ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 4 دي 1404
پنجشنبه 4 دي 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 23 خرداد 1390     |     کد : 20883

جوان‌ترين امام

خيلي دلم مي‌خواست از جوان‌ترين امام يعني امام جواد(عليه السلام) بيشتر بدانم؛ بيشتر از اينها که در هشت سالگي به امامت رسيد و در بيست و پنج سالگي به شهادت؛ بيشتر از اينها که باب الحوائج است و فرزند دردانة امامِ آشناي ايران زمين. اين بود که به محضر محدّث قمي رفتم و "منتهي الآمال" را گشودم.

خيلي دلم مي‌خواست از جوان‌ترين امام يعني امام جواد(عليه السلام) بيشتر بدانم؛ بيشتر از اينها که در هشت سالگي به امامت رسيد و در بيست و پنج سالگي به شهادت؛ بيشتر از اينها که باب الحوائج است و فرزند دردانة امامِ آشناي ايران زمين. اين بود که به محضر محدّث قمي رفتم و "منتهي الآمال" را گشودم.
رسول خدا(ص) دربارة مادرش فرموده بود: "پدرم به قربان پسر بهترين کنيزان که از اهل نوبه است و طيّب و پاک".1وقتي مأمون تصميم گرفت دخترش را به عقد او درآورد، بزرگان بني عبّاس مخالفت کردند و گفتند: اين کودکي خردسال است، هنوز علم و کمالي کسب نكرده است، حدّاقل صبر کن تا به کمال برسد.
مأمون پاسخ داد: شما اين خاندان را نمي‌شناسيد. علم آنان از جانب خداي متعال است و نيازي به کسب علم و تحصيل ندارند. چه بزرگ باشد و چه در ظاهر كوچک، اعلم علمايند و از همه افضل. اگر باور نداريد، علماي زمان را بياوريد تا با او مناظره کنند.
در روز مناظره وقتي يحيي ابن اکثم يک سؤال طرح کرد و امام آن را به بيش از بيست سؤال تبديل کرد و صورت‌هاي مختلف مسئله را برشمرد، همه در تحيّر ماندند و بخش کوچکي از عظمت مقام امامت او را به چشم ديدند.
همين که از ميان جمعيتِ ملاقات کنندگانِ حضرت برخاست تا حاجتش را بخواهد، امام لبخند شيريني به چشمانش هديه داد و بي ‌مقدّمه فرمود: "اي ابو يعقوب! نام او را احمد بگذار!"مرد از لحظه‌اي که قافلة حاجيان به طرف مکّه حرکت کرده بود، تصميم داشت از امام بخواهد که براي پسر بودن فرزندي که در راه داشت، دعا کند.
حالا امام، پيشاپيش هم نيّتش را خوانده بود هم از اجابت خواسته‌اش خبر داده بود.
امام را درکنار دجله ملاقات کرد. مي‌خواست چيزي بگويد که حضرت را از بزرگ نمايي شيعيانش گله‌مند كند. گفت: شيعيانت ادّعا مي‌کنند که تو مقدار آبي که در دجله هست و وزن دقيق آن را مي‌داني!
امام نگاهي به موج‌هاي دجله افکند و فرمود: "آيا خداوند متعال قدرت دارد که اين علم را به پشه‌اي تفويض کند يا خير؟"
مرد گفت: قدرت دارد.
حضرت پاسخ داد: "من نزد خداي متعال، نه از پشه، که از بيشتر خلق خدا گرامي‌ترم."
ده سال بيشتر نداشت. عدّة زيادي از مردم از نواحي مختلف آمده بودند تا مطالب خود را از حضرت بپرسند. در يک مجلس سي هزار سؤال پرسيده شد و امامِ ده ساله، تمام آنها را يک به يک پاسخ داد.
روايات بسياري از راويان مختلف نقل شده که امام افکارشان را بي آنکه بر زبان بياورند، بيان مي‌کرد.
مرد در زندان بود. مي‌گفتند ادّعاي پيامبري کرده است. علي بن خالد از سر کنجکاوي به ديدنش رفت. وقتي ماجرا را پرسيد، مرد از دو سفر معجزه آساي خود به همراه امام گفت. در يک شب از محلّ "رأس الحسين" در شام، به مسجد کوفه، مسجد النبّي و مسجد الحرام رفته و بعد به مکان اوّل خود برگشته است.
بعد گفت که از سر بي‌تجربگي، اين واقعه را براي شخصي نقل کرده است و چون ماجرا دربارة معجزات و کرامات امام بود و حقّانيت آن حضرت را نشان مي‌داد، وقتي خبر به عبدالملک زيّات (وزير معتصم) رسيده بود، دستور داده بود او را به اتّهام ادّعاي نبوّت دستگير کنند.
علي بن خالد از سر دلسوزي نامه‌اي به وزير نوشت و ماجرا را توضيح داد و براي مرد درخواست عفو کرد. پاسخ عبدالملک يک جمله بود: همان کسي که در يک شب او را از شام به کوفه، مدينه و مکّه برده است، بيايد از زندان نجاتش دهد.
فرداي همان روز، زندانبان‌ها در به در دنبال مرد زنداني مي‌گشتند. هر چه باشد، راه زندان که از شام و کوفه نزديک‌تر است!
وقتي يحيي ابن اکثم از حضرت پرسيد: چه کسي امام است؟ براي من نشانه‌اي بياور، گويي عصايي که در دست حضرت بود، بي‌طاقت شد از اينکه انساني با اين همه ادّعاي دانش، چنين حجّت‌هاي آشکاري را نمي‌بيند، گويي آشکارتر از اين بايد مي‌ديد.
پس عصا به صدا در آمد که: همانا صاحب من، امام اين زمان و حجّت خدا بر خلق است.
حتّي سنگ و آهن در برابر عظمت و لطفش نرم مي‌شدند. هرگاه اراده مي‌کرد و دست بر سنگ مي‌گذاشت، اثر انگشتان مبارکش بر آن ظاهر مي‌شد، با خاتم خود بر سنگ نقش مي‌زد و با دست مبارکش آهن را به هر شکل که مي‌خواست درمي‌آورد.
مرد آمده بود تا نصيحتي بشنود و برود. امام اين گونه موعظه‌اش فرمود: "فقر را بالين خود گردان و دست در گردن آن انداز. با شهوت‌ها و هواهاي نفس مخالفت کن و يادت باشد که همواره در محضر خدا و منظر خدايي. متوجّّه باش که در محضر خدا چگونه بايد بود."
مي‌فرمود: "اگر سمت و سوي دلتان را به طرف خدا تنظيم کنيد و قصد دلتان او باشد، راحت‌تر مي‌رسيد تا اينکه اعضاء و جوارحتان را با اعمال سنگين خسته کنيد."
حالا که همة اينها را دانستم، وقت عمل است. وقت آنکه سمت و سوي دلم را به آن طرف که بايد، تنظيم کنم و هر لحظه به ياد خودم بياورم که در محضر و منظرِ که هستم.
پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ عبّاس قمي، منتهي الآمال، ج2، صص571 ـ598. 

نويسنده:نظيفه سادات مؤذن


نوشته شده در   دوشنبه 23 خرداد 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode