جام جم آنلاين: مادربزرگم، همیشه وقتی از خاطره یلداهای كودكیاش میگوید دختربچه مدرسهاي است كه جورابهای سفید نخی پا كرده و به جای خانه خودشان، یكراست میرود خانه مادربزرگش.
عطر سبزیپلو ماهی از آشپزخانه بیرون میخرامد، دور ستونهای گچبری شده اتاقها میگردد و میرسد به حیاط كه صبح آقاجان برفهایش را پارو كرده است و مادربزرگ كه دور حوض لیلی میكند، بو میكشد؛ كیف مدرسهاش را پرت میكند روی یكی از تپههای برفی گوشه حیاط. پلهها را دوتا یكی میكند. میدود توی اتاق و میگوید: « شب چله شد؟»