جام جم آنلاين: اگر ما خودمان را نسخه دوم بشري بدانيم كه در غارها زندگي ميكرده است، بيشك آن را مديون تواناييمان در حرف زدن، نوشتن و درك داشتن از هنر ميدانيم، اما به نظر ميرسد كاركردها و تواناييهاي نسخه دوم بشري به انتهاي خود رسيده و زمان فكر كردن به نسخه سوم انسان است.
مسير پيشروي انسان در جاده تحول و تكامل شاهد پشتسر گذاشتن برهههاي تاريخي شگرفي بوده كه بياغراق خيزشهاي سرنوشتسازي را تا به امروز زمينهسازي و رقم زده است. حال و روز كنوني انسان و نيات و عملكردهايش براي تدارك فردا نيز به دورنمايي اشاره دارد كه اگر مسير گام برداشتن يا چهبسا دست و پا زدنش را نيك بنگريم، به ردپاهايي ميرسيم كه غالبا به قلمرو دانش ژنتيك و هوش مصنوعي و درهاي بسته آزمايشگاههايي ختم ميشود كه انسان معاصر در آنجا با ابزار و بينش محدود به مهندسي ژنتيك يا تلفيق انسان و ماشين، سخت مشغول تهيه مقدمات خيز بعدي بشريت و معرفي نسخه شايسته انسان آينده است. هر چند ظاهر ماجرا حكايت از چشم دوختن بشر كنوني به زمين نوآباد ژنتيك و سايبرنتيك و گرفتن محصول استثنايي «انسان فردا» از آنهاست، اما گفته ميشود كه جهش بعدي در تحول و تكامل بشر احتمالا محصول كشتزارهاي نو بنيادي نظير مهندسي ژنتيك يا هوش مصنوعي نخواهد بود و بنا بر مصداق بارز «دود از كنده بلند شدن»، چنين جهش و دگرگوني بزرگي بيشتر به لطف پي بردن به قدر و منزلت مغزهاي كهن و موهبتهاي دروني و فطري خودمان به بار خواهد نشست.
روايتهايي از نسخه آينده انسان
صحبت اينجاست كه انسان در مقام يك گونه و نوع از مخلوقات چه مقصدي را براي آينده خود پيش گرفته يا به عبارتي اين بشر به كجا قرار است برسد؟ اگر سكان هدايت و جهتگيري مسير به دست داستانهاي علمي تخيلي باشد، 3 مدل رشد و تكامل براي انسان معاصر متصور خواهد بود يا مطابق اصل پيدايش و تكوين ژنتيكي جلو رفته و تكامل پيدا خواهد كرد يا كتاب رشد و تحول او با مهندسي و دستكاري ژنتيكي ورق خورده و خوانده ميشود يا اين كه فرمان رشد و تكامل را به دست مغز و ماشين سپرده و آينده خود را در ساز و كاري ماشينيتر و سختافزاري يا به عبارتي بشر سايبرنتيكي جستجو خواهيد كرد.
همه اين روايتها ميتوانند بخشي از داستان آينده انسان و چهبسا روايت منطقي و بياشكال آن باشند كه ممكن است به خرج من و شما نرود. در مورد نسخه اول اين روايت سهگانه يا همان انتخاب طبيعي كه باعث روند طبيعي تكامل بشر ميشود بايد اعتراف كرد كه به گونهاي باور نكردني كند و تدريجي است و با سرعت تحول دنياي امروزي و توقعي كه بشر از خودش دارد همگام نيست. گويا دوران انتخاب طبيعي براي نوع بشر به پايان رسيده است. درخصوص روايت دوم بايد گفت كه مهندسي ژنتيك ميتواند باعث بروز تغييرات مشخص و متمايزي در انسان شود، ولي اين ساز و كار نيازمند ايجاد يك پل علمي ميان ژنوتيپها (ساختار ژنتيكي يك موجود) و فنوتيپها (كليه صفات و خصوصيات بروزكننده يك موجود) است؛ يعني گسترهاي حقيقتا پهناور كه شامل خود موجودات و مجموعه قابليتهايشان ميشود. انصافا پلي با چنين سطحي از شايستگي و پيچيدگي ميان اين دو كرانه عريض و طويل در ناكجاآباد جاي خواهد داشت.
و اما روايت سوم يا ماشينافزايي انسان كه حتي امروز هم بخشي از دنياي ما را دارد شكل ميبخشد و شاهد بارز و حاضرش نيز همين تلفنهاي هوشمند و رايانههايي است كه هر روز بيشتر از قبل به آن وابسته ميشويم، هر چند روند توسعه چنين ادواتي به سمت توانمندسازي و قدرت بخشيدن هر چه بيشتر ما در آينده تداوم خواهد يافت، ولي بايد توجه داشت كه ارتقاي سختافزاري جدي و درست و حسابي مغز ما زماني از راه خواهد رسيد كه بيتعارف به كم و كيف ساختن هوشهاي مصنوعي در سطح بشر نائل شده و بتوانيم برگهاي برنده جديدي را براي سلولهاي عصبي خودمان رو كنيم. برداشتن اين گام برجسته به شناخت و تكريم خلقت تحسينبرانگيز خودمان نياز خواهد داشت كه همانا نفوذ و رخنه در ژرفناي اسرار آميز ذهن و مغز انسان است.
راست و پوستكنده بگوييم كه هيچ يك از اين سناريوها براي آينده نزديك باوركردني و محتمل نيستند. اگر قرار باشد در همين مرزهاي مجاور آينده اتفاقاتي در شرف وقوع باشد، چيزي در حد بروز برخي پيشرفتهاي دگرگونكننده در زمينه استعدادها و قابليتهاي انسان است كه در آن صورت هم چنين كليدي قادر به گشودن درهايي مثل بهسازي ژنها يا پيشرفت اتصالات قشري مغز نخواهد بود. پس تكليف چيست؛ آيا راه ديگري ميتواند پيش روي انسان براي حضور شايسته در فردا باشد؟ البته ناگفته پيداست كه پرونده ارتقا و بهروزرساني انسان از طريق ژنتيك و سايبرنتيك تا مجال طرح و بررسي پيدا كند و ابتكار عمل را به دست گيرد، تا مدتها روي ميز بحث و جدل و همچنين آزمايشگاهها معطل خواهد ماند. از قرار معلوم حالا حالاها گرفتار طرح بزرگ اختراع انسان آينده خواهيم بود.
كارگاه مهندسي مغز و اختراع انسان
با اين حال، راه و مسير ديگري براي تكامل انسان وجود دارد؛ مسيري كه چه از منظر علم و چه از منظر داستانهاي علمي تخيلي، آن طور كه بايد و شايد تحويل گرفته نشده و به قدر و ارزشش پي برده نشده است. اين مسير رشد و تحول ظاهرا همان مكانيسم جلودار و طليعهدهنده عصر جديد بشر، يا درگاه ورودي بشر معاصر به صحنه بعدي نمايش انسان خواهد بود؛ راهنمايي كه تواناييهاي عالي و بديعي به مردمان آينده پيشكش ميكند كه فعلا از يد قدرت، تصرف و حتي تصورمان خارج است؛ قدرتها و استعدادهايي في نفسه شايسته كه پرورده و رشد يافته كشتزار بارور زيستشناسي فطري خود انسان هستند. از همه مهمتر اين كه با وجود اين ساز و كار تكاملي مجبور نيستيم براي تدارك آينده به انسانهاي ماشينافزاري (سايبرگها) يا موشهاي آزمايشگاهي زيست مهندسي شده تغيير شكل پيدا كنيم. اين مسير تكاملي راه ناشناخته يا ناآزمودهاي نيست و صرفا به كاركردهاي طبيعي مغز و بدن ما متكي است؛ يعني همان وظايف و عملكردهايي كه ميليونها سال است مغز و پيكر ما از خود بروز دادهاند.
اين مكانيسم اسرارآميز دگرگوني يا تراديسي بشر نوعي فراخوان و بسيج قوا و امكانات مغزي است كه به «بازيابي عصبي» تعبير ميشود؛ اصطلاحي كه دانشمند مغز و اعصاب به نام استنيسلاس دوهين ابداع كرد و به نظام بازپردازش پويايي اشاره دارد كه طي آن همه قابليتها و امكانات فطري مغز براي ارائه نقش و كاركردهاي جديد فراخواني و براي بهرهبرداري مهار ميشوند. چنين ديدگاه و نظريهاي از آينده نوع بشر بر پايه بصيرت و قدرشناسي ما نسبت به برخي موهبتهاي فطري خلقتمان استوار است؛ يعني پي بردن به وجود و ارزش همان قدرتهاي فطري زيستشناختي كه طي ميليونها سال پيدايش و تكوين به ما ارزاني شده است.
كملطفي دانش نسبت به زيستشناسي فطري انسان
انصافا بجاي آوردن احترام عميقانه نسبت به قدرتهاي فطريمان، مقولهاي است كه مواقعي جاي خالي آن در علوم احساس ميشود؛ آنجا كه بسياري بر اين باورند مغز و بدن ما 2 نظام به هم متصل هستند كه امكانات و قواي آن از يك مسير مشخص كنترل و بهرهبرداري ميشوند و اصلا از كليد و پريزهاي راهگشاي موقتي براي روشن نگه داشتن چراغ بهرهبرداري و مهار اين كارخانه عريض و طويل خبري نيست. با اين وصف، نتيجه نظام زيستي سختافزاري ـ نرمافزاري حاصله نيز به دستگاهي با كاركرد نصفه و نيمه يا تقريبا ميزان شده شبيهتر است تا اين كه به عنوان يك دستگاه دقيقا ميزان شده بتوان توصيفش كرد.
بنابراين جاي تعجب ندارد كه ميبينيم خيليها وقتي آينده را پيش روي خود مجسم ميكنند، فرض را بر اين ميگذارند كه اختراع انسان ـ چه از طريق مهندسي ژنتيك و چه هوش مصنوعي و سايبرنتيكي ـ ميتواند همان انساني كه تكامل وعدهاش را داده محقق كند و بنابراين زمينه خودگرداني نوع كنوني بشر به سطحي جديد را فراهم آورد.
البته اين خوشبيني بيش از حدي كه درباره قدر و قدرت انسان ابداعي آينده در اذهان انسان معاصر حاكم شده است را ميتوان در انديشه 2 گروه سراغ گرفت؛ آنهايي كه نجات و رستگاري نوع بشر را منحصرا از جاده فناوري ميدانند و كساني كه هوشمند شدن شبكه و فضاي مجازي را در خيالشان ترسيم ميكنند. ريشه اين تصورات غلط و بدفهميها در بها دادن افراطي به طراحي مهندسي انتخاب طبيعي است كه توجه به قدرتهاي نهادينه شده توسط بدن و مغزمان را به حاشيه ميراند.
كاركردها و امكانات درونزاد و نهادينه وجودمان كه كمتر مورد لطف و قدرشناسي دانش بشر واقع شدهاند را بايد چيزي فراتر از هوشمندي محض بدانيم. اين وديعههاي خدادادي در مقام مقايسه با هر چه انسانها ممكن است در مدت هزار سال اختراع و ابداع كنند، فروغ و شكوهي نجومي را به رخ ميكشند. بازيابي و مهار كاركردهاي مغز و اعصاب ميتواند همان مكانيسم راهگشايي باشد كه سرچشمه قدرتهاي ذاتي انسان را مورد استخراج و بهرهبرداري قرار داده و در هر برهه و زماني خدمتگزار نظام زيستي ما انسانها خواهد بود.
ضمن اين كه بايد توجه داشت مغز انسان تنها يك ماشين فراگيري همهكاره و چندمنظوره نيست، بلكه شامل مجموعه ساختارهاي پيچيدهاي از غرايز و استعدادهاي بهينهسازي شده ما در محيطهايي است كه در گذر زمان در آنها رشد و تكامل يافته است. ما براي كنترل و بهرهبرداري مغزمان بايد بگذاريم اين مكانيسمهاي عالي و هوشمندانه مغز همانطور كه فطرتا در نظر گرفته شدهاند به كار خود بپردازند و نبايد آنها را دچار پيچ و تاب اضافي و دگرگوني بسازيم.
اما از كجا بدانيم كه چنين راهكاري امكانپذير و عملي است و توانمنديهاي بالقوه مغز و اعصاب انسان قادر است مسووليتهاي آينده وي را نيز به دوش بكشد؟ شايد اين تاكتيك از موهبتهاي قدرتمند بيكراني كه انتخاب طبيعي به ما بخشيده استفاده كند، ولي حال كه تحت كنترل درآوردن و بهرهبرداري از اين قدرتها، مافوق فهم و درك ماست، تكليف چيست؟ نحوه جور شدن و سازگاري دقيق و هماهنگ آن تكليف را با مكانيسمهاي انعطافناپذير مغز انسان از كجا و چطور بفهميم؟ البته پاسخ اين پرسشها حقيقتا ساده نيستند. با اين حال دليل خيلي خوبي براي اين خوشبيني وجود دارد كه صحنه نمايش آينده انسان از راه كنترل و بهرهبرداري انطباقي از راه خواهد رسيد تا اين كه از طريق ارتقاي فناورانه حاصل شود؛ چيزي كه قبلا اتفاق افتاده است.
ما قبلا از طريق مكانيسم مهار و بهرهبرداري دچار تغيير و دگرگوني شدهايم كه مرحله گذار بشر نخستين به انسان كنوني يا نوع دوم را زمينهسازي كرده است. در اين گذار، بشر صاحب چنان توانمنديهايي شده است كه فقط 3 مورد آن براي آگاهي و مقايسه اين دگرگوني و آنچه امروزه هستيم بسيار مهم و كليدي و صد البته انكارناپذير است؛ بله، 3 موهبت درخشان نوشتار، گفتار و موسيقي. اما بخش جالب سرگذشت انسان آنجاست كه با وجود چنين تواناييهايي كه همه جور انگ و برچسب يك كار مهندسي و طراحي طبيعي را يدك ميكشند، ولي ما نه محصول انتخاب طبيعي هستيم و نه اين قدرتهاي برتري كه داريم محصول مهندسي ژنتيك يا ارتقاي سايبرنتيكي مغزهاي ما هستند. در عوض، برخي انديشمندان و دانشمندان معتقدند چنين قابليتهايي، قدرتهايي هستند كه ما به فضل مكانيسمهايي نظير مهار و بهرهبرداري يا همان بازپردازش قواي مغزي كسب كردهايم. البته ما در جريان گذار تكاملي خود همين طور تخت گاز و مستقيم در جاده بهرهبرداري پيش نرفتهايم. بلكه اين مكانيسم عالي مهار و برداشت را بايد مشخصهاي تكاملي، برآمده از رفتارمان و برآمده از فرهنگ نوپاي بشري بدانيم كه گوهرهاي ارزشمند تواناييهاي ما را استخراج و براي سازگاري هر چه بيشتر زير تيغ تراش و صيقل برده است؛ طوري كه نوشتن با دستگاه ديداري و گفتار با دستگاه شنوايي ما تطابق و تنظيم درست و بجايي پيدا كرده است.
البته وقتي صحبت از رشد و تكامل انسان و ساز و كارهاي مهم و تاثيرگذاري همچون مهار و بهرهبرداري در ميان باشد، بايد تكليف مقولهاي به نام فرهنگ و نقش و جايگاهش نيز مشخص شود. در مسير تحول و رشد انسان، كاركرد خاص فرهنگ يا به عبارتي شگرد فرهنگ آن بوده كه از راه تقليد كردن از طبيعت و استفاده از مظاهر آن به كمك انسان آمده و مكانيسم مهار و بهرهبرداري از استعدادهايش را توسعه بخشد. در واقع فرهنگ را بايد مسيري فرض كرد كه 3 ركن قدرت و برتري انسان ـ نوشتار، گفتار و موسيقي ـ از طريق آن توانستند به مغز انسان معاصر راهشان را پيدا كنند.
اين پرسش مطرح ميشود كه لزومي دارد فرآيند دگرگوني و تبديل انسان معاصر به انسان آينده به طور تمام و كمال ناشي از فرآيندي مثل تكامل فرهنگي باشد؟ يا ميشود به هدايت آگاهانه و عمدي فرآيند تغيير و دگرگوني خودمان اميد و توقعي داشته باشيم؟ زماني كه آينده خودمان را در نظر ميآوريم، احتمالا اين واردترين و مرتبطترين پرسشي خواهد بود كه بايد از خودمان بپرسيم.
با همه فراز و فرودهايي كه در مسير رشد و تحول بشر از گذشته تاكنون وجود داشته و همچنين باورها و نقشههاي مختلفي كه از جاده تكامل و مقصد بعدي انسان ترسيم ميشود، دستكم جاي اين خوشبيني براي ما وجود دارد كه در آينده نزديك از عهده فهم و به خدمت گرفتن فناوريهاي مهاركننده طبيعت برآييم؛ چراكه ما كار گشودن و شكستن قفل فناوريهاي مهاركننده طبيعتي را كه انتخاب فرهنگي تا به حال برايمان مهيا كرده است، آغاز كردهايم. از جمله دلايل اين خوشبيني آن است كه فناوريهاي مهاركننده طبيعت ـ مثل نوشتن، گفتار و موسيقي ـ بايد خصوصيات بومشناختي بنيادي خود طبيعت را تقليد كنند؛ بديهي است كه رسيدن به اين مقصود براي دانشمندان خيلي سادهتر است تا اين كه به دنبال رقابت و تقليد از مكانيسمهاي فوقالعاده پيچيده مغز باشند.
از طرفي اين مفهوم مهار و بهرهبرداري از پتانسيلهاي طبيعت ميتواند توصيف مناسبي براي رويكردهاي تكنولوژيكي نوظهوري باشد كه قسمتهاي سريال توسعه و ترقي ما را يكي پس از ديگري آماده نمايش ميسازد. به طور مثال، تقلاي كنوني صنعت فيلم و تصوير در زمينه طراحي سهبعدي و تلاش بر سر هر چه بهتر ساختن تجربه سهبعدي ديدن، نمونه آشكاري از تمرينهاي فناورانه ما در جهت كنترل و بكارگيري كاركردهاي منتج شده از قدرت بينايي دوچشمي است؛ يا تلاشهاي صنعت بازي و سرگرميها براي «بازي دادن» وظايف مشخصي از كاركردهاي بدن؛ يا تلاش و ميل همهجانبهاي كه در حوزه دانش روباتيك براي ارائه نسل جديد روباتهاي انساننما وجود دارد و بيش از همه در پي صورتهايي با بيان و حالت احساساتي و هيجانيتر ميگردد.
مسلما هيچ يك از اين مثالها به اندازه نوشتن، سخن گفتن يا موسيقي رنگ و بوي انقلابي و بنيادي ندارند، اما خيالپردازي و رويابافي درباره زماني كه اين پيشرفتها بتوانند به طور تمام و كمال به مهار و برداشت غرايز زيستي شگرف و بديع ما نائل شوند نيز كار سختي است. فراموش نكنيم كه حتي نوشتن نيز تا قرنها و عمدتا براي مقاصد مالي و ديواني مذهبي و دولتي مورد استفاده واقع ميشد و تقريبا فقط همين دوران معاصر بوده كه عمل كتابت تا حدي بسط و گسترش مييابد كه زندگي انسانها را زير و رو ميسازد.
سخن آخر
با اين اوصاف، نكته قابل توجه آنجاست كه عمده نگاههاي مبتني بر روايتهاي علمي ـ تخيلي در خصوص اين موضوع مهم راه خطا را ميروند. شايد فرزندان ما در آينده داراي قدرتهاي مهيج و چشمگيري شوند كه از قد و قواره درك و فهم ما خارج باشد، ولي احتمالا باز هم اين چشمانداز به واسطه تكامل نوع بشر به يك انسان جديد نخواهد بود يا به دليل تغييرات ژنتيكي يا از طريق الحاق تراشههاي هوش مصنوعي به آن درجه از پيشرفت نخواهند رسيد.
آن انسانهاي قدرتمند فردا نيز حقيقتا انساني مثل خودمان خواهند بود، اما احتمالا آنها توانستهاند گنجهاي جادويي پنهاني كه در وجود يكايك ما به امانت گذاشته شده است كشف و به خدمت گيرند.
مهريار ميرنيا / جامجم