ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 4 آذر 1403
يکشنبه 4 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 21 تير 1390     |     کد : 22294

فرصتي براي خنديدن

هومن برق‌نورد متولد 1348 است و از صحنه تئاتر وارد عرصه سينما و تلويزيون شده است. سريال‌ هاي «بيداري» ، «مسافرخانه سعادت»، «اشك‌ها‌ و لبخندها» و «باغ شيشه‌اي» از جمله كارهاي تلويزيوني هستند كه او در آنها جلوي دوربين رفته است.

جام جم آنلاين: هومن برق‌نورد متولد 1348 است و از صحنه تئاتر وارد عرصه سينما و تلويزيون شده است. سريال‌ هاي «بيداري» ، «مسافرخانه سعادت»، «اشك‌ها‌ و لبخندها» و «باغ شيشه‌اي» از جمله كارهاي تلويزيوني هستند كه او در آنها جلوي دوربين رفته است.
برق‌نورد در گفت‌وگو با «جام‌جم» تاكيد مي‌كند كه شخصيت واقعي‌اش به نيما شبيه‌تر است تا ناصر.

با اين حساب او نقش آدمي را بازي مي‌كند كه با خود واقعي‌اش فاصله زيادي دارد. به بهانه پخش سريال ساختمان پزشكان با اين بازيگر هم‌صحبت شديم.

بعد از كلي سريال كمي متوسط و بعضا ضعيف، ساختمان پزشكان به ميدان آمد و خوش درخشيد. اين سريال كمدي، هم با اقبال مخاطبان مواجه شد و هم مورد پسند بيشتر منتقدان قرار گرفت. شما علت موفقيت سريال ساختمان پزشكان را در چه مولفه‌هايي مي‌دانيد؟

هر كارگرداني يك ژانري براي خودش دارد. از آن طرف هر نويسنده و بازيگري هم يك ژانري براي خودش دارد. اتفاق خوب ساختمان پزشكان اين بود كه ژانرهاي يكسان همه دور هم جمع شدند. براي همين بود كه يك كار خيلي خوب ارائه شد. ساختمان پزشكان سريالي است با ريتم خوب، بازي‌هاي خوب،‌ داستان‌هاي خوب و كارگرداني خوب.

به بازي‌ها اشاره كرديد. من فكر مي‌كنم اين كه صحت خودش يك بازيگر بوده در بهتر شدن بازي‌ها تاثير داشته، چون او كارگرداني است كه زبان بازيگران را خوب مي‌فهمد. درست است؟

صددرصد. يك كارگردان مشكلات بازيگر را در جلوي دوربين مي‌داند. مي‌داند كه با بازيگرش بايد چطور صحبت كند. سروش صحت واقعا با بازيگرانش هوشمندانه برخورد مي‌كرد. ضمن اين كه ما متن‌هاي خيلي خوبي داشتيم. به‌نظرم اسم پيمان و محراب قاسم‌خاني براي كارهاي نمايشي يك اعتبار مي‌آورد. نمي‌شود اين موضوع را منكر شد.

به نظر شما چه ميزان از موفقيت سريال به پخته بودن متن‌ها برمي‌گردد؟ متن خوب چه تاثيري روي بازي بازيگر مي‌گذارد؟

وقتي متن پخته باشد تو راحت‌تر مي‌تواني آن را حفظ كني. اين اتفاق براي من اولين بار در اشك‌ها و لبخندها افتاد. آنجا قلم خاص آقاي نادري به كمك كار آمد. من هيچ وقت نشد كه متن را 10 بار بخوانم تا حفظ شوم. متن را 2 بار كه مي‌خواندم حفظ مي‌شدم. متنش انگار حرف دل همه ايراني‌ها بود. قلم پيمان و محراب قاسم‌خاني هم به ما اين امكان را مي‌داد كه با متن‌ها بهتر ارتباط برقرار كنيم.

در اين سريال شما از تكيه كلام استفاده مي‌كنيد. ميانه خودتان با تكيه كلام چطور است؟

ممكن است يك تكيه كلام يك بار توسط نويسنده نوشته شده باشد و من به عنوان بازيگر آن را زياد به كار برده باشم. مثلا اين تكيه كلام كه اين چهار تا استخون رو توي دهنت خرد مي‌كنم. ما قسمت‌ها را به صورت روتين پخش نمي‌كنيم. اگر به راكورد موها توجه كنيد خوب دستتان مي‌آيد كه تصويربرداري‌اش در روزهاي اول انجام شده يا آخر. ممكن است در برخي از قسمت‌ها من تكيه كلام نداشته باشم. خيلي چيزها در حين كار اتفاق مي‌افتد. وقتي مي‌بينيم تكيه‌كلامي جالب است آن را تكرار مي‌كنيم. ساختمان پزشكان يك سريال طنز است. ما همه‌مان در زندگي عادي‌مان تكيه كلام داريم. من به عنوان هومن برق‌نورد تكيه‌كلامم «ببين» است. اما اين تكيه‌كلام چون در وجودم جاري است خيلي بيرون نمي‌زند. يعني خيلي به چشم نمي‌آيد. چون در موقعيت طنز نيستم. به صورت ناخودآگاه مدام مي‌گويم ببين، ببين، ببين اما در كار طنز يك سري تكيه كلام‌هايي را استفاده مي‌كنيم كه درشت و غيرمتعارف باشد. براي همين براي بيننده جالب است.

به عنوان يك بازيگر چقدر مي‌توانستيد از بداهه‌پردازي استفاده كنيد؟‌

ما بشدت به متن‌ها وفادار بوديم. نه اين كه به ما گفته شده باشد. متن‌ها آنقدر خوب، سليس و روان بود كه ما را مجبور مي‌كرد به آن وفادار باشيم. متن چيزي را كم نداشت كه من بخواهم از خودم به آن اضافه كنم. در موارد خاص يك تغييرات كوچكي مي‌داديم. در اين كار بداهه ركن مهمي نبود. چون متن‌ها خوب بود. ما در حد يك كلمه يا يك واكنش كوچك بداهه مي‌رفتيم. يك چيز به ذهنم مي‌رسيد و مي‌گفتم. اين بداهه‌ها با تاييد كارگردان انجام مي‌شد.

به نظر شما استفاده از بازيگران ناشناخته يا كمتر شناخته شده در اين سريال يك ريسك محسوب مي‌شود؟

اگر هم ريسك بوده ريسك درستي بوده. ريتم من با ريتم بهنام تشكر هيچ تفاوتي نداشت. ريتم بهنام، بيژن بنفشه‌خواه و شقايق دهقان يكسان بود. ما چند نفر در مطب خيلي با هم بازي داشتيم. اين طوري نبود كه اول من حرف بزنم بعد بيژن صحبت كند. اصلا چنين اتفاقي نمي‌افتاد. آقاي حريرچيان استاد همه ما بودند و واقعا به همه كمك مي‌كردند. كل اين مجموعه اين اتفاق خاص را رقم مي‌زد.

خودتان ريتم را يكسان كرديد يا ذاتا ريتم‌هايتان هماهنگ بود؟

ريتم من در بازي همين است. اگر كارگردان بگويد من اين ريتم را نمي‌خواهم ضرباهنگم را پايين مي‌آورم. اما در اين كار ريتم همه از اول يكي بود. به همين خاطر كسي علاف كس ديگري نمي‌شد.

علاوه بر ريتم بازي، ضرباهنگ شوخي‌ها هم خيلي مناسب است. شوخي‌ها فاصله زيادي ندارند و بيننده هر چند دقيقه يك بار قهقهه يا لبخند مي‌زند. چطور به اين ضرباهنگ رسيديد؟

من مدت‌هاي زيادي در سالن‌هاي خصوصي كار كرده‌ام؛ سالن‌هايي مثل دماوند، نصر، گلريز و... من با بيشتر كمدين‌هاي تئاتر مثل زنده ياد منوچهر نوذري، اصغر سمسارزاده و سعدي افشار كار كرده‌ام. در تئاتر كمدي يك اتفاقي مي‌افتد كه در تئاتر شهر شبيهش را مشاهده نمي‌كنيد. در تئاتر موقعي كه تو يك تكه‌اي براي تماشاچي پرتاب مي‌كني او مي‌خندد و تو بايد اين كار را ادامه بدهي. در سالن‌هاي تئاترهاي كلاسيك زياد تماشاچي را به حساب نمي‌آورند. بازيگرها كار خودشان را مي‌كنند. موقعي كه تماشاچي مي‌خندد اگر شما ديالوگت را ادامه بدهي كسي از ديالوگ بعدي چيزي نمي‌فهمد، چون صداي خنده سالن را پر كرده است. بازيگر در اين جور مواقع بايد يك هوشمندي داشته باشد. وقتي مخاطب مي‌خندد بازيگر بايد صبر كند خنده تماشاچي تمام بشود. روي صحنه وقتي كه تو يك تكه‌اي مي‌اندازي و تماشاچي مي‌خندد تو بايد صبر كني تا خنده‌اش فروكش كند. براي بازيگر روي صحنه يك وقفه‌اي پيش مي‌آيد اما براي تماشاچي هيچ وقفه‌اي وجود ندارد. ما هم سعي كرديم در اين سريال اين نكته را رعايت كنيم، چون اين تجربه را از سالن‌هاي خصوصي كسب كردم. من وقتي مطمئن بودم اين جا بيننده تلويزيوني مي‌خندد يك مكث كوتاه مي‌كردم و بعد ادامه مي‌دادم. به نظرم در ساختمان پزشكان همه چيز حساب شده بود.

البته بازي در تئاتر‌هاي كمدي يك كمك ديگر هم به شما مي‌كند. شما بازخورد مخاطب را مي‌بينيد و مي‌دانيد كه او به اين شوخي مي‌خندد يا نه. اگر نخندد خودتان را اصلاح مي‌كنيد. اما يك آدم كه صحنه تئاتر را نديده اين درك و تجربه را ندارد. درست است؟

برق‌نورد: ناصر اصلا جاه‌طلبي ندارد. يك آدمي است كه مغزش اين جوري كار مي‌كند. همه چيز از منظر ناصر درست است و همه چيز غلط است. آنجايي كه منافعش ايجاب مي‌كند يك كار درست را مي‌گويد غلط است و برعكس
ممكن است يك تئاتري اين درك را نداشته باشد. تيزهوشي يك بخش ماجراست و تجربه يك بخش ديگر ماجرا. شما تا كار كمدي نكرده باشيد و با بيننده درگير نشده باشيد نمي‌توانيد اين تجربه را كسب كنيد. برخي تماشاچي‌ها آمده‌اند كه بخندند. تو يك حرف عادي هم بزني طرف مي‌خندد. تو بايد به عنوان يك بازيگر طنز با آن قشر عام در ارتباط باشي. اين قشر خيلي عام هستند.

پس شما براي آن تئاتر كمدي عامه پسند خيلي احترام قائل هستيد؟

من از لفظ تئاتر لاله‌زاري بيزارم، چون در آنجا كار كرده‌ام. مي‌دانم كه اين لفظ اشتباه است. كار آنها واقعا ارزشمند است. نبض تماشاچي بايد در دست تو باشد. به عنوان يك بازيگر وقتي روي صحنه مي‌آيم و اولين جمله را مي‌گويم مي‌فهمم تماشاچي امشب چه كاره است. به چيزهايي كه هميشه مي‌گويم و همه مي‌خندند آيا مي‌خندد يا نه. در برخي نمايش‌ها هم لزومي ندارد مخاطب بخندد. الان من نمايش «گلن گري‌گلن راس» را به كارگرداني پارسا پيروزفر بازي مي‌كنم كه اصلا كمدي نيست. اين كار فوق‌العاده تراژيك و تلخ است. ممكن است تو به عنوان يك بيننده از كنار يك اتفاق بسيار ساده بگذري، اما من ماه‌ها در ذهنم درگير آن اتفاق هستم. بازيگر بايد هوشمند باشد. روي صحنه حواسش به همه چيز باشد. استادهاي ما مي‌گفتند بازيگر دو چشم در جلو دارد. دو چشم هم بايد پشت سرش داشته باشد. گوشش بايد باز باشد. بفهمد دور و برش چه اتفاقي مي‌افتد. من تمام تلاشم را در تئاتر انجام داده‌ام. احساس مي‌كنم يكي از بازيگران نسل قديم هستم. من با زنده‌ياد خسرو شكيبايي در نمايش «بيا تا گل برافشانيم» سال 74 روي صحنه رفته‌ام. تئاتر براي من يك تجربه قيمتي است كه به همين سادگي آن را دست كسي نمي‌دهم. خيلي‌ها آرزو داشتند با زنده‌ياد نوذري روي صحنه بروند، اما نتوانستند. من اين شانس را داشتم. من با خسرو شكيبايي بعد از نمايش فيلم «‌هامون» روي صحنه رفتم. در آن زمان شكيبايي يك سوپراستار بود. براي من اين چيزها خيلي ارزشمند است، چون خيلي چيزها را ياد گرفته‌ام. من از مجيد جعفري كه اولين استادم بود خيلي چيزها ياد گرفته‌ام.

برويم سراغ نقش ناصر كه شما آن را بازي مي‌كنيد. ناصر يك آدم لمپن و فرصت طلب است كه در نقطه مقابل برادر تحصيلكرده‌اش قرار مي‌گيرد. مي‌توانيم بگوييم بخش زيادي از شوخي‌هاي فيلم بر مبناي همين تضاد طراحي شده است؟

بله. وضعيت جامعه ما همين طور است. ما در خانواده‌هايمان اين مساله را داريم. چيز غريبي نيست. ما اگر چيزي را نمي‌بينيم دليلي بر نبودنش نيست. اگر دقت كني مي‌بيني نيما هم جاه‌طلبي‌هاي خودش را دارد، اما چون وزنه ناصر سنگين‌تر است آدم همه‌اش فكر مي‌كند نيما مورد ظلم واقع شده است. زن نيما توي سرش مي‌زند. مادر و پدرش هم مي‌زنند. در محيط كارش روي عنوان دكترش برچسب مي‌چسبانند، اما او هم جاه‌طلبي‌هاي خودش را دارد. وقتي وارد مي‌شود مي‌گويد: من دكتر نيما افشار هستم. يعني من آدم جاه‌طلبي هستم و مي‌خواهم كه همه مرا به عنوان دكتر بپذيرند.

به جاه‌طلبي‌هاي نيما اشاره كرديد. مي‌خواهم بپرسم ناصر چه جاه‌طلبي‌هايي دارد؟

ناصر اصلا جاه‌طلبي ندارد. يك آدمي است كه مغزش اين جوري كار مي‌كند. همه چيز از منظر ناصر درست است و همه‌چيز غلط است. آنجايي كه منافعش ايجاب مي‌كند يك كار درست را مي‌گويد غلط است و بر عكس.

مي‌توانيم بگوييم ناصر درك درست‌تري از جامعه اطرافش دارد؟ يعني ناصر چون با زبان مردم كوچه و بازار حرف مي‌زند با همين قشر راحت‌تر كنار مي‌آيد؟

بله، اگر دقت كرده باشي نيما هيچ وقت نتوانست با فيروز (سرايدار)‌ كنار بيايد. اما ناصر در يك جلسه با او كنار آمد. براي آن كه فيروز از جنس خودش بود. مي‌دانست بايد با فيروز چطوري حرف بزند. اگر فيروز صدايش را بلند كرد ناصر بايد كوتاه بيايد، اما نيما اين چيزها را نمي‌داند. نيما در خانه بزرگ شده و يك سري اصول را رعايت مي‌كند. اما ناصر بزرگ شده كوچه و خيابان است. دكتر نيما افشار جاهايي كه اصول را رعايت نمي‌كند به ضررش مي‌شود، اما ناصر برعكس است.

‌پس ناصر يك جورهايي واقعگراست و نيما يك جورهايي ايده‌آليست، اما نكته جالب اين است كه آدم‌هايي مثل ناصر در جامعه ما موفق‌ترند. چرا؟

بله، من خودم يك نيما هستم. به نقشم نگاه نكن. يك فاميلي داشتم كه ناصر بود. الان ايران زندگي نمي‌كند. اگر ما كار مشتركي داشتيم من مي‌رفتم خيلي مودبانه سلام و عليك مي‌كردم و كارم را مي‌گفتم. اما او مي‌رفت، مي‌گفت: داداش كارمون اينه. طرف هم جواب مي‌داد: من نوكرتم، بيا رديفش كنم. متاسفانه يا خوشبختانه طيف بيشتري از جامعه ما ناصر هستند.

اما در عين حال يك رفتار ناصر خيلي عجيب است. اين كه او عاشق آن دختر اصفهاني مي‌شود!

از ناصر هيچ كاري عجيب نيست. او سر برادرش كلاه مي‌گذارد. خانواده مي‌داند كه دختر اصفهاني فقير است، اما ناصر نمي‌داند. براي ناصر چهره دختر مهم نيست. مهم پول و موقعيتي است كه آن دختر دارد. شما ديده‌ايد يك خانمي همسر يك دكتر مي‌شود و مي‌گويد من خانم دكتر هستم. ناصر هم مي‌خواهد بگويد من آقاي دكتر هستم. براي ناصر هيچ چيزي مهم نيست. فقط منافعش مهم است.

كسي كه خودش مي‌گويد من نيما هستم برايش سخت نيست نقش ناصر را بازي كند؟ چون اين دو نفر متعلق به 2‌دنياي متفاوت هستند.

نه. چون من امثال ناصر را زياد ديده‌ام.

در ابتداي صحبت‌هايتان اشاره كرديد كه هر بازيگري يك ژانري دارد. شما چه ژانري داريد؟

من تلاش مي‌كنم نقش‌هاي منفي را شيرين و ديدني بازي كنم. اين خاصيت من بازيگر است. بنابراين همين نكته ژانر من مي‌شود. در ساختمان پزشكان همه يكدست بودند.

احسان رحيم‌زاده
گروه راديو و تلويزيون




نوشته شده در   سه شنبه 21 تير 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode