعدي اعتماد كردن به خود و ايمان داشتن به اين است كه ما هم ميتوانيم كارها را بدرستي پيش ببريم بدون اينكه نگران باشيم و از انجام دادنشان طفره برويم. اگر ميخواهيم فرد عزتمندي باشيم بايد زندگيمان را نيز آن طوري پيش ببريم كه فكر ميكنيم درست است و هميشه دوست داشتهايم تا آن گونه باشد. البته ممكن است در اين راه با موانع و مخالفتهايي هم روبهرو شويم اما مهم اين است كه نهراسيم و راهي را كه فكر ميكنيم درست است و به آن علاقه داريم دنبال كنيم.
آويد طالبيان / گروه جامعه