ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 6 مهر 1403
جمعه 6 مهر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 24 فروردين 1391     |     کد : 35232

تمثيل و مَثَل در آثار عطار

فردا سالروز تولد فريدالدين عطار نيشابوري است؛ شاعري كه عرفان را در قالب شعر درآورد و به مرغاني سپرد تا طير هفت شهر عشق كنند و راه رسيدن به شهر عاشقي را براي مردمان هر زماني بازگو كنند.

جام جم آنلاين: فردا سالروز تولد فريدالدين عطار نيشابوري است؛ شاعري كه عرفان را در قالب شعر درآورد و به مرغاني سپرد تا طير هفت شهر عشق كنند و راه رسيدن به شهر عاشقي را براي مردمان هر زماني بازگو كنند.

از جمله هنرهاي عطار كه مثال‌زدني و همرديف مولانا و حافظ است، آوردن مثل‌ها در قالب اشعار است.

رادوياني (ترجمان البلاغه، 84:1949) گويد: «يكي از جمله بلاغت آن است كي شاعر اندر بيت حكمتي گويد، آن به راه مثل بود.» مولفان كتب بديع چنين كاربردي را در شعر و نثر «ارسال‌المثل» خوانده‌اند.

جملگي قدما و متاخران ارسال مثل را موجب آرايش و تقويت كلام و نيز نشانه قدرت گوينده دانسته‌اند؛ از جمله در كتاب فنون بلاغت و صناعت ادبي (همايي، 47) مي‌خوانيم: «گاه باشد كه آوردن يك مثل در نظم و نثر يا خطابه و سخنراني اثرش در پروراندن مقصود و جلب توجه خواننده و شنونده بيش از چندين بيت منظوم و چند صفحه مقاله و رساله باشد.»

عطار مثل مرغي را كه انجير مي‌خورد و نوكش كج است، اين‌گونه در شعر خود گنجانيده است:

گر برادر همچو حاتم شير خورد

«هر كجا مرغي است كي انجير خورد»

مولانا همين مثل را اين‌گونه در شعر خود درج كرده است:

بر سماع راست هر كس چير نيست

«طعمه هر مرغكي انجير نيست»

حال اگر شاعري دو مثل را در شعر خود درج كند. به آن «ارسال‌المثلين» گويند، نظير:

ندانست يك جا بود دام و دانه

به پاي خود آمد به سلاخ‌خانه

يا اين بيت مشهور حافظ:

نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند

نه هر كه آينه سازد سكندري داند (ديوان‌/‌ 120)‌

در آثارعطار دو گونه كاربرد مثل ديده مي‌شود:

1ـ كاربرد امثال معروف به طريق درج:

نبايد گرگ را دريدن آموخت. (عطار؛ اسرارنامه: 131)‌

ندارد گربه شرم از ديگ سر باز. (عطار؛ اسرارنامه: 142)‌

نيابي گنج تو نابرده رنجي (عطار؛ جوهرالذات)‌

يابنده بُوَد، جوينده راه (عطار؛ خسرونامه‌: 306)‌

نظاير: ابله نادان كه خود را گم كند

كدخداي خانه‌ ‌مردم كند (سيستاني،افغاني)‌

ابلهي ديدم، كه عقلش گم شده [يا كم شده]

كدخداي خانه‌‌مردم شده (شكورزاده، شيرازي)‌

كه داند اين چه كاريست و چه راهي

مگر هم‌زان نمد يابد كلاهي (عطار؛ خسرونامه: 307)‌

بانگ دهل از دور خوش‌تر (عطار؛ خسرونامه)‌

2 ـ گاه برخي از اشعار عطار به دليل شهرت و رواج در حكم مثلي درآمده كه قبل از وي رواج نداشته است:

به يك شبنم دو توفان برنتابد (عطار؛ ديوان: 123)‌

هيچ‌كس گفتِ گدا نپذيرد (عطار؛ ديوان: 172)‌

انگشت زنان بودم، انگشت گزانم كرد (عطار؛ ديوان: 158)‌

عشق و افلاس است در همسايگي (عطار؛ منطق‌الطير: 388، فرهنگ‌نامه)‌

ماخذ عربي برخي امثال

كه غرقه در همه چيزي زند دست.(عطار؛ خسرونامه: 174)‌

مرد غرقه گشته جاني مي‌كند

دست را در هر گياهي مي‌زند (مولوي؛ مثنوي: 1‌/‌1817)‌

گاه به ماخذ خود اشاره دارد:

نكو گفت آن حكيم نكته‌پرداز

كه نيكويي كن و در آب انداز (عطار؛ خسرونامه: 149)‌

مثل‌ها

آب هرگز پايدار نيست (عطار؛ منطق‌الطير: 49)‌

آخر افتاده را كه رنجاند؟ (عطار؛ ديوان: 235)‌

آن قدح بشكست و آن ساقي نماند. (عطار؛ مصيبت‌نامه: 238)‌

ارچه از چوبند هر دو، به بود منبر ز دار (عطار،شكورزاده)‌

اين كمان هرگز به بازوي تو نيست (عطار؛ ديوان: 329)‌

اين گره كن به مهرباني باز (عطار؛ ديوان: 335)‌

بارت گران است و خرت لنگ (عطار؛ الهي‌نامه: 153)‌

بازوي كرّار بايد وقت كار (عطار؛ مصيبت‌نامه: 366)‌

با كسان آن كن كه با خود مي‌كني (عطار: 161، دهخدا، شكورزاده)‌

درازي شب از رنجور پرسند (عطار؛ خسرونامه: 156،تكمله)‌

درد هركس به قدر طاقت اوست (عطار؛ ديوان: 216، امثال‌موزون، شكورزاده)‌

درست از آب، نايد هر سبويي (عطار؛ خسرونامه: 226، شكورزاده)‌

رخش بايد تا تن رستم كشد (عطار)‌

ز حكم رفته نتوان كرد پرهيز (عطار؛ خسرونامه: 289)‌

زري كاسان به دست آري تو بي‌رنج

ز دست آسان رود گر هست صد گنج (عطار؛ خسرو‌نامه)‌

قطره باشد هر كه را دريا بود (عطار؛ منطق‌الطير: 269، امثال‌موزون، دهخدا)‌

كار خدا را نه چون بود نه چرا (عطار؛ ديوان: 718)‌

كسي كو بد كند، بد آيدش پيش (عطار: 255، تكمله)‌

ماتم‌زده را به نوحه‌گر حاجت نيست (عطار، امثال‌ موزون، حييم، عوام، شكورزاده، دهخدا)‌

مرد را رسوا كند بس زود زر (عطار؛ منطق‌الطير:117، دهخدا)‌

مردگان دانند قدر عمر و بس (عطار؛ مصيبت‌نامه: 325، امثال‌موزون، شكورزاده، دهخدا)‌

مرهم ريش حرص، مرگ است. (عطار؛ الهي‌نامه: 4)‌

ملاحت بايد اول (آن‌گه) پس فصاحت (عطار؛ مجموعه‌ ‌آثار، شكورزاده)‌

منه بيرون ز حد خويشتن پاي (عطار؛ اسرار‌نامه، امثال‌ موزون، شكورزاده، دهخدا)‌

مور چون در پشت گيرد كوه قاف (عطار، امثال‌موزون، دهخدا)‌

نابينا آن اولي‌تر كه با عصا گردد (عطار؛ ديوان: 134، دهخدا)‌

نديده كس كه سر‌ بالا رود سيل (عطار، شكورزاده، دهخدا، امثال‌موزون)‌

نه تو را دشمن توان گفتن نه دوست (عطار؛ مصيبت‌نامه: 65)‌

نه رَب داند، نه رُب .(عطار؛ منطق‌الطير: 153)‌

نيست مرد بي‌ادب صاحب‌مقام (عطار؛ مصيبت‌نامه: 139، دهخدا)‌

هزاران شيشه را سنگي تمام است (عطار؛ خسرونامه‌: 15، تكمله)‌

يك همه‌دان در دو جهان كس نديد (عطار؛ ديوان: 387، شكورزاده)‌

اگر باشي به مويي دستگيرم

برون آري چو مويي از خميرم (عطار؛ خسرونامه: 215)‌

ببويش مرده هم از گور برخاست (عطار؛ خسرونامه: 254)‌

برو بر يخ نويس اين گرم كوشي

ز سردي چون فقع تا چند جوشي؟ (عطار؛ خسرونامه: 311)‌

برون آمد ز گو، در چاه افتاد (عطار؛ خسرونامه: 311)‌

بيهوده‌ بود بر آهن سرد زدن (عطار؛ مختارنامه: 159)‌

چو بالش نيست با خشتي به سر بر. (عطار؛ اسرارنامه: 158)‌

چو تنهايي نيابي هيچ ياري. (عطار؛ خسرونامه: 102)‌

چو صبح آيد كه جويد وصل انجم

چو آيد آب برخيزد تيمم (خسرونامه نيشابوري: ص258)‌

دريا چو پديد شد، تيمم برخاست (عطار؛ مختارنامه: 251)‌

روستايي باشد از پروانه خوش (عطار؛ ديوان: 358)

به بويش مرده هم از گور برخاست (عطار؛ خسرونامه: 254)‌

ز گل هم سيخ سوخت و هم كبابم

وزين آتش ز سر بگذشت آبم (عطار؛ خسرونامه: 113)‌

قضاي رفته را تدبير مرگ است (عطار؛ جوهرالذات)‌

مكن هرگز بدي تا بد نبيني (عطار؛ جوهرالذات)‌

مهر و خون نخسبد در زمانه (عطار؛ خسرونامه: ص 142)‌

مثل‌واره‌ها

گر به عيب خويشتن دانا شوي

كي به عيب ديگران بينا شوي (عطار،دهخدا)‌

اي پسر دنيا ندارد اعتبار. (عطار؛ لسان‌الغيب)‌

كار دنيا زادن است و مردن است. (عطار، شكورزاده)‌

كاِ عالم عبرت است و حيرت است (عطار؛ منطق‌الطير: 13)‌

چنان كز اندرون هستيد در بازار بنماييد (عطار؛ ديوان: غزل383)‌

هلاك نفس خوي زشت نفس است (عطار، دهخدا)‌

يك ذره به آفتاب والا نرسد

يك قطره به ‌گرد هفت دريا نرسد (عطار؛ مختارنامه)‌

تمثيل‌هاي عطار

شاعران براي تجسم دريافت‌ها، كشف‌ها و ذهنيات خود از روش تمثيل استفاده مي‌كنند؛ زيرا برخي از مفاهيم و تجربه‌هاي انساني، بدون تجسم حسي به دشواري قابل درك است.

نكته: شاعران براي تجسم دريافت‌ها، كشف‌ها و ذهنيات خود از روش تمثيل استفاده مي‌كنند؛ كاربرد تمثيل در آثار عطار چشمگير است. وي بيشتر به جاي مَثَل از تمثيل‌هايي استفاده مي‌كند كه بيتي از آن مثل رايج شده و يادآور داستاني است
تمثيل، نوعي تشبيه است، اما اغلب از تشبيه، مفصل‌تر است؛ يعني عناصر و كلمات متعددي در آن نقش دارند. برخي تمثيل‌ها با استفاده از پديده‌ها و رخدادهاي طبيعي ساخته مي‌شود؛ مثلا:

هر كمان كز بس كشاندش بيشتر

تير او بي‌شك رود در پيشتر (عطار، دهخدا)‌

ز جو آب روان برداشت آواز

كه من رفتم ولي نايم دگر باز (عطار؛ خسرو‌نامه: 212)‌

گونه‌اي ديگر از تمثيل، استفاده از حكايت‌هاي رايج است، براي بيان انديشه شاعر؛ مثل گاو را از خر نمي‌داند:

«گاو ريشى بود در برزيگرى‏

داشت جفتى گاو و او طاق از خرى‏

ازقضا در ده وباى گاو خاست‏

از اجل آن روستايى داو(مهلت) خواست‏

گاو را بفروخت حالى خر، خريد

گاويش بود و خرى بر سر خريد

چون گذشت از بيع، ده روز از شمار

شد وباى خر در آن ده آشكار

مرد ابله گفت اى داناى راز

گاو را از خر نمي‌داني تو باز (عطار؛ مصيبت‌نامه: 255)‌

(حديقة: 647،امثال‌موزون) [كليّات عبيد زاكانى، ص 152]

گاهي شاعر براي بيان انديشه‌اش حكايتي جديد مي‌سازد؛ مانند منطق‌الطير عطار كه براي بيان مراحل سلوك عرفاني، داستان سفر مرغان و جست‌و‌جوي سيمرغ را آفريده است.

تمثيل به اين دليل كه مفاهيم ذهني و گاه دشوار را براي همگان دريافتني مي‌سازد، وارد زبان گفت‌وگوي مردم نيز مي‌شود. اغلب ضرب‌المثل‌هاي رايج در اصل، بيان تمثيلي يك تجربه‌اند و بسياري از آنها از ميان سروده‌هاي شاعران به زبان مردم راه يافته‌اند؛ مثلا:

زليخا گفتن و يوسف شنيدن

شنيدن كي بود مانند ديدن

رسالت را رسولي چون تو ننشست

همه انگشت يكسان نيست بر دست (عطار؛ اسرارنامه: 15)‌

يكي از روش‌هاي اصلي شاعران سبك هندي است كه به آن اسلوب معادله يا روش مدعا مثل مي‌گويند.

بسياري از بيت‌هاي مشهور سبك هندي با همين اسلوب سروده شده است. چند نمونه را مي‌خوانيم:‏

‏وضع زمانه قابل ديدن دوباره نيست

رو پس نكرد هر كه از اين خاكدان گذشت

در كمال فقر چشم اغنيا بر دست ماست

هر كجا ديديم آب از جو به دريا مي‌رود

‎پشه با شب زنده‌داري خون مردم مي‌خورد

زينهار از زاهد شب زنده‌دار انديشه كن

كاربرد تمثيل در آثار عطار چشمگير است. وي بيشتر به جاي مَثَل از تمثيل‌هايي استفاده مي‌كند كه بيتي از آن مثل رايج شده و يادآور داستاني است؛ نظير داستان عميد نيشابور: بنده پروردن بياموز از عميد. (منطق‏الطير، عطار: 153، مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بيت 2165)‌

گفت: آن ديوانه بس بي‌برگ بود

زيستن بر وي بتر از مرگ بود

از قضا يك روز بس خوار و خجل

سوي نيشابور مي‌شد تنگدل

ديد از گاوان همه صحرا سياه

همچو صحراي دل از ظلم و گناه

باز پرسيد او كه اين گاوان كِراست؟

گفت: اين ملك عميد شهر ماست

بود زير اسب، صحرايي نهان

اسب گفتي باز مي‌گيرد جهان

گفت: اين اسبان كِراست اين جايگاه؟

گفت: هست آن عميد پادشاه

رفت لختي نيز آن ناهوشمند

ديد صحرايي دگر پر گوسفند

گفت: آنِ كيست چنديني رمه؟

مرد گفت: آنِ عميد است اين همه

رفت لختي نيز، چون دروازه ديد

ماهوش تركانِ بي‌اندازه ديد

گفت مجنون: اين غلامان آنِ كيست؟

وين همه سرو خرامان آنِ كيست؟

گفت: شهر آراي عيدند اين همه

بنده خاص عميدند اين همه

چون درون شهر رفت آن ناتوان

ديد ايواني سرش در آسمان

كرد آن ديوانه از مردي سوال

كانِ كيست اين قصر با چندين كمال؟

گفت: اين قصر عميد است اي پسر

تو كه باشي، چون نداني اين قدر؟

ژنده‌اي داشت او، ز سر بر كند زود

پس به سوي آسمان افكند زود

گفت: گير اين ژنده دستار، اينت غم

تا عميدت را دهي اين نيز هم

چون همه چيزي عميدت را سزاست

در سرم اين ژنده گر نبود رواست

*‌ *‌ *‌

در آن ويرانه شد محمود يك روز

يكى ديوانه‏اى را ديد در سوز

كلاهى از نمد بر سر نهاده‏

بد و نيك جهان بر در نهاده‏

بر او چون فرود آمد زمانى‏

تو گفتى داشت اندوه جهانى‏

نه يك لحظه سوى سلطان نظر كرد

نه از اندوه خود يك دم گذر كرد

شهش گفتا كه چه اندوه دارى‏

كه گويى بر دلت، صد كوه دارى‏

زبان بگشاد، مرد از پرده‏ راز

كه‏ اى پرورده در صد پرده ناز

گرت خود زين نمد بودى كلاهى‏

تو را بودى بدين اندوه راهى [الهى‏نامه، عطار، ص 95]

كه داند اين چه كارست و چه راهي

مگر هم زان نمد يابد كلاهي (عطار؛ خسرونامه: 307)‌

تمثيل در حوزه ادبيات داستاني به نوعي خاص از داستان اطلاق مي‌شود كه بر محتوا، درونمايه و بيان افكار پيش از خود وقايع تاكيد دارد و ميان معناي ثانوي و روايت صوري تطابق يك به يك وجود دارد و رويدادها، شخصيت‌ها، اعمال، گفتار، توضيحات و زمينه‌هاي اثر با معادل‌هايي در نظام ايده‌ها يا رويدادهاي بيرون از داستان مطابقت دارد.

كاركترهاي روايت تمثيلي ممكن است قهرمانان اساطيري، حيوانات، اشيا يا مفاهيم مجرد يا انسان باشد. مثل:

گر بود در ماتمي صد نوحه‌گر ‌/‌ آه صاحب درد را باشد اثر (عطار؛ منطق‌الطير: 178،) كه برگرفته از داستاني از يوسف و زليخاست.

نظير: مادر را دل سوزد دايه را دامن (شكورزاده) ‌/ ‌جگر جگر است و دگر دگر (شكورزاده) ‌/‌ غريبه غريبه است (شكورزاده) ‌/ ‌غريبه را بكشي غريبه است (شكورزاده) ‌/ ‌نوحه‌گر گويد حديث سوزنام‌ /‌ ليك كو سوز دل و دامان چاك(مولوي)‌

ريشه روايت اول:

چون زليخا حشمت و اعزاز داشت‏

رفت و يوسف را به زندان بازداشت‏

با غلامى گفت: «بنشان اين دَمَش‏

پس بزن پنجاه چوب محكمش»!

«بر تن يوسف چنان بازو گشاى‏

كاين دم، آهش بشنوم از دور جاى»!

آن غلام آمد بسى كارش نداد

روى يوسف ديد و دل بارش نداد

پوستينى ديد مرد نيك‏بخت‏

دست خود بر پوستين بگشاد سخت:

مرد، هر چوبى كه مى‏زد، آشكار

ناله‏اى مى‏كرد يوسف زار زار

چون زليخا بانگ بشنودى ز دور

گفت: «آخر سخت‏تر زن، اى صبور»!

مرد گفت: «اى يوسف خورشيدفر!»

گر زليخا بر تو اندازد نظر

چون نبيند بر تو زخم چوب هيچ‏

بى‏شك اندازد مرا در پيچ‏پيچ‏

برهنه كن دوش، دل بر جاى دار

بعد از آن چوبى قوى را پاى‏دار!

تن برهنه كرد يوسف آن زمان‏

غلغله افتاد در هفت آسمان‏

مرد، حالى، كرد دست خود بلند

سخت چوبى زد كه در خاكش فكند

چون زليخا زو شنود آن بار آه‏

گفت: «بس! كاين آه بود از جايگاه‏

گر بود در ماتمى صد نوحه‏گر

آه صاحب درد را باشد اثر»

دكتر حسن ذوالفقاري ‌‌/‌‌ استاد دانشگاه تربيت مدرس


نوشته شده در   پنجشنبه 24 فروردين 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode