جویا جهانبخش، پژوهشگر ادبیات فارسی نوشت: بیایید بیشْتَر سَعْدی بخوانیم. این فَراخوانی است عام اَز بَرایِ هَمۀ کَسانی که خوانْدَن میدانَند و به آثارِ شیْخِ أَجَل، أَفْصَحُالْمُتَکَلِّمین، سَعْدیِ شیرازی، دَسْتْرَس دارَند.
چرا باید سعدی بخوانیمجویا جهانبخش، استاد دانشگاه و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی در یادداشتی اختصاصی که به انگیزه زادروز سعدی شیرازی، شیخ اجل و پادشاه سخن در اختیار ایکنا قرار داده است، به دلایل نیاز انسان به خواندن «سعدی» پرداخته است، متن کامل این یادداشت را با هم میخوانیم:
بیایید بیشْتَر سَعْدی بخوانیم. این فَراخوانی است عام اَز بَرایِ هَمۀ کَسانی که خوانْدَن میدانَند و به آثارِ شیْخِ أَجَل، أَفْصَحُالْمُتَکَلِّمین، سَعْدیِ شیرازی، دَسْتْرَس دارَند.
اَز بَرایِ این پیشْنِهاد و این دَعْوَت، دَر این مَقام، دَستِ کَم چهار اَنْگیزه و دَلیل دارَم:
نَخُستین دَلیلَم، آن است که کُلّیّاتِ شیْخِ أَجَل سَعْدی، مَجْموعۀ بسیار مُتَنَوِّع و رَنْگارَنْگ و دِلآویزی است اَز خوانْدَنیهایِ گوناگونی که حاجاتِ مُخْتَلِفِ روحِ آدَمی را بَرمیآوَرَند. این مایه تَنَوُّع و رَنْگارَنْگی که دَر کُلّیّاتِ سَعْدی هَست، دَر بسیاری اَز آثارِ أَدَبیِ دیگَر نیست.
راستی را حَق به جانِبِ خودِ سَعْدی است، آنْجا که میفَرمایَد:
نَگُفْتَند حَرفی زَبانآوَران
که سَعْدی مِثالی نَگویَد بَر آن!
گاه چُنین پُرسِشی دَر میان نِهاده میشَوَد که: اَگَر قَرار باشَد آدَمی سالْها دَر جَزیرهای به تَنْهائی به سَر بَرَد یا دَر جایی مَحْبوس باشَد و اَز بَرایِ اِنْتِخاب نیز گُزینههایِ مَحْدودی پیشِ رویِ او باشَد، اَز میانِ اینْهَمه کِتاب و خوانْدَنی که دَر قَفَسههایِ کِتابْخانهها هَست، چه کِتاب یا کِتابْهائی را بَرمیگُزینَد و به خوانْدَن بَرمیگیرَد و هَمْدَمِ تَنْهائیِ خویش میگَردانَد؟ ... به عِبارَتِ دیگَر: چه کِتابْهایِ مَعْدودی هَست که بتوان دَر درازْمُدَّت با آنْها مَأْنوس بود و اَز آنْها بَهْره جُسْت و سود بُرْد و مَلول نَشُد؟ ...
پاسُخْهایِ گوناگونی بدین پُرسِش داده شُده است... اَگَر دُرُست فَرا یاد داشته باشَم، زَمانی این پُرسِش با زنْدهیاد دکتر أَمیرحَسَنِ یَزْدگِرْدی (۱۳۰۶ ـ ۱۳۶۵ هـ.ش.)، مُصَحِّحِ مِفْضالِ نَفْثَةُالْمَصْدور، دَر میان نِهاده شُده بود و ایشان دَر پاسُخ فَرموده بودَند که اَز بَرایِ چُنین حالِ مَفْروضی، اَز نَثْرِ فارسی، تاریخِ بیْهقی، و اَز نَظْمِ فارسی، دیوانِ حافِظ را بَرمیگُزینَنْد. ... این، یک نوع گُزینِش است؛ و ـ چُنان که میبینید ـ گُزینِشِ مُمْتازی هَم هَست. ... باز اَگَر حافِظهام خَطا نَکُنَد، جایی خوانْدَم که زنْدهیاد اُستاد سَیِّد حَبیبِ یَغْمائی (۱۲۸۰ ـ ۱۳۶۳ هـ.ش.) گُفته بود که اَگَر قَرار باشَد تَنْها با یک کِتاب سَر کُنَم، آن کِتاب، کُلّیّاتِ سَعْدی خواهَد بود. ... به گُمانِ مَنْبَنْده، اِنْتِخابِ سَیِّدِ نَسیٖب و اوستادِ حَبیٖب، یَغْمائی، اِنْتِخابی است بسیار هوشْمَندانه و دَقیق؛ چرا که ـ چُنان که گُفتیم ـ کُلّیّاتِ سَعْدی، مَجْموعۀ بسیار بسیار نَفیس و رَنْگارَنْگی است اَز مَطالِبِ مُتَنَوِّعی که دَر حالاتِ مُخْتَلِفِ روحانیِ آدَمی به کارِ او میآیَد.
چرا باید سعدی بخوانیم
کُلّیّاتِ سَعْدی، با خوانَنْدهاش، هَم از نور میگویَد، هَم از ظُلمَت؛ هَم از خوف میگویَد، هَم از رَجا؛ هَم از دَرْد میگویَد، هَم از دَرْمان؛ هَم از بیسامانی و شوریدگی میگویَد، هَم از اِستِقْرار و اِطْمینان. و ـ باز چُنان که گُفتیم ـ این کِتاب، تَنَوُّعِ شِگَرفی دَر خود دارَد که دَر کَمْتَر أَثَرِ أَدَبیِ هَمْپایۀ آن دیده میشَوَد. این لَونالَونی و گوناگونی اَلبَتّه با رَنْگارَنْگیِ تَجارِبِ زیسْتیِ سَعْدی مَربوط است و به نوعِ نِگَرِشِ او به إِنْسان و جَهان هَم بازمیگَردَد و خودِ سَعْدی نیک تَفَطُّن داشته است که جانِ آدَمی، دَر گُذَرانِ أوقاتِ خویش، حاجاتِ مُتَفاوِت و اِقْتِضائاتِ مُتَنَوِّعی دارَد که هَمۀ آن حاجات واِقْتِضائات بایَد دَسْتِ کَم تا اَنْدازهای بَرآوَرْده شَوَد. ... تَوَجُّهِ شُما گرامیان را به یکی اَز قِطْعههایِ سَعْدی جَلْب میکُنَم که دَر آنْجا اَز بُلَنْدایِ این نَظَرگاهِ واقِعْبینانه و ژَرْفْنِگَرانۀ وی پَرْده بَرداشْته میشَوَد. ... شیْخ میفَرمایَد:
نَظَر کَردَم به چشْمِ رای و تَدبیر
نَدیدَم بِهْ زِ خاموشی، خِصالی
نَگویَم: لَب ببَنْد و دیده بَردوز؛
وَلیکِنْ هَر مَقامی را مَقالی
زَمانی دَرسِ عِلْم و بَحْثِ تَنْزیل
که باشَد نَفْسِ إِنْسان را کَمالی
زَمانی شِعْر و شطْرَنج و حِکایَت
که خاطِر را بُوَد دَفْعِ مَلالی
خُدایَسْت آن که ذاتِ بینَظیرَش
نَگَرْدَد هَرگِز از حالی به حالی
به سه بیْتِ أَخیرِ قِطْعه عِنایَتی اَفْزون بفَرمایید. ... سَعْدی هُشیٖوارانه دَریافته بوده است که آدَمی پیْوَسْته اَز حالی به حالِ دیگَر دَرمیآیَد. ... إِنْصاف را، دَر مَجْموعۀ آثارِ خودِ سَعْدی که دَر قالبِ کُلّیّاتِ وی گِردآوَری گَردیده است، هَمه نوع سُخَنانِ مُتَناسِب با أَحْوالِ گونهگونِ این إِنْسان که زودازود هَم اَز حالی به حالِ دیگَر دَرمیآیَد، دیده میشَوَد، و اَز بَرایِ هَر مَقامی، مَقالی دَرْج شُده است.
دَرینْباره بَسی بیش از اینْها سُخَن میتَوان گُفت، لیک اِخْتِصار و اِقْتِصار پیشه میسازیم و هَمین اَنْدازه مُؤَکَّد میداریم که نَخُستین دَلیل و اَنْگیزۀ ما اَز بَرایِ خوانْدَنِ و بازْخوانْدَنِ آثارِ سَعْدی و فَراخوانِ هَمَگانی به سَعْدیٖخوانی، هَمین است که سَعْدی، خوانِ أَلْوانی اَز مَطْعوماتِ بسیار لَذیذ و خوشْگُوار و دِلْپَذیر گُسْتَرانیده است که ذائِقههایِ مُخْتَلفِ إِنْسانْها را اَز خُرْد و کَلان و پیر و جَوان مینَوازَد، بَلْ پَسَندهایِ گوناگونِ هَر إِنْسان را نیز دَر حالاتِ مُخْتَلِف پاسُخ میگویَد و حاجاتِ مُتَنَوِّعِ آدَمی را دَر أَحْوالِ ناهَمْساز بَرمیآوَرَد.
دَلیلِ دُوُمِ فَراخوان به سَعْدیٖخوانی، شادمانگیِ مُنْدَرِج دَر ذِهْن و زَبان و فِکر و ضَمیرِ شیْخِ شیراز است. ... سَعْدی، اَز شَخْصیَّتْهایِ بسیار شادمانۀ أَدَب و فَرهَنْگِ ماست. ... یکی اَز ظُرَفایِ اِصْفَهان میگُفْت ـ و راست میگُفْت ـ که: صَدایِ غَشْغَشِ خَنْدۀ سَعْدی، اَز پُشْتِ بسیاری اَز سَطْرهایِ آثارَش به گوش میرَسَد! ... براستی شیْخ دَر بَرخی اَز سُطورِ کُلّیّاتَش دارَد غَش و ریٖسه میرَوَد!؛ و این چیزی نیست که بَر خوانَنْدگانِ بَصیرِ آثارِ سَعْدی پوشیده بمانَد.
ما هَمَگی بسیار به شادمانی نیاز داریم، خاصه دَر این روزگارِ عَبوسِ قَمْطَریر که دَرین مَرْز و بوم، ـ به تَعْبیرِ آن نازَنینْ اوستادِ میراثْدارِ نِشابور: ـ طِفْلی به نامِ شادی دیریست گُم شُده است!
اُمیدواری و روشَنْبینی و شادمانگیِ سَعْدی، حَتّیٰ دَر "زُهْدیّاتـ"ـش، و حَتّیٰ دَر جایْهائی که اَنْدَرزهایِ عَمیقِ بیدارگَرانۀ آخِرَتْبینانه میدِهَد، نمایان است و بَهْرهگیری اَز شادمانیِ نِهادینه دَر ضَمیرِ او که پیْدا و پنهان به خوانَنْده مُنْتَقِل میگَردَد، اَز بَرایِ هَمۀ ما بَنْدیانِ این زَمانۀ عُسْرَت، بسیار واجِدِ أَهَمّیَّت و فائِدهمَند است. هَمْسُخَنی با سَعْدی ما را شادمان میکُنَد، بَلْکه سَعْدی، فَراتَر اَز طَنّازیها و شادمانگیهایِ چَشْمگیر و عِیانَش، با جهانْبینیِ ویژۀ خویش، دَأْب و أَدَبِ شادمانْبودَن را به ما میآموزَد و ما را هَم أَهلِ طَنْز و خوشْباشی و ظَرافَت و خوشْدِلی میگَردانَد؛ بهویژه خوشْدِلیهایِ پایْدار و مانْدِگار. ... خوشْدِلیهایِ پایْدار، خوشْدِلیهائی است که اَز دَرونِ إِنْسان بَرمیجوشَد و اَز بیرون و پیرامون به عاریَت گِرِفْته نَمیشَوَد. هَرچه آن جوشِشْها پایاتَر گَردَد، خوشْدِلی و نَشاطِ روحیِ آدَمی نیز فُزونی میگیرَد و أَثَرگُذاری و مانْدِگاریِ بیشْتَر میپَذیرَد.
به قولِ پیرِ شورانْگیزِ بَلْخ، مولَوی:
گُلْشَنی کَز گِل دَمَد، گَردَد تَباه
گُلْشَنی کَز دِل دَمَد، وافَرْحَتاه!
خودِ سَعْدی میفَرمود:
آن بدَر میرَوَد از باغ به دِلْتَنْگی و داغ
وین به بازویِ فَرَح میشِکَنَد زِنْدان را
سَعْدی، نَه فَقَط شوخْطَبْعیها و طَنّازیهایِ مُتَعارَف بسیار میکُنَد، که جَهانِ ما را با آموزههایش اَز بُنْ دیگَر میسازَد، و به تَبَعِ آن، جانِ ما را فَرَحانْدوز میگَردانَد و فَرَحْناکی میآموزَد.
دَلیلِ سِوُمِ این فَراخوان به سَعْدیٖخوانی، اِعْتِدالِ شَخْصیَّت و واقِعْبینیِ سَعْدی است.
دَربارۀ این جَنْبه، پیش از هَرچیزِ دیگَر بایَدَم گُفْت که: أَوَّلًا، اِعْتِدالِ شَخْصیَّت و واقِعْبینی، أَمْری است نِسْبی، و ثانیًا، شَواهِدِ آن دَر آثار و أَقوالِ سَعْدی، بَر سَرِ هَم مَلْحوظ است. بیگُمان میتَوان دَر گوشههائی اَز آثارِ گُسْتَردهدامانِ سَعْدی، سُخَنانی ناساز با اِعْتِدالِ شَخْصیَّت و واقِعْبینی هَم یافت؛ أَمّا بَر سَرِ هَم و دَر مُقایسه با بسیاری اَز دیگَر بُزُرگانِ أَدَب و فَرهَنْگِ ما، سَعْدی، شَخْصیَّتی دارَد مُعْتَدِل و واقِعْبین. بَر سَرِ هَم نیز تَعالیمِ او، ما را به سازگاری و مُدارا با أوضاعِ پیرامونمان فَرامیخوانَد و چگونگیِ این سازگاری و مُداراگَری را هَم تا حُدودِ زیادی به ما آموزِش میدِهَد. ما هَمْواره و بهویژه دَر این روزگارِ ناهَمْوار، سَخْت مُحْتاجِ چُنین تَعالیمی بوده و هَستیم تا بدانیم چگونه با خود و با دیگَران دَر سازگاری و مُدارا سَر کُنیم؛ آن هَم، نَه مُدارایِ وَهْمی و مُبْتَنی بَر گُریز اَز واقِعیَّت و پَناهْبُردَن به عالَمِ أوهام، بَلْ مُدارا و سازگاریِ واقِعْبینانه با تَکیه بَر واقِعیَّتْهایِ پیرامونمان. ... سَعْدی، دَر این زَمینهها، تَعالیمِ عالی و تَجارِبِ مُمْتازی دارَد.
به یاد داشته باشیم که خودِ سَعْدی، دَر یکی اَز حادِثهخیزْتَرین و دُرُشْتْناکْتَرین روزگارانِ تاریخِ ایران، یَعْنی: دَر روزگارِ تازِشِ مُغولان بَر این سَرزَمین و دَر عَصْرِ پُرشوروشَرتَرین زیروزَبَرشُدَنْهایِ جامِعَۀ ایرانی، میزیسْته است و بسیاری اَز آن تَجارِبِ زیسْته را نیز به نیکوئی دَر آثارَش بازْتابانیده است و چارههایِ باریک و تَرفَنْدهایِ ظَریفی هَم اَز بَرایِ ساختَن و سازگارییافْتَن با زَمانۀ دُشْوار و ناسازگار، پیشِ رویِ خوانَنْدگانَش نِهاده است.
این سَردوگَرمْچشیدگی و آزمودگی و کارافتادگیِ سَعْدی، و آنگاه بِضاعَتِ دَرخوری که اَز دِلِ آن تَلاطُمْها اَنْدوخته است و چارهاَندیشیهایِ واقِعْبینانۀ وی اَز بَرایِ گِرِفتارانی چونان خودَش، ویژگیِ بسیار مُمْتازِ شَخْصیَّتِ درَخْشانِ اوست.
چهارُمین و واپَسینْ دَلیل و اَنْگیزۀ فَراخوانِ سَعْدیٖخوانی ـ که دَلیل و اَنْگیزۀ بسیار مُهِمّی نیز هَست ـ، اَرْزِشِ زَبانیِ فوقَالْعادۀ آثارِ شیْخ سَعْدی است. ... زَبانِ سَعْدی، اَز فَخیمْتَرین و فاخِرتَرین نمونههایِ زَبان و أَدَبِ فارسی است. نمونههایِ فَخیم و فاخِر، دَر أَدَبِ ما، اَندَکْشُمار نیست؛ لیک راست آن است که اَگَر بخواهیم دو سه تَن شالودهگُذار دَر زَبان و أَدَبِ فارسی سُراغ کُنیم، یکی اَز آنْها، بیگُمان شیْخِ أَجَل سَعْدیِ شیرازی خواهَد بود.
هَمْسُخَنی با سَعْدی اَنْدَکاَنْدَک زَبانِ ما را میپَروَرَد و میفَرهیزَد و چگونه گُفتَن و نَحْوۀ أَدایِ مَقْصود و تَحْریرِ مَقال را به تَناسُبِ مَقامْهایِ گوناگون به ما میآموزانَد و اَز بَرایِ بَیانِ ما فِی الضَّمیر، تَعابیرِ جورواجور و واژگانِ رَنْگارَنْگ پیشِ دَستِ ما میگُذارَد.
بدُرُستی گُفْتهاند که بَرخِلافِ پِنْداشتِ اِبْتِدائیِ بسیاری کَسان، این سَعْدی نیست که به زَبانِ ما سُخَن میگویَد، بَلْکه این ماییم که دَر زَبانِ فارسی پَیْرَوانِ سَعْدی شُدهایم و سَعْدی چُنان تَأْثیرِ فَراخْدامَنۀ شِگَرفی بَر زَبانِ فارسی داشته است که تو گویی ما فارسیٖزَبانانِ قُرونِ پَس از وی، به زَبانِ او سُخَن گُفتهایم. اَز هَمین رویْ نیز هَست که بسیاری اَز فارسیٖزَبانانِ روزگارِ ما، خویش را هَمْسُخنِ سَعْدی مییابَند و أَحْیانًا دَر شیوۀ سُخَنْپَردازی و عِبارَتْسازی خود را به نوعی هَمْخِرْقۀ شیْخِ شیراز میبینَند و میاِنْگارَند که سَعْدی به "زَبانِ فارسیِ مُعاصِر" سُخَن گُفته است!
به هَر رویْ، اَز بَرایِ کَسانی که دَر پَیِ آموخْتَنِ فارسیِ فَصیح و سَلیس و فاخِر و سَرفَراز اند، یکی اَز بِهْتَرین مَنابع و یکی اَز زُلالْتَرین آبِشْخورها، کُلّیّاتِ سَعْدی است. هَمْنَفَسی با این آموزگارِ بُزُرْگِ سُخَن و سُخَنْوری، زَبانِ ما را پیراستهتَر و فَرهیخْتهتَر اَز آنچه هَسْت میکُنَد.
بناگُزیر بایَد سُخَن را کوتاه گَردانَم؛ هَرچَنْد که سُخَنْگُفْتَن از سَعْدی را پایانی نیست!
إِجازَت میخواهَم خِتامُالْمِسْکِ سُخَن را این دو بیْتِ خودِ شیْخِ شیراز نِهَم که فَرمود:
زَمین به تیغِ بَلاغَت گِرِفتهای، سَعْدی!
سپاس دار که جُز فیْضِ آسمانی نیست
بدین صِفَت که دَر آفاق صیٖتِ شِعْرِ تو رَفت
نَرَفت دجْله که آبَش بدین رَوانی نیست!