در ساعت 10:25 دقيقه، به يكباره خط مانيتور صاف شد و «دكتر عارفي» اعلام كرد كه كار تمام شد! داد و شيون و هوار از مرد وزن برخاست . من ضمن اينكه خودم را باخته بودم، حالت ديگران را زير نظر داشتم . «آقاي خامنهاي» سرشان را به زير انداخته بودند و بشدت گريه ميكردند.
اشاره:
«حاج حسين سليماني» از جمله محافظان بيت حضرت امام خميني (ره) بود. خاطرات وي كه در سال 1387 از سوي مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده است حاوي نكات جالبي از زندگي آن بزرگمرد تاريخ معاصر جهان است. گوشهاي از اين خاطرات كه مربوط به روزهاي آخر است در چند قسمت به شما تقديم ميشود:
* شب ارتحال
«آيتالله مشكيني»، «آيت الله مهدوي كني» و «آقاي هاشمي رفسنجاني» و تني چند از بلندپايگان نظام در آن مقطع، مشغول بازنگري قانون اساسي و تهيه ي متمم براي آن بودند و همان روز جلسه داشتند . به خاطر دارم وقتي حال امام بحراني و فوتشان قطعي شد، از همان دفتر امام به اعضاي شوراي بازنگري قانون اساسي زنگ زدند كه جلسهشان را منحل كنند و خودشان را به جماران برسانند.
وقتي آقايان به جماران رسيدند، يكي دو ساعت از مغرب و عشاء گذشته بود. در اين حال حاج احمد آقا، آقاي هاشمي و «حضرت آيت الله خامنهاي» به اتاقي در كنار بيمارستان محل بستري شدن امام رفتند. حاج احمد آقا به من گفت: «تو هم بيا»!
در اتاق مزبور، دو صندلي بود و يك صندلي كم بود. مرحوم احمد آقا به من گفت: «يك صندلي بردار و بيا»! صندلي را آوردم و سه بزرگوار بر روي آن نشستند و بنده نيز ايستاده بودم. لحظاتي بود كه «آقاي اطبا» فوت امام را قطعي كرده و گفته بودند كه اميدي به نجات امام نيست؛ مگر اينكه خدا فرجي عنايت كند.
آقايان رسماً وارد اين بحث شدند كه "بعد از امام چه بايد كرد؟ " و حاج احمد آقا به بنده گفتند: «برويد به اعضاي مجلس خبر گان بگوييد به اينجا بيايند».
در واقع تعدادي از اعضاي مجلس خبر گان در شوراي بازنگري قانون اساسي هم بودند و به جماران آمده بودند. اعضاي شوراي نگهبان هم حضور داشتند و در اتاق انتظار، مشغول رؤيت مراحل معالجات امام از طريق دوربين مداربسته بودند و بعضي از مسؤولين لشگري و كشوري كه در حياط بيمارستان حضور داشتند.
بنده خدمت حضرات آيات: خلخالي، خزعلي، محمدي گيلاني، جنتي، امامي كاشاني ، مهدوي كني، مؤمن و طاهري خرمآبادي و... رفتم و آنان را براي شركت در جلسهاي با حضور حاج احمد آقا و آقايان خامنهاي، هاشمي و موسوي اردبيلي دعوت كردم.
جلسهي مزبور ترتيب يافت كه البته بنده ديگر در آن حضور نداشتم و به داخل بيمارستان و به بالين حضرت امام رفتم.
حس دروني من اين بود كه تشكيل جلسهي مزبور ضروري نيست و امام از ميان نخواهند رفت. تصور ميكردم انقلاب ما قائم به شخص امام است و از اين رو حضرت حق براي حفظ اسلام و نظام، امام را حفظ خواهد كرد. ولي بعداً دانستم كه مصلحت بالا تري در كار بوده است. وقتي نزد امام رفتم، ديدم اغماء ايشان همچنان ادامه دارد. اين حالت تا حدود 9:30 شب طول كشيد .
* آخرين دقايق حيات امام
سران سه قوه و «ميرحسين موسوي» كه در جلسهي خبرگان هم حضور داشت، بعد از اتمام جلسهشان بالاي سر امام آمدند. اعضاي بيت و دفتر امام و آقايان توسلي، صانعي، رسولي و داماد و نوههاي امام و وابستگان درجه يك حضور داشتند. خانمهاي منتسب به بيت امام در بيرون اتاق و پشت در و در قسمت اتاق انتظار ايستاده بودند. تلويزيون مداربستهي اين اتاق را خاموش كرده بودند تا خانمها آن صحنههاي جگرسوز را نبينند.
حدوداً ساعت ده شب بود و دكترها مشغول تلاش و تلاطم بودند؛ گاه سرم وصل ميكردند و گاه خون تزريق ميكردند و گاه دستگاه تنفسي را به كار ميانداختند. مانيتوري كه در كنار تخت امام بود وضعيت مزاج و حالت دروني امام را در قالب نمودارهاي نشان ميداد. هر چه جلوتر ميرفتيم، حس ميشد كه نمودارها وضعيت نامناسبتري پيدا مي كند .
حدود ساعت ده و ربع، وخامت حال امام به اوج رسيد. در دقايق آخر، هر پزشكي به سليقه و طرحي متوسل ميشد تا بلكه امام زنده بماند. در آخرين دقايق، «آقاي دكتر صدر» - كه نسبت فاميلي با حاج احمد آقا داشتند ـ با دست، به قلب امام شوك وارد كرد. ولي اثربخش نبود. اين بار به دستگاه شوك متوسل شدند و به كمك پرستاران چند بار، به قلب و سينهي امام شوك وارد كردند. صحنهي دلخراشي بود. در اين حال حاج احمد آقا تاب نياوردند و به پزشكان گفتند: «آيا اين شوك اثر دارد يا نه ؟» يكي از پزشكان گفت: «نه، ديگر بيفايده است». حاج احمد آقا گفت: «پس ديگر امام را اذيت نكنيد و بگذاريد به حال خودشان باشند»! دكترها كنار كشيدند.
همه چشم به خطوط مانيتوري كه بالاي سر امام بود دوخته بودند. فراز و فرود مختصري داشت؛ ولي رفتهرفته علايم حياتي رو به خاموشي مينهاد. در ساعت 10:25 دقيقه، به يكباره خط مانيتور صاف شد و «دكتر عارفي» اعلام كرد كه كار تمام شد!
داد و شيون و هوار از مرد وزن برخاست . من ضمن اينكه خودم را باخته بودم، حالت ديگران را زير نظر داشتم . «آقاي خامنهاي» سرشان را به زير انداخته بودند و بشدت گريه ميكردند. گاهي هم با نگاه پرسشگر سر بلند مي كردند. چهرهشان سياه شده بود و چشمانشان قرمز. معلوم بود كه عميقاً به ايشان فشار آمده است.
«آقاي هاشمي رفسنجاني» كه در آن مقطع جانشين فرمانده كل قوا بودند، معلوم بود كه تحت فشار زيادي هستند؛ ولي خودشان را كنترل ميكردند و به ديگران دلداري ميدادند. آقاي هاشمي ميگفت: «شيون نكنيد! سرو صدا نكنيد. اين خواست خدا بوده» .
با اين حال، خودنگهداري ممكن نبود و افراد به سر و روي خود ميزدند. در اين حال خانمهاي بيت، در را باز كردند و به داخل اتاق آمدند. به آنها گفته شده بود كه داخل اتاق نياييد و عملاً هم جا نبود. دكترها ميخواستند تعداد مردان اتاق را هم كم كنند. ولي هر چه نگاه ميكردند، ميديدند آنها همه آشنا يا فاميل نزديك امام هستند و نميشد از بالين امام دورشان كرد. اين بود كه تنها توانسته بودند زنان را راضي كنند كه در پشت در و در اتاق انتظار بمانند؛ تا سير طبابت و درمان امام به هم نخورد. بانوان هم قبول كرده بودند كه پشت در بايستند.
وقتي صداي شيون برخاست، زنان نيز عنان را از كف دادند و به داخل اتاق هجوم آوردند. حاج احمد آقا سرش را روي تخت امام گذاشت و بنا كرد گريه كردن. هر كدام از آقايان در حال خودش بود و به ديگري توجه نداشت. «آقاي اردبيلي» بشدت ميگريست و صداي گريهي بلندش در گوش من طنين ميانداخت.
به هر حال صداي گريه و زاري به داخل حياط كشيد و موج آن به عدهي زيادي از مسؤولان و وزرا و برخي از نمايندگان مجلس و شخص «آقاي كروبي» كه در حياط اجتماع كرده بودند سرايت كرد. آقاي كروبي خود را به داخل رساند و وقتي متوجه شد امام از دنيا رفته است، حالش دگرگون شد و كنترلش را از دست داد و روي زمين افتاد و عمامهاش به هم ريخت. برخي افراد، زير كتف ايشان را گرفتند و با خود بيرون بردند. باز هم ايشان بيتابي ميكرد.
آقاي رفسنجاني جمع را آرام كرد و شروع كرد به صحبت كردن و گفت كه فعلاً نبايد كسي از اين موضوع خبردار شود. لذا سرو صدا و شيون نكنيد. بعد رو كردند به اعضاي بيت و خانوادهي حضرت امام و گفتند: «شما كه بيشتر از همه حضرت امام را دوست داشتيد اگر ميخواهيد اهداف ايشان و انقلابشان حفظ شود، سرو صدا نكنيد. چرا كه ممكن است مورد سوء استفاده قرار گيرد».
بعد از اينكه آقاي هاشمي همه را ساكت كردند، حاج احمد آقا از افراد حاضر در اتاق و كنار پيكر امام، حتي سران سه قوه خواست كه آنجا را ترك كنند. من آخرين كسي بودم كه اتاق را ترك كردم . بنا داشتم بمانم كه نكند حال حاج احمد آقا خراب شود . ولي به من هم گفتند: «حسين آقا! شما هم برويد بيرون!» اتاق ماند و پيكر بيجان امام و مرحوم حاج احمد آقا. احمد آقا سرش را بر سينهي امام گذاشت. از طريق دوربين مداربستهي اتاق، اين صحنه را در اتاقهاي ديگر ميديديم و بعداً هم تلويزيون سراسري مبادرت به پخش آن نمود.
* حضور مردم
موج اين داد و هوارها به بيرون منتقل ميشد و حتي بعضي از مردم در جريان فاجعه قرار گرفتند. در حالي كه در اخبار سراسري اعلام شده بود كه در روند معالجهي حضرت امام خللي پيش آمده است و از مردم خواسته بودند كه براي امام دعا كنند. جمعيت به سمت جماران هجوم آوردند و حلقه به حلقه به مركز خبر نزديك شدند. بيم آن ميرفت كه آنها كه بتوانند خود را به نزديكترين فاصله برسانند مشكوك شوند و احياناً از خبر ارتحال مطلع شوند.
آقاي هاشمي براي اينكه اين اتفاق نيفتد و فعلا خبر ارتحال در پرده نگه داشته شود از بيمارستان خارج شد و خطاب به آنها كه شيون ميكردند، گفت: «بنا نيست فعلاً خبر اعلام شود. چون ممكن است مملكت به خطر بيفتد. لذا آرامتر باشيد و اگر هم كسي از بيرون از شما سؤال كرد كه گريه و زاري براي چيست بگوييد براي امام دعاي توسل مي خوانديم». بعد، از افراد خواستند كه متفرق شوند و به سر كارهايشان بروند .ظاهراً خود ايشان هم به منزلشان كه در نزديكي منزل امام بود، رفت .
در جلسهاي هم كه سران نظام در بيمارستان ترتيب دادند، قرار شد كه فرداي آن روز مجلس خبرگان تشكيل جلسه دهد. بيت امام قدري خلوت شده بود. بعد، آقايان حاج احمد آقا، توسلي، صانعي، امام جماراني و محمد علي انصاري جلسه ترتيب دادند تا براي كيفيت تغسيل امام تصميم بگيرند .