مؤسس و بنيانگذار مسلك وهابيت «محمد بن عبدالوهاب»از علماى «نجد» بودكه در قرن دوازدهم هجرى مىزيست. (شرح حال او بعدا ذكر خواهد شد). ولى بايد بدانيم كه وى، مبتكر و به وجود آورنده عقائد وهابيان نبود، بلكهقرنها قبل از او اين عقائد يا قسمتى از آنها توسط بعضى از علماى حنبلى اظهارشده ولى به صورت مسلك جديد درنيامده بود.
اينك به بعضى از كسانى كه قرنهاقبل از «محمد بن عبدالوهاب» اين عقائد را اظهار داشتهاند، اشاره مىكنيم از [آن] جمله :
1 - «حسن بن على بربهارى» در قرن چهارم عالم معروف حنبلى «ابو محمد، حسنبن على بن خلف بربهارى» قسمتى از اين عقائد را اظهار داشت. وى در عصر خود،شيخ و پيشواى حنبلىها بود كه به سال 233 در بغداد متولد شد و در آنجا نشو ونما كرد و از دوران تحصيل و اساتيد وى اطلاعى در دست نيست. او عالم كجانديش وكينهتوز بود و سخنان منكر و ناشناخته زيادى مىگفت او بود كه براى اولين بارزيارت قبور را منع كرد و نوحهگرى و مرثيهخوانى بر امام حسين(علیه السلام) و زيارت اورا قدغن ساخت و به كشتن نوحهخوانان دستور داد. از جمله اين كه نوحهگرى بودبه نام خلب كه در كار خود ماهر بود و صداى خوبى داشت و قصيدهاى را كه با اينبيتشروع مىشود:
ايها العينان فيضا و استهلا لا تغيضا
در رثاى امام حسين(علیه السلام) مىخواند. تنوحى مولف كتاب « نشوار المحاضره » مىگويد: آن را در خانه يكى از روسا شنيديم. در آن موقع حنابله در بغداد نفوذ زيادى داشتند و از ترس آنهاكسى جرات نوحهگرى و روضهخوانى بر امام حسين(علیه السلام) را نداشت مگر اين كه در نهان يا در پناه قدرت سلطان باشد نوحه هم جز مرثيههاى حسين(علیه السلام) و اهل بيت نبود وهيچ تعرضى به سلف نمىشد با وجود اين، بربهارى از اين امر آگاه شد دستور داد نوحهگر را پيدا كنند و او را به قتل برسانند. در آن موقع حنابله در بغداد مكرر به فتنهانگيزى و اذيت و آزار مردم مىپرداختند. آنها در بغداد مسجدى بناكردند كه مركز فتنه و فساد بود به همين جهت مردم آن را مسجد ضرار ناميدند(آن را به مسجد ضرارى كه پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم )آن را خراب كرد، مانند كردند) و به «على بن عيسى» وزير شكايت كردند و او دستور ويران كردن آنجا را داد (1) .
او داراى آراء مخصوصى بود و هركس با آراء و عقائد او مخالفت مىورزيد، شدتعمل به خرج مىداد و ياران خود را وادار مىكرد كه با خشونتبا مردم رفتاركنند، خانههاى مردم را غارت نمايند و مزاحم كارهاى مردم باشند و هركسسخنانشان را نپذيرد او را بترسانند. يكى از موارد آن، داستان حمله آنها به«محمد بن جرير طبرى» مورخ معروف است.
گويند: طبرى در سفر دوم از طبرستان به بغداد در يك روز جمعه در مسجد جامع،حنبليها نظر او را درباره «احمد بن حنبل» و نيز حديث نشستن خدا بر روىعرش، پرسيدند.
پاسخ داد كه مخالف «احمد بن حنبل» به حساب نمىآيد. حنبليها گفتند علماء دراختلافات او را به حساب آوردهاند، طبرى جواب داد كه من نه خود او را ديدهامكه از وى روايتى شده باشد و نه با يكى از اصحاب او كه مورد اعتماد باشد، برخودهام. و اما حديث جلوس خداوند بر عرش، امرى محال است.
حنبليها و اصحاب حديث چون اين سخن از طبرى شنيدند به او حمله بردند ودواتهاى خود را به طرف وى پرتاب كردند، او ناگزير به خانه خود پناه برد،حنبليها كه تعدادشان به هزاران تن مىرسيد، خانهاش را سنگباران كردند بهطورىكه در جلو خانه او تل بزرگى از سنگ پديد آمد. «نازوك» رئيس شرطه بغداد، باهزاران سپاهى در رسيد و طبرى را از شر حنابله رها كرد و يك روز تمام در آنجاماند و دستور داد سنگها را از خانه او دور كردند (2) .
نويسندگان حنبلى مانند «ابن كثير و ابن عماد» درباره «بربهارى» مطالب مبالغهآميزى نوشتهاند از جمله ابن كثير نوشته: بربهارى در نزد عموم مردم احترام زيادى داشت روزى بالاى منبر در حال موعظه، عطسه كرد، تمام حاضرين او را «تشميت» گفتند. يعنى جمله «يرحمكالله» را بر زبان جارى ساختند، صداى اهل مجلس به كوچه و بازار رسيد هركس شنيد او نيز گفت و اين امر تا آنجا وسعتيافت كه اهل بغداد، جمله يرحمكالله را بر زبان راندند، فرياد يرحمكالله مردمبه قصر خليفه رسيد، اين امر بر خليفه گران آمد، جمعى نيز سعايت كردند، درنتيجه در صدد دستگيرى وى بر آمدند و او متوارى شد و پس از يك ماه در گذشت (3) .
اما حقيقت اين است كه علت عمدهاى كه باعثشد خليفه حكم دستگيرى او را صادركرد، مطالبى بود كه برخلاف عقيده مردم اطهار مىداشت.
غرض، خليفه به وزير خود «ابى على بن مقله» دستور داد او را دستگير سازد تافتنهها بخوابد و اوضاع آرام گيرد. «بربهارى» خود را مخفى كرد (4) . تا اين كه با جمعى از يارانش دستگير و به بصره تبعيد گرديد (5) . سپس بر بهارى در زمانراضى(322ه) به سال 323 با ياران خود به بغداد برگشت (6) . راضى از جريان مطلعشد و به رئيس شرطه دستور داد در بغداد از ياران بربهارى نبايد دو نفر دريكجا جمع شوند. بدر خرشنى (صاحب شرطه) گروهى از اتباع او را به زندان افكندو خود بربهارى متوارى شد.
«ابوعلى مسكويه» مىنويسد: علت اقدام مزبور اين بو دكه بربهارى و پيروانش پيوسته فتنهانگيزى مىكردند. درباره اين گروه از طرف خليفه الراضى توقيعى صادر گرديد، خليفه در توقيع خود، اعمال و معتقدات اتباع بربهارى را از قبيل اين كه شيعيان اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم )را به كفر و ضلالت نسبت داده و زيارت قبور امامان و پيشوايان دينى را انكار كردهاند، ذكر نموده و به سختى بر آن تاخته است و تهديد كرده كه هرگاه دست از كارهاى خويش برندارند گردنشان را خواهد زدو خانه و محلههاى آنها را به آتش خواهد كشيد (7) .
«ابن اثير» در تاريخ خود، در حوادث سال 323 تحت عنوان فتنه حنابله دربغداد، چنين نوشته است كه در اين سال (323) كار حنبليها در بغداد بالا گرفت وقدرتى پيدا كردند.
«بدرخرشنى» صاحب شرطه، در دهم جمادى الاخره دستور داد در دو طرف جسر بغداد ندا كردند كه از اصحاب بربهارى حنبلى، دو نفر نبايد با هم باشند و حق ندارند در خصوص مذهب خود مناظره كنند، امام جماعتشان بايد در نماز صبح و مغرب وعشاء «بسمالله» را بلند و آشكارا بگويد. اين اقدام صاحب شرطه مفيد واقعنشد، بلكه فتنهجوئى ياران بربهارى فزونى گرفت. نابينايانى كه در مسجد منزلداشتند آنها را وادار كردند تا هر شافعى مذهبى كه وارد مسجد شود، او را تانزديك مردن كتك بزنند.
ابن اثير سپس از توقيع خليفه كه آن را براى حنابله خواندند، سخن گفته و اينچنين ادامه داده است كه خليه «الراضى» ياران بربهارى را سخت توبيخ كرده وبه شدت آنها را تهديد نموده استبه اين علت كه براى خداوند، مانند و شبيهىقائل بودند و ذات احديت را داراى كف دست و انگشتان و دو پا با كفش از طلا وصاحب گيسوان، تصور مىكردند و مىگفتند كه خداوند به آسمان بالا مىرود و بهدنيا فرود مىآيد.
همچنين «ثم طعنكم على خيار الائمه و نسبتكم شيعه آل محمد[صلی الله علیه و آله و سلم ]الى الكفروالضلال، ثم استدعاوكم المسلمين الى الدين بالبدع الظاهره و المذاهب الفاجرهالتى لا يشهد بها القرآن وانكاركم زياره قبور الائمه و تشنيعكم على زوارهابالابتداع و انتم مع ذلك تجتمعون على زياره قبر رجل من العوام ليس بذى شرف ولا نسب و لا سبب برسولالله[صلی الله علیه و آله و سلم ]و تامرون بزيارته و تدعون له معجزات الانبياء وكرامات الاولياء فلعنالله شيطانا زين لكم هذه المنكرات و ما اغواه...» (8) .
«بر برگزيدگان از امامان طعن مىزدند و شيعه آل محمد را به كفر و گمراهى،نسبت مىدادند، و مسلمانان را به بدعتهاى آشكار و مذاهب زشت كه در قرآن نامىاز آنها نيست، دعوت مىنمودند آنها درحالى كه زيارت قبور ائمه را منع مىكردندو عمل زائران قبور ائمه را زشت مىشمردند و آنها را بدعتگزار مىدانستند، خودبه زيارت قبر مردى از عوام كه هيچ نسبتى هم با رسول الله[صلی الله علیه و آله و سلم ]نداشت امرمىكردند و براى او معجزاتى مانند معجزات پيامبران و اولياء الهى ادعامىنمودند. خداوند شيطان را لعنت كند كه اين اعمال زشت را بر آنها زينت دادهاست». از توقيع خليفه چنين معلوم مىشود كه اتباع بربهارى درحالى كه زوارقبور ائمه را بدعتگزار مىدانستند، به زيارت قبر مردى از عوام كه هيچ نسبتىهم با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم )نداشت، امر مىكردند.
سرانجام بربهارى در سال 329 در سن 96 سالگى در مخفيگاه دوم فوت كرد درحالىكه در خانه زنى خود را پنهان كرده بود در همان خانه بدون اين كه كسى بدانداو را غسل دادند و كفن كردند و در همانجا به خاك سپردند (9) .
ملاحظه مىكنيم، سخنان بربهارى كه در توقيع خليفه به آن اشاره شده، قسمتى ازعقائدى است كه بعدا به وسيله «ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب» اظهار شدهاست. مهمترين كتاب بربهارى «شرح كتابالسنه» است كه در آن كتاب عقائد وآراء خاص خود را بيان كرده است و ابن عماد حنبلى نمونههائى از عقائد او رابيان داشته است از جمله گفته: بربهارى در كتاب شرح كتابالسنه گفته است: هرسخنى كه از مردم زمان خود مىشنوى در پذيرفتن و عمل به آن عجله مكن تا براىتو معلوم شود آيا درباره آن از صحابه و يا از علماء سخنى رسيده استيا نه؟
اگر چيزى از صحابه يا علماء وارد شده باشد تنها آن را بپذير و به غير آن عملمكن كه در آتش مىافتى. آگاه باش كه سخن گفتن درباره حق تعالى از چيزهائى استكه تازه پيدا شده و اين امر بدعت و گمراهى است. درباره خدا همان را بگو كهخداوند در قرآن خود را به آن وصف كرده يا پيامبر براى اصحابش بيان داشتهاست. نيز بايد به اين امر ايمان داشت كه مردم، در روز قيامتخدا را باچشمانى كه در سر دارند، مىبينند و خداوند بدون واسطه به حساب بندگان خودمىرسد. همچنين بايد ايمان داشتبر اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم )از گناهكاران در روزقيامت و در سر پل صراط، شفاعت مىكند و تمام پيامبران و نيز صديقين و شهداء وصالحين، حق شفاعت دارند. ايمان به اين كه بهشت و جهنم خلق شدهاند بهشت درآسمان هفتم و سقف آن عرش است و دوزخ در زير طبقه هفتم زمين قرار دارد.
و نيز ايمان به فرود آمدن حضرت عيسى(علیه السلام) از آسمان و اين كه دجال را مىكشد وازدواج مىكند و پشتسر قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم )نماز مىخواند، سپس از دنيا مىرود (10) .هركس به تشييع جنازه بدعتگزارى برود تا از تشييع باز گردد، در دشمنىخداست...
2 - عبيدالله بن محمد بن محمد بن حمدان عكبرى مكنى به«ابوعبدالله» و معروف به «ابن بطه» از فقهاء و محدثين حنبلى است كه درسال 304 در عكبرى (واقع در ده فرسنگى بغداد) متولد شد و در سال 384 در 83 سالگى در همانجا درگذشت او براى تحصيل و فراگرفتن حديثبه مكه و سرحدات و بصره و ساير شهرها مسافرت نمود و سپس به زادگاه خود مراجعت و مدت چهل سال منزوى و خانهنشين گرديد و كتابهائى نوشت از جمله «الابانه على اصول السنهوالديانه» (11) او عالم كجانديش بود كه زيارت و شفاعت پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )را انكاركرد. وى معتقد بود كه سفر براى زيارت قبر پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )سفر معصيت مىباشد و بايدنماز را در اين سفر تمام خواند و قصر آن جايز نيست (12) . همچنين عقيده داشت كههركس سفر به زيارت قبور انبياء و صالحان را عبادت بداند، عقيده او مخالف سنتپيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )و برخلاف اجماع مىباشد (13) . «خطيب بغدادى» شرح حال ابن بطه را ذكركرده و ايرادهائى به او وارد آورده است، و گفته روايات او ضعيف است . «ابن جوزى» كه ناشر افكار اوست، به ايردهاى خطيبجواب داده است (15) . «ابن تيميه» و «محمد بن عبدالوهاب» اهم عقائد خود رااز او گرفتهاند. (16)
پىنوشتها:
1 - نشوار المحاضره ، ج2، ص 134.
2 - ارشاد ياقوت، ج6، ص 436.
3 - البدايه والنهايه، ج11، ص 201 .
4 - كامل ابن اثير، ج6، ص 282.
5 - الوافى بالوفيات، ج12، ص 146 - شذرات الذهب، ج2، ص 319.
6 - طبقات الحنابله نابلسى، ص 299 - الاعلام زركلى، ج2، ص 201.
7 - تجارب الامم، ج5، ص 322.
8 - كامل ابن اثير، ج6، ص 248.
9 - المنتظم ابن جوزى، ج6، ص 32 - الوافى بالوفيات، ج12، ص 146.
10 - به نقل شذرات الذهب، ج2، ص 321 - 320.
11 - ايضاح المكنون، ج1، ص 8.
12 - كتاب الرد على الاخنايى، ابن تيميه، ص 27.
13 - همان كتاب، ص 30.
14 - تاريخ بغداد، ج10، ص 5 - 371.
15 - المنتظم، ج7، ص 193.
16 - وهابيان مذهب خود را تازه نمىدانند، بلكه مىگويند اين مذهب سلف صالحاست و از اين روى خود را سلفيه مىنامند(فقهى، على اصغر، وهابيان، ص17،انتشارات صبا).
داود الهامى
منبع : مكتب اسلام- سال 1377- شماره 5