جام جم آنلاين: كارتنخوابي و بيخانماني، اعتياد و طلاق، كودكان كار، خيابان، بيسرپرست، بدسرپرست، سر راهي و هزاران واژه ديگر كه هر كدام ميليونها بار در دنياي مجازي و غيرمجازي تكرار شدهاند و اضافه كنيد بينهايت صورتجلسههاي مسوولان كه لاي كلاسهها بايگاني ميشوند... با اين همه هنوز نه يك نفر كه بسياري روزانه ميسپارند جان، جان ميكنند قربان.
تكرار و تكرار، عادتمان شده است، خسته و گريزان. آيا ديگر ديدن هيچ كودكي كه دفتر مشقش را كنار جدولهاي پر از موش خيابان در اين هواي سربي گشوده است و آدامس ميفروشد، لرزه و توقفي بر گامهاي پرشتاب و بيهدفمان ميافكند. «كار باند و مافياست...»؛ اين انديشه بسرعت از ذهنمان ميگذرد و سپس خونسرد و حق به جانب عبور ميكنيم، اما كودك ميلرزد، او ميلرزد... كار هر كس كه ميخواهد باشد، مهم اين است كه او سردش است... قصه تراژديك ما خيلي خيلي تكراري است... اما او حتي از تكراري شدن خويش در ذهن ما باز هم ميلرزد...! ديگر بماند چون همه قصههاي بيشمار ديگري از ساير گروههاي مانده و درمانده و... ميدانيد.
يك قهرمان نيست!
اما در گوشهاي ديگر از اين شهر، كسي تاب از كف داده است. او مال ومنال دارد بسيار، او نيز همچون مردمان ديگر است، تنها كمي متفاوت ميانديشد. كلاه شاپوي خود را از سر بر ميگيرد و عصاي قهوهاي نازككاري شدهاش را به دسته مبل تكيه ميدهد. «جيب و قبر من گنجايش اين همه ثروت را ندارد. روزي ناگهان مرگ مهمانمان ميشود و ما مسافران دياري خواهيم شد كه پيشتر از ما پيامبران، شاهان و بزرگان همه و همه از آن جاده گذر كردهاند، اما هيچ از دنيا با خودشان نبردهاند. مرگ زندگي دوباره است.» اين پاسخش به اولين پرسشي بود كه به خاطر تنگي نفس هر واژهاش را گنگ اما شمرده بر زبان ميآورد.
بيماري از نوع بدخيم، وجود اين مرد 80 ساله را فرا گرفته است. خيليها ميشناسندش، اما اين نام و نشان خوشايندش نيست. زيبايي كار در بينشاني بود. مصاحبه را با اصرار و شروط فراوان پذيرفت به اين شرط كه «بينام باشد حرفهايم.»
اهداي زمين براي ساخت مدرسه و مسجد، بزرگترين بخشش به بهزيستي در تاريخ آن سازمان، ساخت دانشگاه در زادگاهش... اين همه آن چيزي بود كه در توشه سفرش نهاده بود. «چه بهتر، كه زندگي را بهتر شروع كنيم.» اين چند روز اما بگذرد، راه درازي در پيش است تا بينهايت...
خيلي از مردمان نيكانديش و آيينه دل كه فاصلهاي بين زبان، دست و جيبشان وجود ندارد از عمل مسوولان گله دارند. گاه يكي به نيت مدد به زنان بيسرپرست ملكي وقف نهاد خيريهاي ميكند، اما نتيجه، فعاليت يك شركت تابعه در آن ملك خواهد بود. آيينه دلان آزرده ميشوند.
هنوز ما در نقاط بسياري از شهرمان چشم در باقيات صالحاتي داريم كه خاطره و نام بخشندگان آنها را زنده ميكند. اين ابنيه تجلي واقعي خير است در هستي. نه اين كه حال چون ما مهمان اين مرد شدهايم پس زبان به تمجيد گشودهايم؛ هرگز، چون او تنها يكي از جماعت بسيار است؛ جماعتي كه هنوز بوي ياس دوست دارند و از ديدن رنگ فيروزه شادمان ميشوند. اما از ديگران...
عضوهاي بيقرار
گذشتگان و بازماندگان زيادي از اين نسل، به مهر، دست همنوع خويش را ناآشنا ميفشارند. دانشجويان كوي دانشگاه اصفهان خواب و روزگار رنگين خود را در خوابگاهي سپري ميكنند كه يادگار مرحوم مهندس كوپائي است. او اين خوابگاه را سال 1346 بنا نهاد و مثالي ديگر از اين احسان، يك خوابگاه 3400 متري در يزد است به سال ساخت 1348، بازمانده نيكوكاري به نام حاج محمدصادق فاتح يزدي. همچنان كه محمدتقي رسوليان يزدي نيز در اين شهر اثري از خود بر جاي گذاشت. دكتر فرشته قويمي آل آقا، محمود لاجوردي، مهندس يوسف رسولخاني و... اين اسامي بيپايان تا قيام قيامت بر دلها جاري است.
نكته: خيليها رفع نياز مستمندان را وظيفه دولت ميدانند، اما مسوولان هم همواره بهانهاي براي كمبودها دارند و آن محدوديت منابع است، به همين دليل است كه سازمانهاي مردمنهاد وارد عمل شدهاند
يكي بخشايش از مال دارد و ديگري زكات دانش خود را نثار همنوعانش ميكند. اين هم كه سابقهاي بس طولاني در جهان و ايران دارد، سرمنشأ تغييرات اجتماعي بسيار بوده است؛ تغييري كه سرآغاز يك رويش شگفتانگيز است. هر برگ از اين صفحه ايران پرآوازه، نامهاي بيشمار بر خود به يادگار دارد براي آينده و آيندگان. چه بسيارند آدمهاي بينام و نشاني كه بذر سخاوت خويش در دل هستي كاشتند و براي ابد به برداشت آن دلخوش و سرگرم هستند. اين نيكوكار دانشدوست، زاده 1297 در زنجان است. احمد نام داشت و مهدوي شهرتش. كارش از يك مغازه ساده شروع شد. سال 1328 در دبي سكنا گزيد، اما همواره دغدغه ميهن و مردمان سرزمينش را در دل داشت. دغدغههاي او در ساخت درمانگاه شماره 9 زنجان، اورژانس و همچنين آزمايشگاه، درمانگاه تخصصي بيمارستان شهيد بهشتي به مساحت 3200 مترمربع براي كمك به دانش ساخت دانشكده علوم پزشكي زنجان در فضاي 12 هزار مترمربع، كمك به احداث مركز سالمندان كهريزك تهران، كمك به احداث مركز درماني علوي تهران و... از همان راه دور به فرجام رسيد. سال 1365 به ايران بازگشت. سال 1375 خرسند به ديدن رخسار خندان همنوعان، ديده فروبست. اما اين راه بيپايان بود چون فرزندانش همان مسير را پيمودند. از يادگارهاي اين نوادگان خلف ساخت يك هنرستان در فضاي 3200 مترمربع و احداث كتابخانه دانشآموزي در شهر زنجان است. اينها مثالهاي كوچكي از مردان بزرگ سرزمينمان هستند.
عضوهاي خاموش!
خيليها هم چنين نميكنند. بهره و مكنتي دارند كه اختيار آن با خودشان است. چرا چنين نميكنند؟ «از خودشان بپرسيد كه چرا كمك نميكنند، اما من اين كارها را انجام ميدهم، شما بگوييد اگر اين كارها را نميكردم چه بايد ميكردم؟ اين ثروت را صرف چه مواردي بهتر از اين مواردي كه گفتم بايد ميكردم؟» پير مرد حرفهاي بسيار دارد؛ اما آنها را در نهانخانه دلش نگه داشته و بر زبان جاري نميكند. رسم كار چنين است.
خيليها بر اين باورند كه رفع دغدغهها و نيازهاي مستمندان از وظايف دولت است كه البته پر بيراه هم نيست، اما گويا مسوولان دولتي بهانههايي دارند براي كمبودها كه در كلام، صورتي منطقي به خود ميگيرد، آن هم محدوديت منابع است. پيرمرد هم دولت را فاقد قدرت و امكان كمك لازم به محرومان ميداند.
او ميگويد: «هم دولت وهم مردم بايد در كنار هم تلاش كنند تا مشكلات مردم حل شود، من معتقدم اگر ثروتمندان 5 درصد مالشان را به نيازمندان كمك كنند هيچ مستمندي پيدا نميشود.» آيا آنها چنين خواهند كرد؟ پاسخ همان بود كه پيشتر گفت: «از خودشان بپرسيد؟»
نهتنها تعداد زيادي از افراد متمول، بلكه سازمانهاي دولتي و غيردولتي بيشماري تنها در انديشه سنجش سود و زيان خود هستند؛ فارغ از نيازمندان پيرامون خويش. مسووليت اجتماعي نوعي تعهد اخلاقي است كه انسان متعهد در فرآيند زندگي اجتماعي بايد آن را رعايت كند. البته اين مهم در آموزههاي ديني، فرهنگي و ادبي ما نقش و حضور بسيار پررنگي دارد. سروده شاعر بزرگ ايران زمين كه در حافظه جهان ثبت شده است بهترين شاهد گوياي ماجراست. آنجا كه سرود: «بنيآدم اعضاي يك پيكرند / كه در آفرينش ز يك گوهرند / چو عضوي به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار.»
مصاحبه شونده كه خود پلهپله از خاك سوخته فقر برخاسته است با همذاتپنداري بيمثالش كه در گفتار سوزناكش پيداست، ميگويد: «خيليها طعم بيپولي و بيكاري را نچشيدهاند، ارثي از پدرشان به آنها رسيده و خوش ميگذرانند، من اين جوانهاي بيكار كنار خيابان را نميتوانم تحمل كنم. من وجود كساني كه به نان شبشان هم محتاج هستند نميتوانم تحمل كنم...» نفسي تازه ميكند تا مجال و تواني براي ادامه گفتههاي خود بيابد. او گذشته خود را چنين بيان كرد: «اگر بدانيد كه با چه سختي زندگي ميكرديم قدر اين روزها را ميدانستيد. ناهار من در مدرسه يك نان لواش و 3 خرما بود. با اين وضعيت درس را ادامه ميدادم، الان وضعيت بهتر شده است. وضعيت مردم نسبت به گذشته بهتر شده...»
البته در اين راه بسياري به فكر كمك به ديگران به يك شكل سازماندهي شده همچون تاسيس انجمنهاي خيريه و ... ميافتند؛ اما گاه خود آنان در پروسههاي پيچيدهاي كه دور خويش ميبافند سختگير ميافتند. گاه موفقيتي نسبي در اين راه حاصل ميشود و زماني هم خود بيش از ديگران به كمك محتاج خواهند بود؛ نه اين كه اين حكمي همهگير باشد، صد البته خيرين در قالب اين تشكلها خدمات فراواني به همنوعان خويش كردهاند. در حال حاضر كه از موضوع كمك به همنوع در ادبيات جديد به عنوان مسووليت اجتماعي ياد ميشود، به اذعان كارشناسان، اين مهم نهتنها وظيفه دولت و افراد نيكوكار است، بلكه شركتها و صاحبان سرمايه نيز درخصوص آن مسوولند.
ع، ش، ق... تمام
بخشش لذت فراوان دارد و دشواريهاي بسيار. ميزبان ما در اين دوران سالمندي خود هنوز چشم به آيندهاي آبي دارد. او سازندگان اين آينده آبي را كساني ميداند كه عاشق هستند، عشقي كه به بيان او بايد چنين تعريف كرد: ««ع» عشق از عبوديت گرفته شده است، بايد دين داشته باشند. هر ديني كه ميخواهند، «ش» از شوق گرفته شده است و انسانها براي دانش و انجام هر كاري بايد اشتياق داشته باشند، «ق» از قدرت ميآيد هركسي بايد قدرت بدني، قدرت مالي و قدرت ذهني داشته باشد. فردي كه اين سه خصلت را داشته باشد عاشق است.» همين.
سامان عابري / جامجم