ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 2 مرداد 1403
سه شنبه 2 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 17 اسفند 1387     |     کد : 2041

آيا اخلاق، ‌امري فردي است‌يا اجتماعي؟

يكي از پرسش‌هاي مطرح در فلسفه اخلاق بحث از مبناي اخلاق است؛ اينكه آيا ارزش‌هاي اخلاقي، ‌فردي و دروني بوده يا برعكس، اجتماعي و بروني‌اند؟
 برهمين اساس، بسته به اينكه كداميك از اين مبناها پذيرفته شود، مكاتب مختلف اخلاقي نمودار مي‌شوند.  به موازات اين 2 ديدگاه تقابلي، ديدگاه سومي هم مطرح شده كه مدافعان آن به ديالكتيك بين امر فردي و امر اجتماعي در اخلاق معتقدند. 
با اين حال اين بحث هنوز به قوت خود باقي است و به‌نظر مي‌رسد كه نتوان پاياني براي آن متصور شد.

سقراط درحالي كه چند روزي تا هنگام اعدامش به جرم تباه كردن فكر جوانان شهر باقي نمانده بود، با آرامشي حيرت انگيز در زندان شهر آتن در خواب خوش صبحگاهي به سر مي‌برد.  كريتون از دوستان توانگر وي راهي زندان شد تا پيشنهادي به سقراط دهد: پولي به زندانبان مي‌دهيم و تو را از حكم ناحقي كه توده نادانِ مردم عليه تو صادر كرده‌اند مي‌رهانيم.  سقراط اما كريتونِ نگران را به آرامش دعوت مي‌كند و از او مي‌خواهد كه پيش از انجام اين عمل، قدري تأمل كنند و در راستي و ناراستي اين كردار بينديشند.  سقراط، قهرمان اخلاق است و اخلاق هم بدون نظرورزي شكل نمي‌گيرد.  آن دو به گفت‌وگويي جذاب درباره ارزش اخلاقي فرار از زندان مشغول مي‌شوند.

استدلال كريتون آن است كه چون رأي آتنيان نابحق است تخلف از آن هم عملي غيراخلاقي نيست.  اما سقراط بر خلاف كريتون ملاك حقانيت را متابعت از هنجارهاي عرفي مي‌داند و بنابراين  براي سست نشدن هنجارهاي اجتماعي حتي جان خويش را هم در معرض فنا شدن قرار مي‌دهد.  افلاطون با طرّاحي مناظره سقراط و كريتون به‌طور ضمني اين سؤال را پيشاروي ما قرار مي‌دهد كه براي يافتن و ملاك ارزشگذاري‌هاي اخلاقي ملاك حقانيت در رفتارها اصالت با چيست: فرد يا اجتماع؟

اصولاً دستيابي نوع انسان به هر سيستمي از اخلاق نشان از بلوغ وي دارد.  اين بلوغ به معناي خارج شدن انسان از وضع طبيعي است. به اين معنا كه خرد و انديشه در رفتارهاي آدمي جريان يافته و او متوجه معناداري رفتار و كردارش شده است.  انسان در وضع طبيعي ِ مفروض يا در كودكي، رفتارها و حركاتي از خود بروز مي‌دهد كه نمي‌توان آنها را به ارزيابي اخلاق گذاشت، زيرا انجام آن اعمال از روي آگاهي و خرد تلقي نمي‌شود. او در چنين وضعي هنوز به اخلاق نرسيده است.

از اين مطلب مي‌توان نتيجه گرفت كه اخلاقي بودن همواره با نوعي خردورزي همراه است.  اما اگر منظور از خردورزي صرفِ درون نگري باشد ما هيچگاه به فهم درستي از مفهوم اخلاقي بودن نخواهيم رسيد زيرا اخلاقي بودن هميشه در چهارچوب روابط با ديگران و به‌طور كلي در بستر روابط اجتماعي معنا مي‌يابد.  به همين دليل انسان براي اخلاقي بودن ناگزير است تا علاوه بر بازبيني دروني همواره به بيرون يعني به عرف اجتماعي هم نظر داشته باشد.  همين ضرورت دوگانه است كه متفكران حوزه اخلاق را به فكر و چالش در مورد ماهيت اخلاق و تقدم اصالت بعد دروني و فردي يا بعد بيروني و اجتماعي واداشته است.

در اينجا ذكر 2نكته ضروري است:  ابتدا اينكه درك تمايز ميان اخلاق فردي و اخلاق اجتماعي درك جديدي است كه محصول بازنگري فيلسوفان در ماهيت كلي رفتارهاي آدمي در طول تاريخ است. 

در واقع دانشمندان علم اخلاق پيش از ظهور فلسفه اخلاق يا اصلاً ميان اين دو تمايزي نمي‌ديدند و يكي را به ديگري تقليل مي‌دادند يا در توضيح تمايز اين دو فقط مصاديقي را ذكر مي‌كردند. براي مثال وقتي از آنها پرسيده مي‌شد كه اخلاق اجتماعي چيست مي‌گفتند يا هنوز مي‌گويند؛ مثلاً رعايت حال همسايگان و همكاران و اموري از اين دست. در واقع آنها از درك ماهيت آن عاجز بودند، اما نكته دوم و مهم‌تر آنكه فيلسوفان اخلاق متوجه شدند رفتارهاي آدمي داراي ابعاد فردي و اجتماعي است و بنابراين تحليل درست اين رفتارها نيازمند مباحث فلسفي درباره ماهيت فرد و جامعه و نسبت ميان اين دو است.  به اين ترتيب، هر متفكري به فراخور جهان‌بيني خود نسبت خاصي ميان فرد و جامعه تصوير كرده و براساس آن تقرير ويژه‌اي از اخلاق فردي و اجتماعي ارائه كرده است.

به‌طوركلي برخي از فيلسوفان معتقدند كه جامعه امري انتزاعي است و ميان فرد و جامعه اصالت با فرد است.  پيش فرض اين ديدگاه آن است كه انسان موجودي فراتاريخي و داراي فطرتي مملوّ از تعاليم اخلاقي ثابت است وبنابراين هر انساني كه در هر شرايط و زمان و مكاني زندگي مي‌كند مي‌تواند با رجوع به درون خويش آن تعاليم را دريابد و اگر از هوي و هوسش تبعيت نكند آنها را عملي نيز بكند.  مطابق اين ديدگاه منشأ و خاستگاه اخلاق درون انسان است و جامعه و محيط در فرايند شكل‌گيري سيستم‌هاي اخلاقي نقش فرعي و غيراساسي دارند.  در مقابل متفكراني هستند كه نسبت جامعه به فرد را نسبت جوهر به عرض مي‌دانند.  آنها بر اين باورند كه تمام سيستم‌هاي اخلاقي برخاسته از روابط اجتماعي و اقتضائات محيطي است.

بدين معنا اخلاق امري اعتباري است اما بسياري از قائلان به اين نظر، از اعتباري بودن اخلاق، بي‌مبنايي و عدم‌ضرورت تعاليم اخلاقي را در نظر ندارند.  آنها فقط بر اين باورند كه مبناي هر سيستم اخلاقي دقيقاً بر روابط اجتماعي و محيطي پيروان آن سيستم اخلاقي استوار است.  تحليل اين دسته از متفكران آن است كه هيچ انساني در خلأ رشد نمي‌يابد بلكه فرايند اجتماعي شدن ما انسان‌ها حتي پيش از تولد و البته به‌طور جدي در بدو و پس از آن آغاز مي‌شود.  در اين مسير زبان و گويش ما، محيط جغرافيايي ما، سيستم اقتصادي و نظرگاه مذهبي موجود در جامعه به موازات هم تعاليمي را به ما منتقل مي‌كنند كه شالوده نظرگاه اخلاقي ما را تشكيل مي‌دهند. 

هر كدام از اين 2 نظرگاه نقدهايي را به هم وارد مي‌كنند.  قائلان به اصالت فرد در شكل‌گيري اخلاق، طرف مقابل را به نسبيت باوري، دستوري بودن گزاره‌هاي اخلاقي و غيردروني بودن متهم مي‌كنند.  قائلان به اصالت اجتماع هيچ‌كدام از انتقادهاي مذكور را نمي‌پذيرند.  به زعم آنها فرهنگ عمومي محيطي كه در آن زندگي مي‌كنيم امري جوهري و دروني است و مانند هوايي است كه از آن استنشاق مي‌كنيم.  در نتيجه براي پيروي از هنجارهاي اجتماعي و محيطي نيازي به هيچ دستور و فرمان بيروني نداريم.  همچنين جوهري بودن اين هنجارها مانع از آن مي‌شود كه كسي بتواند به راحتي از آنها تخلف كند زيرا در آن صورت با فشارهاي سخت عرفي روبه‌رو خواهد شد. 

به‌نظر اين دسته از متفكران اگر خاستگاه اخلاق را فردي بدانيم اولاً هيچ ضمانتي براي عملي كردن هنجارهاي اخلاقي به‌طور گسترده وجود نخواهد داشت. ثانياً راه حلي براي رفع تشتّتِ ناشي از اختلاف ديدگاه‌هاي فردي نخواهيم داشت و نهايتاً اينكه ملاكي براي تمييز اخلاق گرايي از منفعت گرايي پيدا نمي‌كنيم، زيرا چه بسا افراد به نام اخلاق فقط منافع خود را پيگيري كنند.
مسلم آن است كه هريك از ديدگاه‌هاي فوق داراي نقاط ضعف و قوت اساسي هستند. 

ديدگاه اصالت فرد پاسخگوي نيازها و اقتضائات پيچيده اجتماعي دنياي امروز نيست و ديدگاه اصالت جامعه آمادگي كاملي براي استبداد اخلاقي و اسارت فرد در چهارچوب‌هاي از قبل تعيين شده قومي و اجتماعي دارد.  از همين رو برخي از متفكران اخير با نگاهي جامع‌تر به ابعاد مختلف رفتار انسان، از ديالكتيك فرد و جامعه سخن گفته‌اند.  مطابق اين نظر آنچه تحت عنوان رفتار اخلاقي از انسان صادر مي‌شود محصول ديالوگ پيچيده‌اي است كه ميان فرد انساني به مثابه موجودي متفكر و داراي احساس از يك سو و جامعه‌اي كه در آن مي‌زيد برقرار است.  مطابق اين نظر پاسخ اين سؤال كه از ميان فرد و جامعه كدام يك تأثير بيشتري در بروز رفتارهاي اخلاقي دارند كاملاً نسبي است و به نوع رابطه ميان آن دو وابسته است. 

سقراط، كريتون را متقاعد مي‌كند كه از ايده‌‌اش دست بردارد و تحت هيچ شرايطي هنجارهاي عرفي و اجتماعي را نقض نكند و خودش هم آماده مرگ مي‌شود.  اما شاگرد ديگر سقراط، يعني افلاطون همچون كريتون متقاعد نمي‌شود بلكه پس از مرگ استاد، با طرح نظريه ايده‌ها راهي براي برون شد از چهارچوب‌هاي عرفي پيشنهاد مي‌دهد.  اين پايان داستان نيست زيرا سرگذشت ديالكتيك فرد و جامعه سرنوشت طولاني تري دارد.

   
 

 

همشهري آنلاين

همشهري آنلاين


نوشته شده در   شنبه 17 اسفند 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode