ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 3 مرداد 1403
چهارشنبه 3 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 1 شهريور 1390     |     کد : 24317

زمزمه فرشته‌ها براي ‌كارهاي نيك

با سيد سعيد رحماني ، نويسنده سريال سي امين روز

با سيد سعيد رحماني ، نويسنده سريال سي امين روز
زمزمه فرشته‌ها براي ‌كارهاي نيك
جام جم آنلاين: طی سال‌های اخیر كه سریال‌های مناسبتی ماه رمضان به سراغ موضوعات ماورایی رفته‌اند همیشه پای شیطان در میان بوده است. ردپای او را در سریال‌های ماه رمضانی امسال هم می‌توان مشاهد كرد.
اما در این میان سریال «سی امین روز» به سراغ فرشته رفته است و قصه خود را با حضور و تاثیرات او بر شخصیت اصلی داستان، سیاوش، روایت می‌كند كه با پاره‌شدن طناب اعدام فرصت دوباره‌ای برای زیستن و توبه و بازگشت به خدا پیدا كرده است.

اگرچه سریال ملكوت در سال گذشته اولین مجموعه‌ای بود كه به فرشته توجه كرده بود، اما به لحاظ تولید و نگارش متن این سی امین روز بود كه اولين بار این سوژه را دستمایه كار خود قرار داد هرچند نوبت پخش آن به امسال رسید.

سید سعید رحمانی از نویسندگان پركار تلویزيونی است كه بیشترین فیلمنامه‌های مناسبتی را در كارنامه خود دارد و نویسنده اولین مجموعه مناسبتی ماه رمضان یعنی سریال گمگشته به كارگردانی رامبد جوان است.

با او درباره فیلمنامه سی امین روز و طرح مفاهیم دینی و چگونگی حضور و نمایش فرشته در این سریال به گفت‌وگو نشستیم كه شما را به خواندن آن دعوت می‌كنیم.

با این سوال شروع كنیم كه نگارش فیلمنامه سی امین روز چند روز طول كشید و چه فرآیندی را طی كرد؟

از زمانی كه ما طرح این فیلمنامه را ارائه دادیم تا زمانی كه نگارشم تمام شد 5 ماه طول كشید. این تقریبا پنجمین كاری است كه من برای سریال‌های مناسبتی نوشته‌ام و به طور كلی نزدیك به 16 فیلمنامه برای سریال‌ها نوشته‌ام و سعی كرده‌ام هیچ وقت خودم را تكرار نكنم. در واقع به تجربه‌كردن ژانرها و ساختارهای نگارشی متفاوت علاقه‌مندم. مثلا در گمگشته كه به عنوان نخستین سریال ماه رمضانی شناخته می‌شود به سراغ كمدی رفتم و در سی امين روز یك قصه ماورایی را تجربه كردم. همین انگیزه تجربه‌گرایی موجب شد تا به نگارش این اثر بپردازم.

اگرچه سی امین روز یك كار ماورایی است، ولی در بستر یك درام اجتماعی روایت می‌شود و انگار شما از این كه به سراغ یك داستان انتزاعی بروید پرهیز داشتید...

به نكته بسیار خوبی اشاره كردید. دغدغه اصلی من در این سریال همین بود كه داستانی اجتماعی را در ساختاری ماورایی روایت كنم تا برای مخاطب ملموس و باورپذیر باشد. برای همین ابتدای داستان را با یك اتفاق تجربه شده بشری آغاز كردم و برای خودم جای تامل زیادی بود كه اگر یك اعدامی‌ طنابش ببرد چه اتفاقی برایش می‌افتد و این شخصیت از حیث روانی ـ اجتماعی دچار چه تغییر و تحولاتی می‌شود. واكنش فرد نسبت به این موقعیت و تاثیرات عاطفی و احساسی كه در پس این اتفاق وجود داشت برای من خیلی مهم بود یا این كه دیگران چه نوع واكنش و رفتاری در قبال این فرد خواهند داشت. احساس می‌كردم این مساله واجد یك موقعیت دراماتیك جذابی هم هست كه پر از حس تعلیق و قصه‌گویی و امكان شخصیت‌پردازی است. این كه این ایده چه زمانی در من شكل گرفت نمی‌دانم، اما واقعیت این است كه گاهی برخی ایده‌ها خود را بر نویسنده تحمیل می‌كنند و بر او عارض می‌شوند.

آیا درباره این موضوع كه یك فرد اعدامی ‌این موقعیت را تجربه كرده باشد هم تحقیق و بررسی داشته‌‌اید؟ مثلا این كه آیا در نظام حقوقی كشور ما چنین قانون و تبصره‌ای وجود دارد كه اگر طناب یك فرد اعدامی‌ پاره شود او از مجازات رهایی می‌یابد؟

البته این تحلیل و نگرش بیشتر یك امر عرفی و عامیانه است كه پاره شدن طناب اعدامی ‌را به معنای بخشودگی وی از سوی خداوند تلقی كرده و نشانه‌ای از رحمت خدا می‌دانند، اما در قانون چنین حكمی ‌لحاظ نشده است. یعنی در صورت بریده شدن طناب، قانون این اجازه را به اولیای‌دم می‌دهد كه تقاضای اجرای مجدد قصاص را داشته باشند. با این حال قانون بر مماشات و گذشت اولیای‌دم تاكید بیشتری می‌كند. درباره بخش اول سوال شما هم باید بگویم، بله ما برخی از پرونده‌های قضایی كه شباهت به این قصه داشت را بررسی كردیم و با واسطه از این تجربیات در نگارش متن كمك گرفتیم. آنچه رای خود من بیش از همه جذاب و مهم بود تاثیرات روانی این اتفاق بر شخصیت اصلی داستان یعنی سیاوش بود و این كه او به یك وضعیت منفعلانه پس از این تجربه دست به گربیان‌شده و باید با آن كنار بیاید. واقعیت این است كه تعریف قصه بر اساس ضدقهرمان كار دشواری است. چون در این ساختار شخصیت كنشگر و فعال نیست و قرار نیست دنبال هدف خاصی باشد. خودش مبدع و سازنده اتفاقات نیست، بلكه حوادث بر او حادث شده و او را در موقعیت منفعلانه‌ای قرار می‌دهد. نمونه‌ای از این نوع فیلمسازی و شخصیت‌پردازی را در فیلم سینمایی لیلا ساخته داریوش مهرجویی هم شاهد هستیم كه در آنجا شخصیت اصلی قصه یعنی لیلا درموقعیت منفعلانه‌ای قرار می‌گیرد كه یك اتفاق و تصمیم تلخ بر او تحمیل می‌شود. در واقع این‌گونه شخصیت‌های ضدقهرمان پیش‌برنده قصه نیستند. داستان در حال پیشروی است و آنها جزئی از همین فرآیند هستند. این نوع ساختارهای روایی در سینمای آمریكا با فیلم مارتن من شروع شد كه داستین ‌هافمن در آن بازی می‌كرد. ترسیم این موقعیت و بازنمایی یك ضدقهرمان در داستان برایم جذابیت داشت و انگیزه اصلی من از نگارش این قصه بود. البته این یك ریسك بزرگ بود كه خوشبختانه به نظر من موفق از كار درآمد.

احتمالا اختلاف نظر پرویز شیخ طادی، كارگردان اولیه این سریال بر سر همین موقعیت و رویكرد بود.

دقیقا. مشكل ایشان به دلیل عدم تفاهم و درك متقابل در پذیرش و ارتباط برقرار كردن با این موقعیت و شیوه شخصیت‌پردازی و روایت بود. به نظر من این انتظار غلطی است كه برخی كارگردان‌ها به دلیل درك متفاوت یا انتظاری كه از درام دارند توقع داشته باشند نویسنده خود را با سلیقه آنها تطبیق دهد. متاسفانه در كشور ما همیشه درحق فیلمنامه‌نویسان جفا شده و ازكارگردان تا بازیگر سعی می‌كنند در فرآیند متن دخالت كرده یا آن را بر مبنای سلیقه و نگرش شخصی خود تغییر دهند. البته آقای شیخ طادی، كارگردان خوبی است كه فیلم‌های قابل قبولی در سینما تولید كرده است منتها مشكل اینجا بود كه ذائقه ایشان بیشتر به‌روایت كلاسیك در قصه‌گویی نزدیك است و به این نوع از ساختار داستانی چندان تمایلی نداشتند. خوشبختانه معاونت سیما و شبكه با این داستان و متن آن همسویی داشت و حمایت‌های لازم را به عمل آورد. البته من با ایشان مشكلی نداشتم و اختلاف نظر شبكه با ایشان موجب شد تا كارگردانی سریال به جواد افشار محول شود.

یعنی شما به بازنگری در فیلمنامه اعتقاد ندارید؟ به هرحال در خیلی از فیلم و سریال فرآیند نگارش متن به واسطه همین اختلاف نظرها دچار بازنگری و بازنویسی می‌شوند.

برعكس معتقدم ساخت فیلم و سریال محصول یك تعامل و همكاری جمعی است. خیلی از مواقع بوده كه به دلیل اختلاف نظر درباره بخش‌های از یك فیلمنامه دست به بازنویسی زده‌ام. اما زمانی كارگردان به شكل بنیادی با ماهیت یك متن مخالف است و این فرصتی برای بازنویسی فراهم نمی‌كند و كل ساختار یك متن باید تغییر كند. متاسفانه خیلی از مواقع به هویت و جایگاه حرفه‌ای نویسنده‌ها و فیلمنامه‌نویسان احترام گذاشته نمي‌شود.

اشاره كردید كه شخصیت اصلی این قصه یعنی سیاوش، منفعل است. به نظر شما همین انفعال نمی‌تواند مانعی در ایجاد همذات‌پنداری و ارتباط حسی مخاطب با این شخصیت شود؟

ببنید در شخصیت‌های كنشگر اكثر رفتارهای او بیرونی است و به همین دلیل قابل مشاهده و لمس از سوی مخاطب است. اما در شخصیت منفعلی مثل سیاوش، كنش‌های درونی شكل‌دهنده رفتار و شخصیت بیرونی اوست كه یكی از ویژگی‌های متن‌های مینی پلات همین خصوصیت است. این كنش درونی موجب جذابیت شخصیت می‌شود وگرنه به قول شما باعث واپس‌زنی و دافعه مخاطب می‌شود. اتفاقا به همین دلیل هم ترسیم و خلق شخصیت‌های منفعل و ضدقهرمان از ظرافت و پیچیدگی بیشتری برخوردار است. ضمن این كه جنس و نوع بازی این‌گونه شخصیت‌ها نیز در بازنمایی دنیای درونی آنها بشدت موثر است و به نظر من هومن سیدی بخوبی توانسته است از پس این نقش برآید و موفق می‌شود این كنش درونی را به بیننده نشان داده و قابل رویت كند. در سریال‌سازی كمتر به سراغ این نوع از شخصیت‌پردازی‌ها می‌روند چون بشدت دشوار است.

به نظر من این شخصیت منفعل كه به قول شما ضدقهرمان است به واسطه اتفاقات و تجربه‌های تازه‌ای كه در مسیر زندگی‌اش ایجاد می‌شود كه مهم‌ترین آنها حضور یك فرشته است بتدریح فرآیند یك تحول و دگردیسی اخلاقی ـ رفتاری را طی می‌كند و ظاهرا در پایان قصه به یك قهرمان بدل می‌شود. پیام اخلاقی و هسته معنایی سریال نیز در همین استحاله رفتاری نهفته است. درست می‌گویم؟

دقیقا شما به درك درستی از فرآیند قصه و شخصیت‌های آن رسیدید. ببينید در یك روایت غیركلاسیك كه با رفتارهای منفعلانه یك ضدقهرمان آغاز می‌شود كه كنش درونی دارد، در پایان قصه به واسطه اتفاقاتی كه افتاده و تجربه‌ای كه از سر می‌گذراند، به شخصیتی كنشگر و قهرمان بدل می‌شود و جذابیت و تعلیق قصه نیز در همین فرآیند دراماتیكی رخ می‌دهد. در فیلم لیلا نیز می‌بینم كه این شخصیت منفعل است، اما در پایان با ترك خانه به یك شخصیت كنشگر بدل می‌شود. در این سریال هم تماشاگر شاهد تحول شخصیت سیاوش از یك انسان منفعل به یك شخصیت كنشگر است.

به نظر می‌رسد كه این شخصیت منفعل نباید از سوی مخاطب پذیرفته شود بویژه با قتلی كه انجام داده، شاید انتظار نمی‌رود كه مخاطب با او همراهی و همدلی كند، اما می‌بینیم كه تماشاگر، سیاوش را پذیرفته و با او همذات‌پنداری می‌كند. آیا این یك تناقض نیست؟

رحماني: سعی كردم تصویر هری پاتری و جادوگرانه‌ای از فرشته ارائه نكنم، به اعتقادات و باورهای دینی مردم دراین‌زمینه اهتمام داشتم. این فرشته كارهای خارق‌العاده انجام نمی‌دهد
به نكته خیلی خوبی اشاره كردی. نه اتفاقا این همان هدفی بود كه من در پس خلق این شخصیت و قصه به دنبالش بودم و خوشحالم كه شما این را می‌گویید چون قرار بود مخاطب با این شخصیت در طول سریال همراه شد و با تغییر تدریجی او همگام شود وقتی مخاطب با سیاوش به حس مشترك و همدلانه می‌رسد یعنی این كه او را باور كرده و شخصيت توانسته است اعتماد مخاطب را به خود جلب كند، لذا تحول اخلاقی و شخصیتی او نیز از سوی آنها پذیرفته می‌شود. این اتفاق كمك می‌كند تا پیام قصه نیز بدرستی به تماشاگر منتقل شود. مهم‌ترین كاركرد این اتفاق، باورپذیر شدن شخصيت و تحول اخلاقی او از سوی مخاطب است. واقعیت این است كه این نوع از روایت‌ها یك ساختار ضدقصه دارد و باید شخصیت‌های آن، دوست داشتنی و باورپذیر باشند تا مخاطب بتواند با داستان ارتباط برقرار كرده و آن را دنبال كند. در ظاهر شاید هیچ ویژگی جذابی در سیاوش وجود نداشته باشد كه مخاطب را با خود همراه كند، اما چرا این اتفاق می‌افتد، چون بیننده نگران سیاوش است و نگرانی‌های او را در این شرایط خاص بدرستی درك می‌كند. درواقع این موقعیت سیاوش است كه باعث ایجاد دغدغه و همدلی درمخاطب می‌شود. من سعی كردم كه این موقعیت دراماتیك را ایجاد كنم تا بستر و زمینه همذات‌پنداری و همدلی مخاطب با سیاوش ایجاد شود.

در واقع در ترسیم شخصیت سیاوش به شكل یك بعدی نگاه نكردید و مثلا وجوه قاتل بودن آن را آنقدر برجسته نكردید كه فطرت پاك و رفتارهای انسانی وی پنهان بماند. حتی زمانی كه سیاوش هم از خودش ناامید می‌شود و به فرشته به خاطر توجه به او اعتراض می‌كند، فرشته پاسخ می‌دهد كه هنوز فطرت پاكی در وجود وی نهفته است كه می‌تواند عامل نجات و رستگاری او شود. شاید همین ترسیم خاكستری شخصیت سیاوش به ایجاد این همدلی در مخاطب تاثیر گذاشته است.

دقیقا همین‌طور است. در واقع تلاش كردم تا لایه‌های مختلفی از شخصیت سیاوش را به تصویر بكشم و یكطرفه به قاضی نروم. فرشته بارها تاكید می‌كند كه سیاوش كارهای خوب زیادی هم كرده و همین وجوه شخصیتی سیاوش است كه فرشته به بازگشت و پاك شدن او امیدوار است. ببینید وقتی سیاوش قصاص می‌شود، فرشته به سراغ او می‌آید چون پاك شده است. تاكید ما براین بود كه یك انسان گناهكار ناامید نشود و به سراغ خداوند و انسانیت و پاكی بازگردد. من سعی كردم این تجربه‌های معنوی و دینی را در بستر یك اتفاق روزمره و ملموس زندگی بازآفرینی كنم، به همین دلیل معتقدم سی امین روز یك قصه اجتماعی است كه لحن ماورایی دارد.

به لحن ماورایی این سریال اشاره كردید. سی امین روز برخلاف سریال‌های مناسبتی سال‌های قبل كه به شیطان می‌پرداخت، فرشته را دستمایه سویه ماورایی درام خود قرار داده است. چقدر در بازنمایی فرشته به منابع و ماخذ مذهبی ارجاع كردید و به انگاره‌های دینی در این باره وفادار بودید؟

من سعی كردم تصویر هری پاتری و جادوگرانه‌ای از فرشته ارائه نكنم، به اعتقادات و باورهای دینی مردم در این زمینه اهتمام داشتم. این فرشته كارهای خارق‌العاده انجام نمی‌دهد و مثلا از دیوار عبور نمی‌كند و صرفا در همه جا حضور دارد. فرشته ما در این سریال غیب نمی‌شود فقط توسط دكوپاژ كارگردان جابه‌جا می‌شود. برای من كار كردن با فرشته مثل نوشتن درباره معصومین(ع) بود. موجوداتی مقدس و پاك كه مخلوق مقرب حق هست و زمزمه‌گر به خیر است. برای همین قصه اجتماعی را انتخاب كردم تا از افتادن در دام برخی تمهیدات جادوگرانه و شگفت‌انگیز كه در برخی آثار ماورایی وجود دارد، مصمون بمانم. به عبارت دیگر، قصه را به گونه‌ای روایت كردم تا مخاطب به واسطه وجوه اجتماعی داستان با مفاهیمی‌ مثل فرشته و كرامات آن برخورد كند.

خب اگر این فرشته در قصه وجود نداشت و سیاوش با وجدان درونی خود دچار چالش می‌شد، آیا وجوه رئالیستی قصه بیشتر حفظ نمی‌شد یا باورپذیری این موقعیت برای مخاطب بیشتر نمی‌شد؟

بر اساس تفسیری كه آیت‌الله جوادی آملی داشته و من در ترسیم فرشته به نوشته‌های ایشان مراجعه كرده‌ام، هیچ مخلوقی از لحاظ تعداد به اندازه فرشته‌ها نیستند و آنها در همه جا حضور دارند. یا هیچ كار خیری نیست كه انجام شود و یك فرشته پشت آن نباشد. همان‌طوری كه شیطان همواره به شر وسوسه می‌كند، فرشته به خیر زمزمه می‌كند، لذا این تصویری كه از فرشته در سریال می‌بینیم، مبتنی بر یك اصل اعتقادی و دینی است، لذا انتزاعی و خیالی نیست. در وجود ما 2 بخش متضاد فطرت و نفس وجود دارد كه هر كدام وجوه ابلیس گونه و شیطانی من انسان را نمایندگی می‌كند، لذا بر‌اساس اعتقادات دینی ما، حضور فرشته در عالم و مناسبات آن، انتزاعی و ذهنی نیست تا آن را ضدرئالیستی معنا كنیم. بر همین اساس معتقدیم فرشته حق تصرف در امور را ندارد، لذا در سریال هم شاهدیم كه فرشته فقط به خیر و خوبی دعوت می‌كند. تشخیص خیر و عمل به آن در اختیار و اراده انسان است و حتی اگر وجدان اخلاقی را اصل بدانیم، در اینجا فرشته نمادی بصری و نمایشی از همین وجدان است. لذا من با انتزاعی بودن فرشته‌ها مخالفم و این ریشه در اعتقادات و باورهای مذهبی اسلام دارد. اتفاقا تاكید ما بر حضور فرشتگان در زندگی انسان بود و این كه انسان رها شده نیست؛ حتی آن انسان گناهكاری مثل سیاوش كه در قصه می‌بینیم. انسان تا زمانی كه قلبش سیاه نشده و تحت ولایت شیطان نرفته باشد، تحت مراقبت و صیانت فرشتگان است.

ما در تعليم و تربیت با 2 روش تنبیه و تشویق مواجه هستیم و گویی در این سریال، فرشته مصداقی از همان روش تشویقی در تربیت و انسان‌سازی است. در اینجا فرشته در حال تشویق انسان به كار خیراست.

درست است. عملكرد فرشته مبتنی بر رویكرد تشویقی است. فرشته مبتنی بر فطرت آدمی‌ عمل می‌كند كه سویه پاك و خدایی انسان است. البته شیطان از حیث دراماتیكی ممكن است نمایشی‌تر بوده و جذابیت بیشتری داشته باشد یا انتقال پیام‌های اخلاقی از زبان فرشته با خطر شعاری شدن و نصیحت‌گرانه مواجه است و من سعی كردم از طریق تقابل و تضادی كه بین فرشته و نفس سیاوش شكل می‌گیرد، از این تقابل در جهت بهره‌برداری بیشتر از جذابیت‌های دراماتیكی استفاده كنم و قصه را از فرو افتادن در حیطه شعارزدگی نجات دهم. همین تقابل بین فرشته و سیاوش است كه درام را سرپا نگه داشته و امكان همذات‌پنداری مخاطب با شخصیت اصلی قصه را نیز فراهم می‌كند.

خلق دراماتیكی این فرشته هم ظاهرا بسادگی ممكن نیست، چون قرار است در اینجا شمایل و كسوتی انسانی به تن كند و تجسم عینی بیابد. اما در عالم واقع شما به عنوان نویسنده كه نمی‌توانستید مابه ازاي این كاراكتر را درك و تجربه كنید. بنابراین در خلق این شخصیت چگونه عمل كردید؟

آنچه بیش از همه برای من در ترسیم این فرشته به عنوان یك دغدغه مطرح بود، بازنمایی تصویری از فرشته بود كه بر خلاف اعتقادات و باورهای مذهبی مردم نباشد. برای این منظور تلاش كردم تا همه دیالوگ‌های فرشته در این سریال از احادیث و روایت‌ها استنباط شود و در فیلمنامه نیز در پانویس مطلب به هر كدام از آنها ارجاع شده است. هیچ كدام آنها شخصی نیست. در واقع حدیث‌ها را شخصی كرده و به دیالوگ تبدیل كردم. ضمن این كه حضور فرشته را به گونه‌ای ترسیم كردم كه مخاطب بپذیرد این فرشته می‌تواند نمادی از وجدان و نفس لوامه سیاوش و بخشی از وجود او باشد. كنش فرشته در این سریال به شكل نقشه راه یا تصمیم‌گیرنده برای سیاوش نیست فقط زمزمه‌گر به خیر و هدایتگری است.

یكی از مفاهیم اخلاقی كه در لایه‌های درونی‌تر داستان، قابل درك و استباط است، مفهوم قضاوت است كه مصادیق بیرونی و اجتماعی آن را در قصه نیز می‌توانیم در 2 شكل رفتارشناسی از وكیل‌های داخل داستان ببینیم. این قضاوت را هم در نسبت بین فرشته و سیاوش می‌توان ردیابی كرد و هم در ارتباط با شخصیت‌های دیگر قصه. به نظر می‌رسد تم قضاوت در این سریال پررنگ شده است.

كاملا درست تشخیص دادید. متاسفانه یكی از آسیب‌های بزرگ اخلاقی و تربیتی كه در جامعه ما وجود دارد و بشدت هم در حال گسترش است، همین قضاوت‌های ایمان‌سوزی است كه براحتی درباره دیگران انجام می‌دهیم. این در حالی است كه خود خداوند هم تا روز قیامت درباره بندگانتش قضاوت نمی‌كند و حتی ما به عالم برزخی معتقدیم كه می‌تواند فرصتی برای جبران بسیاری ازاعمال بدمان باشد، لذا براحتی نمی‌توان درباره دیگران قضاوت كرد. ما با گنجاندن 2 وكیل كه به شكل متفاوتی به قضاوت و دفاع از دیگران می‌پردازند، سعی كردیم مرز باریك حق و باطل در امر قضاوت را نشان دهیم. آیت‌الله جوادی آملی در كتاب زیبای حق و تكلیف در اسلام، تحلیل دقیق و زیبایی از این مساله داشتند و با تمایز قائل شدن بین حق بودن و حق داشتن به شیوه اسلامی ‌در قضاوت كردن پرداختند كه من سعی كردم برداشتی از همین تاویل را در نگارش این قصه به كار ببرم و امیدوارم مخاطب ضمن تامل درباره پیام‌های اخلاقی قصه از تماشای آن نیز لذت برده باشد.

سید رضا صائمی
جام جم


نوشته شده در   سه شنبه 1 شهريور 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode