سر غيبت
پيش
از آنكه فوائد و مصالح غيبت حضرت صاحب الزمان - أرواح العالمين له الفداء - سخن به
ميان آوريم، بايد در نظر بگيريم كه تا كنون علوم و دانشهائى كه بشر از راههاى
عادى تحصيل كرده به كشف تمام اسرار خلقت موجودات اين عالم موفق نشده و اگر علم،
هزارها بلكه ميليونها سال ديگر هم جلو برود هنوز معلومات او در برابر مجهولاتش
بسيار مختصر و ناچيز است و به گفته يكى از دانشمندان بزرگ، مثل «لاشىء» است در
مقابل بى نهايت و اين در صورتى است كه ما علم تمام انسانها را به حساب آوريم. و
اما اگر علم يك عالم، و دانش يك دانشمند را بخواهيم در نظر بگيريم اصلا قياس آن با
اسرار و رازهاى كشف نشده خنده آور و نشانه جهل و نادانى است. جائى كه حضرت مولى
امير المؤمنين(ع) مىگويد:
«سبحانك
ما أعظم ما نرى من خلقك و ما أصغر عظيمها فى جنب ما غاب عنا من قدرتك»
«منزهى
تو، بزرگ است آنچه را ما از آفرينش تو مىبينيم و چه كوچك است آن در جنب آنچه از
قدرت تو از ماپنهان است».
حال
ديگران معلوم است.
بنابراين
كسى نمىتواند نسبت به وجود يكى از پديدهاى اين جهان بزرگ به علت عدم كشف سر
پيدايش و آفرينش آن اعتراض كند و يا پارهاى از نظامات و قوانين عالم تكوين را بى
فايده وبى مصلحت بداند. هيچ كس هم نمىتواند بطور يقين ادعا كند كه در كوچكترين
پديده و حوادث جهان، سرى و نكتهاى نهفته نيست همچنانكه كسى نمىتواند ادعا كند كه
به تمام اسرار عالم واقف و آگاه است. فلاسفه و حكما و دانشمندان قديم و جديد همه
اين درك را براى خود افتخار دانسته و گفتهاند.
هرگزدل
من زعلم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد
و دو سال جهد كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
به
جائى رسيده دانش من
كه بدانم هنوز نادانم
و
شاعر دانشمند و حكيم عرب گويد:
ماللتراب
و للعلوم وانما
يسعى ليعلم انه لايعلم
معروف
است: زنى از بزرگمهر - حكيم مشهور ايرانى - مسألهاى پرسيد؛ حيكم در پاسخش گفت:
نمىدانم.
زن
گفت: اى حكيم، شاه به تو حقوق و ماهيانه مىدهد كه با سر انگشت علم و حكمت خويش،
گروه از مشكلات مردم بگشائى، شرم نمىدارى كه در جواب مسأله من به جهل و نادانى
خود اقرار مىكنى؟
حكيم
گفت: آنچه را شاه به من مىهد در برابر معلومات و دانائيهائى است كه دارم ولى اگر
بخواهد در مقابل مجهولات و نادانستههاى من عطا كند هرگاه تمام زر و سيم دنيا را
به من بدهد كم داده است.
پس
بشر بايد در راه كشف مجهولات و درك اسرار، همواره كوشا باشد و اگر در يك جا
كنجكاوى و تجسسات او در راه كشف سرى به جائى منتهى نشد، آن را دليل بر عدم آن
نگيرد.
همانطور
كه وقتى چشمهاى او مسلح به تلسكوپهاى قوى ميكروسكپهاى ذره بين نبود، حق نداشت منكر
وجود موجودات ذره بينى و ميليونها كرات غير مكشوف آسمانى شود.
همانطور
كه حيواناتى كه همه رنگها را نمىبينند يا همه را به يك رنگ مىبينند نمىتواند
رنگهائى را كه انسان با جلوههاى گوناگون مىشناسد انكار نمايند. همانطور كه صداها
و امواج صوتى تحت سمعى و امواج فوق سمعى راكسى نمىتواند انكار كند.
اين
قاعده كه بيان شد در عالم تكوين و در عالم تشريع هر دو جارى است. در عالم تشريع،
مواردى داريم كه هنوز عقل ما به فلسفه آن بخصوص راه نيافته و تشريع با تكوين مطابق
شده همانطور كه در علم تكوين، در اين موارد حق اعتراض نداشتيم، در عالم تشريع هم
حق ايراد و اعتراض نداريم.
بله
اگر در هر يك از اين دو ناحيه ( تشريع و تكوين) به موردى بر خورديم كه عقل صحيح و
برهان درست ما را به عدم مصلحت و شر آن راهنمائى كرد مىتوانيم ناراحت شويم؛ ولى
تا حال چنين موردى در عالم تكوين و تشريع پيدا نشده و بعد هم هرگز پيدا نخواهد شد.
بعد
از اين مقدمه مىگوئيم: ما در ايمان به غيبت حضرت امام زمان - عجل الله تعالى فرجه
الشريف - به هيج وجه محتاج به دانستن سر آن نيستيم و اگر فرضاً نتوانستيم به هيچيك
از اسرار آن برسيم، در ايمان به آن جازم، و آن را بطور قطع باور داريم و اجمالاً
مىدانيم كه مصالح و فوايد بزرگى در اين غيبت است امام ميان دانستن و ندانستن ما ،
با واقع شدن و واقع نشدن آن هيج رابطهاى نيست چنانچه اگر ما اصل غيبت را هم
نشناسيم به واقعيت آن صدمهاى وارد نمى شود.
غيبت
آن حضرت امرى است واقع شده و معتبرترين احاديث از آن خبر داده و جمع بسيارى ار
بزرگان در اين مدت به درك حضور مقدس آن حضرت نايل شدهاند، پس ميان اين مطلب بعنى
ندانستن سر غيبت و صحت امكان وقوع آن هيج ارتباطى اصلا و قطعاً و جود ندارد
مىتوانيم بگوئيم ما سر غيبت آن حضرت را نمىدانيم و مع ذلك به غيبت آن بزگوار
ايمان داريم. مثل اينكه فايده بسيارى از چيزها را نمىدانيم ولى به وجود و هستى
آنها عالم و داناييم.
سخنى
در فوائد غيبت
بايد
دانست كه پرسش از سر غيبت در زمان ما آغاز نشده و اختصاص به اين عصر ندارد. از
زمانى كه غيبت آن حضرت شروع شد و بلكه پيش از آن زمان و پيش از ولادت آن حضرت، از
وقتى كه پيغمبر و امامان - صلوات الله عليهم أجمعين - از غيبت حضرت مهدى(ع) خبر
دادند اين سؤالات مطرح شده:
چرا
غيبت مىنمايد؟و فايده غيبت چيست؟
و
در زمان غيبت به چه نحو و چگونه از وجود شريف آن حضرت منتفع مىگردند؟
در
جواب اين پرسشها، راهنمايان بزرگ ما كه به ظهور حضرت مهدى موعود - عجل الله تعالى
فرجه - بشارت دادهاند، پاسخ هائى فرمودهاند كه خلاصه بعضى از آن پاسخها اين است.
1
- علت عمده و سر بزرگ و حقيقى غيبت معلوم نخواهد شد مگر بعد از ظهور آن حضرت
همانطور كه حكمت كارهاى خضر در موقعى كه موسى - عليهالسلام - با او مصاحب داشت،
معلوم نشد مگر در وقت مفارقت آنها.
همانطور
كه فايده و ثمره خلقت هر موجودى اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن
ماهها و سالها ظاهر شده و مىشود.
2
- حكمتها و اسرار معلومى در اين غيبت است كه از آن جمله امتحان بندگان است زيرا به
واسطه غيبت، مخصوصاً اگر سر آن نا معلوم باشد مرتبه ايمان و تسليم افراد در برابر
تقدير الهى ظاهر مىشود و قوت تدين و تصديق آنان معلوم و آشكار مىگردد. همچنين در
زمان غيبت به واسطه حوادث و فتنه هائى كه روى مىدهد، شديدترين امتحانات از مردم
به عمل مىآيد كه شرح آن در اينجا ميسر نيست.
و
از جمله آن اسرار اين است كه در دوره غيبت، ملل جهان به تدريج براى ظهور آن مصلح
حقيقى و سامان دهنده وضع بشر، آمادگى علمى و اخلاقى و عملى پيدا كنند؛ زيرا ظهور
آن حضرت مانند ظهور انبياء و ساير حجج نيست كه مبتنى بر اسباب و علل عادى و ظاهرى
باشد بلكه روش آن سرور در رهبرى جهانيان مبنى بر حقايق و حكم به واقعيات و ترك
تقيه، شدت در امر به معروف و نهى از منكر و مؤاخذه سخت از عمال و ارباب مناصب و
رسيدگى با كارهاى آنها است كه انجام اين امور نياز به تكامل علوم و معارف و ترقى و
رشد فكرى و اخلاقى بشر دارد بطورى كه استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهانى
شدن حكومت احكام قرآن فراهم باشد.
در
خاتمه لازم است توجه خوانندگان محترم را به كتابهاى بسيار پر ارزشى كه در موضوع
غيبت تأليف شده مانند كتاب «غيبت نعمانى»، «غيبت شيخ طوسى» و «كمال الدين و تمام
النعمه» جلب كنم؛ زيرا مطالعه اين كتابها براى درك قسمتى از اسرار غيبت بسيار مفيد
و سودمند است.
حكمت
و فلسفه غيبت
بيشتر
مردم گمان مىكنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده
و لمس كردهاند به حقيقتش رسيدهاند و شايد و پوشيده و چشيده و لمس كردهاند به
حقيقتش رسيدهاند و شايد كمترين توجه و عنايتى به مجهولات خود نداشته باشند.
آن
كشاورز و باغ دارى كه در صحرا و باغ به كشاورزى و باغ دارى مشغول است، تصور مىكند
هيچ چيز از اشيائى كه با آنها سروكار دارد از زمين و خاك و خاشاك و آب و هسته و
ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شكوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتى بر او مجهول
نيست. كارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و همه تصور مىكنند دست كم چيزهاى
زير نظر خود را شناختهاند.
افرادى
كه كم و بيش درس خواندهاند نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق
اشياء مىشمارند.
مهندس
برق، معدن، كشاورزى، پزشك متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان مغز، جهاز
هاضمه و...، رياضى دان، ستاره شناس، روانشناس، زيست شناس و فيزيك دان، استاد شيمى
و ديگران مىخواهند همه پديده هائى را كه با كار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد
تعريف كنند و بشناسانند اما متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجز و هر چه متبحر
باشند جز خواص و آثار و ضواهر اشياء حقيقتى را نشان نمىدهند و هر چه دانشمندتر
شوند به اشكال و دشوارى و كوتاهى تعريفات ( به اصطلاح) حقيقى داناتر مىشوند.
جهان
يك سلسله الغاز و رشته بسيار طولانى و درازى است كه انتهاء و ابتداى آن بر بشر
مجهول است و در هر حلقه از حلقههاى اين زنجير آنقدر معماها و الغاز نهفته است كه
تصور دور نماى آن بشر را غرق در تعجب و تحير مىنمايد.
«ليدى
استور» مىگويد: اگر هر انسانى سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سكوت
و خاموشى عميق بر سراسر جهان حكومت خواهد يافت(68)
«وارين
ويفر» نايب رئيس مؤسسه روكفلر مىگويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و نادانى
پيروز مىشود؟ در حالى كه علم به هر پرسشى كه پاسخ مىدهد گرفتار پرسشهاى بيشتر
مىشود و هر چه در راه كشف مجهولات جلوتر مىرود ظلمات جهل را طولانىتر مىبيند.
علم بشر دائما در ازدياد است اما اين احساس كه تقدم نمىيابد به حال خود باقى است.
زيرا روز به روز حجم چيزهائى كه ادراك مىكنيم و آنها را نمىفهميم و نمىشناسيم
ضخيمتر مىگردد.(69)
آرى
بشرى كه توانسته است بر اساس علوم آزمايشى و حسى، برق، بخار، آهن، آب، خاك، هوا و
اتم را مسخر كند و به سوى كرات آسمان دست تصرف دراز نمايد وعناصر را از هم بشكافد،
اين همه وسايل صناعى مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و... كارخانجات صنايع
اوتحويل داده هنوز هم كه هنوز است از فهم و در ك اين حقايقى كه شب و روز با آنها
دست و پنجه نرم مىكند عاجز و ناتوان است.
نه
حقيقت برق، نه حقيقت خاك، نه حقيقت آب، نه حقيقت عناصر، و نه اشجار و معادن و نه
سلول و هورمون و اتم و الكترون و نه... و نه... را شناخته جز ظواهر و خواصى چند،
چيزى كشف نكرده و تمامى اين اشياء براى او هنوز هم معما است.
به
گفته يكى از متفكرين، آن كسانى كه انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف
مىكنند در حالى كه اين تعريف را مىنمايند و غرور علمى، باد به دماغ آنها
انداخته، گمان مىكنند حقيقت انسان و اسب را شناختهاند. ولى و قتى از مركب اين
غرور پياده شوند، مىفهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيدهاند و نه با اين
تعريف كسى را به حقيقت انسان و حيوان آشنا كردهاند وبهتر اين است كه اين تعريفات
را به قصد شناساندن حقيقت اشياء نگويند.
بشر
از شناخت نزديكترين چيزها به خودش هم عاجز است زيرا از جانش به او چيزى نزديكتر
نيست آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا مىتواند حقيقت روح و حيات را توصيف كند؟
آيا
به حقيقت يك سلسله امور و جدانى خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حب، لذت وصل، ذوق و
شجاعت و ساير وجدانيات را شناخته است؟
اما
با اين همه دشواريها و مجهولات، آيا بشر مىتواند وجود اين حقايق را به علت
نارسائى فهم خودش به درك حقيقت آنها منكر شود؟ يا مىتواند هزارها ميليارد و بيشتر
مخلوقات و عجائب و غرائب و اشيائى را كه حتى وجود آنها بر او مجهول است انكار
نمايد؟
آيا
مىتواند اسرار و خواص و فوايد و معانى كلمات اين كتاب قطور آفرينش را منكر شود؟
آيا
مىتواند بگويد چون من چيزى را نديدهام آن چيز نيست و چون سر و فايده چيزى را كشف
نكردهام آن چيز بى فايده و بى سرّ است، حاشا و كلا. هرگز بشر هر چه هم عالم و
دانشمند باشد چنين ادعائى را نخواهد كرد بلكه هر چه علمش بيشتر باشد از اينگونه
دعاوى بيتشر خود را تبرئه مىكند.
صاعقه
كه هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصارى كه علم به خواص و
منافع آن پى نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش كه در اين قوه رهيبه
پنهان است و تأثير آن در زندگى نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع
را نداشت و يكى از نعمتهاى بزرگ خداوند متعال نبود؟و آنهائى كه آن را فقط مظهرى از
مظاهر نعمت و عذاب مىشمردند اشتباه نمىكردند؟
عالم
و دانشمند ساختمان جهان را بر اساس منطق و نظام صحيح مىداند و اين ظواهر را
گنجينه حقايق مىشناسد وعالم را مدرسهاى مىبيند كه بايد در آن حكمت و علم
بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاى اين عالم لذت مىبرد و همين الغاز و
معميات برايش لذت بخش است و تحير او كه نتيجه يك عمر تحصيل و كاوش است ، بهترين
لذائذ زندگى دانشمندانه او است كه هيچ لذتى با آن برابر نمىشود.
او
جهان را مانند يك مسأله پيچيده رياضى و هندسى مىبيند كه در ظاهر، حل آن آسان است
ولى وقتى وارد مىشود هر چه جلوتر مىرود غموضت و دشوارى و پيچيدگى آن را بيشتر
مىفهمد. اين منظره براى شخص متفكر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و مىخواهد كه
حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جائى برسد كه ببيند عقل او مسلح به سلاحى كه بتواند
به جنگ تمام اين مجهولات برود نيست و اين آيه قرآن مجيد را به معرفت و بصيرت تلاوت
كند:
«ولو
أن ما فى الارض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفذت كلمات
الله»(70)
«اگر
هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب گردد باز نگارش كلمات
خداوند تمام نگردد».
و
بخواند:
مجلس
تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما هم چنان در اول وصف تو ماندهايم
مع
ذلك در تمام كاوشهاى علمى و بررسىها انسان به نظم و حكمت، منطق و غرض و اراده و
قدرت و عمل آفريننده اين جهان آشنا مىشود و مىفهمد كه در اين عالم بى نظمى نيست
و هيچ پديدهاى را نمىتوان بى فايده و بيهوده شمرد.
اين
مختصر شبح و دريچهاى است از عجز بشر و چگونگى درك، فهم و شناخت و در عين حال قدرت
عجيب عقل و خرد او
با
اين وصف اگر از درك فلسفهاى از فلسفههاى پديدههاى عالم تكوين يا تشريع در مانده
و نتوانست آن را توجيه و تفسير كند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن كوتاه
ديد، نمىتواند منكر فايده آن شود.
مثال
عالم معانى و حقائق، با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معانى و مسائل؛
عالم الفاظ و لغات هرچه دامنه دار و سيع باشد قطعاً تمام معانى را شامل نيست زيرا
لغات، الفاظ و كلمات، محدودو متناهى است و معانى و اشياء نامتناهى است و محدود و
متناهى، نامحدود و نامتناهى را فرا نخواهد گرفت .
كاملترين
و وافىترين بيانى كه اين حقيقت را بيان كرده قرآن مجيد است كه در يك آيه
مىفرمايد:
«قل
لو كان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله
مدداً»(71)
«اى
پيامبر، بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پرورگار من مركب شود، قبل از آنكه كلمات
الهى تمام شود دريا خشك خواهد شد هرچند دريائى ديگر ضميمه آن كنند».
قرآن
مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه كه هر روز اعجاز و قدرت علمى آن ظاهرتر مىشود با
فصيحترين بيان، عظمت و كثرت بى نهايت مخلوفات عالم كون را اعلام كرد و احاديث و
اخبار اهل بيت نبوت (ع) هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت مثلا در آن عصرى كه بشر
تعداد كمى از ستارگان را بيشتر نمىشناخت در مقام مبالغه در بيان كثرت چيزى، آن را
به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس مىكردند.
از
حضرت صادق(ع) روايت است كه در مقام بيان قصور فهم بشر از درك حقايق مىفرمايد:
«يا
ابن آدم لو أكل قلبك طائر لم يشبعه و بصرك لو وضع عليه خرت ابرة لغطاة تريد أن
تعرف بها ملكوت السموات و الارض»(72)
پس
از اين مقدمه، به كسانى كه سر غيبت را مىجويند و علت و فلسفه استتار آن حضرت را
مىطلبند مىگوئيم.
بپرسيد
و كاوش و دقت كنيد و تحقيق و تجسس نمائيد، ما به جستن و پرسيدن شما هيج اعتراضى
نداريم. سؤال كنيد و بجوئيد، زيرا اگر به علت اصلى غيبت و واقع اين سر دست پيدا
نكنيد، بسا كه به حواشى و حكمتهائى از آن آگاه شويد و بسا كه اين جستجو و كاوش شما
را به يك سلسله دانستنيها رهبرى نمايد؛ ولى اگر غرض شما از اين سوال و جستجو اشكال
و اعتراض باشد و مىخواهيد نرسيدن خود را به علت غيبت و عجز درك خودتان را از فهم
آن، دليل نبودن آن بگيريد از راه راست و خردپسند دور افتادهايد و نمىتوانيد جائى
را خراب و ايمان و عقيدهاى را متزلزل سازيد.
هرگز
نيافتن، دليل نبودن نمىشود آيا مجهولات شما همين يك موضوع است؟
آيا
در برابر تمام استفها مهائى كه بشر نسبت به اجزاى اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد
جواب پيدا كردهايد؟
آيا
چون سر آنها بر شما مجهول است آن را بى فايده مىدانيد؟
و
آيا ميزان وجود فايده و عدم آن، همان فهم بنده و شما است؟
يا
آنكه نرسيدن خود را به اينگونه علل و حكمتها دليل بر ناتوانى فكر و استعداد خود
مىشماريد؟
و
معتقد هستيد كه اگر عقل و خرد شما به سلاحهاى ديگر مسلح بود وغير از اين وسايل
ارتباط با خارج، وسايل وسيعتر ديگر داشتيد حتماً به اسرار و خواص مسائل بسيار
ديگر از اين عالم آگاه مىشديد؟اگر به اين سؤالات، يك دانشمند متفكر و آزموده پاسخ
دهد يقيناً به قصور خود اعتراف مىكند و با ملاحظه مجهولاتى كه هر روز معلوم
مىشود هيچ ندانستن را دليل نبودن نمىگيرد و در همه چيز اين جهان معتقد به اسرار
و شگفتيهاى بى شمار خواهد بود.
پس
اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد غيبت امرى حاصل شده و واقع شده است.
سر غيبت دانسته شود يا نشود غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچگاه بر هان نفى
ورد آن نيست.
پس
آنچه بگوييم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، والا علت
اصلى آن بر ما مجهول است.
و
اين است معناى احاديث شريفهاى كه در آنها تصريح شده به اينكه سر غيبت آشكار نشود
مگر بعد از ظهور. چنانچه سر آفرينش درختها ظاهر نمىشود مگر بعد از ظهور ثمره و
ميوه، و حكمت باران آشكار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرم شدن باغها و
بوستانها و مزارع.
صدوق
در كتاب كمال الدين و كتاب علل الشرايع به سند خود از عبدالله بن فضل هاشمى روايت
كرده است كه گفت: شنيدم حضرت امام جعفر صادق(ع) فرمود: البته براى صاحب اين امر
غيبتى است كه چارهاى از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شك مىافتد.
عرض
كردم: چرا؟ فدايت شوم.
فرمود:
براى امرى كه به ما اذن در فاش كردن آن داده نشده است.
گفتم:
پس وجه حكمت در غيبت او چيست؟
فرمود:
وجه حكمتى كه در غيبت حجتهاى خدا پيش از آن حضرت بود.
به
درستى كه وجه حكمت غيبت كشف نمىشود مگر بعد از ظهور او چنانچه وجه حكمت كارهاى (
حضرت خضر) از سوراخ كردن كشتى، كشتن غلام و به پاداشتن ديوار، از براى حضرت موسى -
عليهالسلام - كشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يكديگر.
اى
پسر فضل اين «غيبت» امرى است از امر خدا تعالى و سرى است از سر خدا و غيبى است از
علوم غيبى خدا. و پس از آنكه ما دانستيم خداوند حكيم است، گواهى دادهايم به اينكه
كار و گفتارهاى او همه موافق حكمت است هر چند وجه آن بر ما روشن نشده باشد(73).
مع
ذلك ما برخى از فوائد و منافع و امورى را كه ارتباط با غيبت آن حضرت دارد و استناد
غيبت به آن امور عقلاً و عرفاً صحيح است، بطورى كه از اخبار و كلمات دانشمندان و
متفكرين اسلام استفاده مىشود در ضمن چند بحث آينده مورد بررسى و توضيح قرار
مىدهيم ان شاء الله تعالى.
بيم
از كشته شدن
«و
أوحينا الى ام موسى أن أرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى
انا رادوه اليك وجاعلوه من المرسلين»(74).
و
ما به مادر موسى وحى كرديم كه طفلت را شير بده و چون ترسان شدى او را به دريا افكن
و هرگز بر او مترس و محزون مباش كه ما او را به تو بر مىگردانيم و او را پيامبر
قرار مىدهيم.
«ففررت
منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين»(75).
آنگاه
كه از ترس شما گريختم، خداى من، مرا علم و حكمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار
داد.
كلينى
و شيخ طوسى قدس سرهما در كتاب «كافى» و «غيبت» به سند خود از زراره روايت كردهاند
كه گفت: شنيدم حضرت صادق(ع) فرمود:
براى
قائم(ع) پيش از آنكه، قيام فرمايد غيبتى است، عرض كردم: براى چه؟
فرمود:
براى آنكه از كشته شدن بيم دارد.
چنانچه
از اين حديث و بعضى احاديث ديگر استفاده مىشود، يكى از موجبات غيبت، خوف قتل و
بيم از كشته شدن است كه هم با حدوث غيبت و هم با بقاء آن ارتباط دارد.
اما
اينكه بيم از قتل و نداشتن تأمين جانى، سبب غيبت شده باشد از مراجعه به كتابهاى
مورد اعتماد و تواريخ و احاديث معلوم مىشود. زيرا بنى عباس به ملاحظه آنكه شنيده
بودند و مىدانستند در خاندان پيغمبر و از فرزندان على و فاطمه(ع) شخصيتى پيدا
خواهد شد كه حكومت جباران و مستبدان به دست او بر چيده مىشود و آن كس فرزند حضرت
امام حسن عسكرى(ع) است، در مقام كشتن او بر آمدند و همانطور كه فرعون نسبت به حضرت
موسى(ع) رفتار كرد براى آنكه از ولادت آن حضرت مطلع شوند نخست جاسوسان و كار
آگاهان گماشتند؛ و بعد هم خواستند شخص او را بيابند و دستگير سازند. ولى خدا آن
حضرت را حفظ كرد و دشمنان او را نا اميد ساخت. و بر حسب ظاهر نيز جنگهاى داخلى
بزرگ و ابتلاى بنى عباس به شورش و انقلاب «صاحب الزنج» آنها را از تعقيب اين موضوع
باز داشت و چنانچه از درب منبت صفه - سرداب مقدس - كه از آثار گرانبهاى باستانى و
يادگار عهدالناصر لدين الله - خليفه بزرگ و دانشمند بنى عباس است - معلوم مىشود
اين خليفه مؤمن به وجود ولايت و غيبت آن حضرت بوده و از حكايت «اسعميل هر قلى» كه
در «كشف الغمه» به، نقل صحيح و قطع آور رويات شده استفاده مى
شود
كه المستنصر بالله خليفه و بانى مدرسه المستنصريه بغداد نيز به آن حضرت ايمان
داشته و با اعطاى هزار دينار به اسمعيل مىخواست به آستان امام عرض ارادت و ادبى
بنمايد و چون اسمعيل به دستور امام از قبول آن خوددارى كرد، خليفه از شدت ناراحتى
و تأثر گريست.
حاصل
اينكه حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط داشته و دستگاه حكومتى عصر ولادت آن حضرت از
اين لحاظ ناراحت و در انديشه بوده و ولادت و وجود امام(ع) را به عنوان يك خطر جدى
براى خود تلقى مىكرده شكى نيست. و اگر مىتوانستند بى درنگ آن حضرت را شهيد
مىكردند لذا ولادت امام از آنان پنهان ماند چنانچه ولادت موسى - عليهالسلام - از
فرعونيان مخفى شد پس از ولادت نيز شخص آن حضرت از انظار آنان مخفى گشت و هر چه جهد
كردند او را نيافتند.
اما
بيان ارتباط بقاى غيبت با خوف از قتل اين است كه اگر چه خداوند متعال، قادر و
توانا است كه در هر زمان و هر ساعت آن حضرت را ظاهر و بطور قهر و غلبه بر تمام ملل
و حكومتها پيش از فراهم شدن اسباب، غالب سازد ولى چون جريان اين جهات را خداوند بر
مجارى اسباب و مسببات قرار داده، تا اسباب چنان ظهورى فراهم نشود، قيام آن حضرت به
تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات ظاهر شود از خطر قتل
مصون نخواهد ماند.
چنانچه
پيغمبر اكرم(ص) اگر در آغاز بعثت دست به كار جهاد و دفاع مىشد بى موقع و نابهنگام
بود ولى وقتى موقعش رسيد فرمان دفاع و جهاد صادر و نصرت خدا نازل و اسلام پيشرفت
كرد.
سؤال
چرا
آن حضرت مانند نياكان خود ظاهر نمىشود تا يا مظفر و پيروز شود و يا در راه خدا
كشته و شهيد گردد؟
پاسخ
ظهور
آن حضرت براى اتمام نور الله و تحقق مطلق هدف دعوت انبيا و صلح و صفا و عدل و داد
و امنيت عمومى در زير پرچم اسلام و يكتا پرستى و اجراى احكام قرآن مجيد در سراسر
گيتى است.
و
پر واضح است كه مجرى اين برنامه بايد در شرايطى قيام كند كه موفقيت و پيروزى او صد
در صد حتمى باشد چنانكه توضيح داده شد مانعى از نزول امداد غيبى و نصرت آسمانى از
نظر حكمت الهى در ميان نباشد.
و
اگر به صورت ديگر كه منتهى به تحقق اين هدف نگردد ظهور نمايد نقض غرض خواهد شد و
باز هم بايد بشر در انتظار حصول وعدههاى الهى بماند.