چه بنويسم كه دلم آرام گيرد! ميخواهم بنويسم كه...
تو نازنين، همه آنچه در پدرانت هست را داري و با آن خصلتهاي زيبا و ناب ميآيي. از اميرمومنان، مردانگي و دلاوري و يتيم نوازي را به يادگار داري و از كريم اهلبيت، كرامتش را، از اباعبدالله (ع) سيدالشهدا مظلوميتش را، جوانمردي و پايداريش را به ارث بردهاي و از سيد الساجدين (ع) صبر و شكيبايي.
چه زيبا ميشود اين همه خصلت ناب را يكجا ديدن.
براي ديدن اين همه زيبايي ناب، بايد باور دنيايي دل را ببنديم. چكاوك دل را رها كنيم تا در هواي تازه عشق جولان دهد. از زلال جويبارها و چشمهسارهاي جاري در جان،از ستارههايي كه تا صبح سحر منتظرند،از چهره سرخ شقايق، بايد سراغش را گرفت.
آنها خوب ميدانند نازنين دلبر كجاست.بايد از سرگشتگيها و گم گشتگيها، هنگام حيرانيها و سرگرداني ها، آن زمان كه قطره اشكي از سرعشق بر مژگان مينشيند. از شبنم سحرگاهي كه روي گل همچون لعل ميدرخشد، از آواز حزين ني كه زخمه بر دل ميزند، نشان او را جست.
خدايا سوز و گداز ما از سر دلتنگي است. از سر بيچارگي و درماندگي است.
الهي! دردمنديم و نيازمند درمان، درمان در دست توست.
نياز به سامان داريم، سامانمان ده، درمان ميخواهيم. درمانمان كن. آن خوب خوبان را بيار. آن جان جانان را، آن كه به اذن تو ميآيد.
اذن آمدن بده يا رب.سخت پريشانيم. پريشان آمدنش.
هستيم و او ميآيد؟ يا مرگ ما را از ديدن روي چون ماهش، محروم ميسازد؟ نگرانيم و سرگردان. يا رب! اين همه انتظار با مرگ بهسر نرسد.
مي خواهيم آن لبخند خدا را ببينيم. آن خال لب را، آنچشمان سياه و جذاب. گيسوان همچون شب را. رخساره درهالهاي ازشرم بزرگوارانه و شكوهمند را. آن نگاه دگرگون كننده را و آن دست نوازشگررا. تشنه همه اينهاييم.
يا رب آن مسيحا نفس را، آن آفتاب حسن را، برون آر دمي ز ابر تا چهره مشعشع تابانش را ببينم.
الهي! اين سوز و گداز درد آميز را از ما بپذير. عشق با هجران هم آغوش است. اما عشق ما را با وصال سامان ده و از فتنه نفس دورمان بدار تا قلب هايمان همچنان به نور عشق مهدي موعودت بتپد.
محمد صفري
جامجمآنلاين