کبوتر سفيدخيلي دلش گرفته بود آخه بهترين دوستش يعني چکاوک مدتي بود که به ديدنش نيومده بود . کبوتر مي دونست که چکاوک از دست او ناراحته و به خاطر همينه که به ديدنش نمي ياد .با خودش فکر کرد اي کاش هيچوقت دوستشو ناراحت نکرده بود .چکاوک به کبوتر گفته بود اگه ادب رو رعايت نکنه ديگه دوستش نداره.
کبوتر خيلي چکاوک رو دوست داشت . حاضر بود هر کاري بکنه تا چکاوک اونو دوست داشته باشه. اما نمي دونست چطوري يه کبوتر با ادب باشه . به خاطر همين توي يه نامه نوشت :اي خداي مهربون من چطوري مي تونم يه کبوتر با ادب و دوست داشتني باشم .بعدش نامه رو انداخت توي رودخونه .موجهاي رودخونه نامه رو باخودشون بردند و بردند تا اينکه نامه بين ريشه هاي يک درخت پير گير کرد و همونجا موند .نامه کم کم در اثر جريان آب باز شد و نوشته هاش پيدا شد .يه دفعه چشم درخت پير به نوشته هاي روي اون نامه افتاد. درخت پير اون نوشته ها رو خوند و جوابشو روي يکي از قشنگترين برگهاي خودش نوشت، و اونو به دست باد سپرد. باد وزيد و وزيد و اون برگ رو باخودش به جاهاي زيادي برد و بعد از همه اونو انداخت توي آب .کبوتر سفيد سرش رو به طرف آب خم کرده بود تا آب بخوره که چشمش به نوشته هاي روي برگ افتاد.کبوتر ديد روي نامه نوشته :
لَا أَدَبَ لِسَيِّئِ النُّطْق:کسي که حرفهاي بد بزند ادب ندارد . (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،248)
حرف بد زدن علامت چيست جز بي ادبي چيز دگر نيست
اگه دوست داري باشي مودب حرف خوب بزن هر روز و هر شب