کسانی هستند که خیال میکنند که میشود هم دیندار بود و هم گرایشهای پلورالیستی را داشت؛ هم دیندار بود و هم در مسائل فلسفی و علمی نظرهای مختلف نسبیگرایانه را پذیرفت.
خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: چیزی را که حق و باطل در آن معلوم نیست، شبهه مینامند.از مشخصات شبهه این است که «شبیه حق است» که ایجاد کننده آن قصد دارد طرف مقابل را به اشتباه اندازد. امت اسلامی، ارزشها و ضد ارزشهایی دارد و کسانی که ارزشهای متفاوتی دارند سعی میکنند با بدعتهای شبههآلود و سخنان و تحلیلهای گیجکننده، مردم را گمراه نموده و ارزشهای آنها را تغییر دهند. حق و باطل در حیات بشری، همواره و در همه موقعیتها، با آن وضوح و صراحت نمودار نمیشوند که برای هیچکس جای تردید و شک و شبههای نمانده باشد و عواملی دخالت دارند که زمینه اشتباه را فراهم میکنند.
از جمله رسالتهای علما و دانشمندان اسلامی در جوامع پاسخ به شبهات گوناگون مطرح شده در سطح کلان میباشد حوزههای علمیه باید با استفاده از تواناییهای خود و بهرهگیری از امکانات موجود پاسخهای مستدل و محکم به پرسشهای اقشار مختلف جامعه بدهند و شبهات به وجود آمده که بنیان مبادی اسلام و ایمان دینی مردم را خدشهدار میکنند، بر اساس علوم روز و به گونهای پیشرفته پاسخ بگویند. در سلسله مطالب «حقیقت این است» درصددیم به برخی از این شبهات به صورت تفصیلی پاسخ بدهیم. آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی است که در سال ۱۳۹۸ ایراد کردهاند:
تاریخ تحولات فکری غرب
یکی از این شبهاتی که سعی شده به عنوان یک نظریه علمی القا شود و مخاطبان آن بیشتر دانشگاهیان و فرهیختگان هستند، این است که تاریخ تمدن و فرهنگ جوامع نشان میدهد که زندگی بشر دستکم سه دوره متمایز را پشت سر گذاشته است که هر کدام ویژگیها و مشخصات خاصی دارد .[۱]
دوران دینگرایی
یک دوره تقریباً همزاد میلاد حضرت مسیحسلاماللهعلیه است و به تدریج ادامه پیدا میکند تا اینکه در قرن سوم میلادی، مسیحیت در اروپا گسترش پیدا کرد و به آنجا رسید که حاکمانی به نام مسیحیت و دین، حکومت را به دست گرفتند. در این دوران مردم به دلایلی مسیحیت را پذیرفتند و کلیسا نماد دین شد. برای مردم مسائلی مطرح بود که خودشان راهی برای تشخیص آن نداشتند؛ از اینرو میگفتند: خدا و دین اینگونه گفته است. در واقع برای پاسخ به بسیاری از سؤالاتی که به ذهنشان میرسید و نمیتوانستند راهی علمی برای جواب آن پیدا کنند، به منابع وحیانی یا دین استناد میکردند. این قدرت آن چنان گسترش پیدا کرد که آنچه پاپها و مراکز کلیسایی اظهار میکردند، همه میبایست بیچون و چرا بپذیرند و اگر کسی مخالفت میکرد، مجازات، زندان، تبعید، و حتی گاهی اعدام میشد.
عصر روشنگری و دوران مدرن
بیش از ده قرن گذشت و همچنان کلیسا بر کشورها سیطره داشت و مردم آموزههای کلیسا را قطعی و غیر قابل تشکیک میدانستند، اما کمکم دانشمندانی پیدا شدند و مطالبی را کشف و اثبات کردند که با آموزههای کلیسا نمیخواند. برای مثال براساس فلکیات قدیم معتقد بودند که زمین مرکز عالم است؛ کل عالم به صورت کرههای تو در تو است؛ کره اول همان آسمان اول است، کره دوم آسمان دوم است که از کره اول وسیعتر است. همین طور کرههای بعدی از کرههای قبل وسیعتر است و نهایتاً فلک اطلس است. فلک اطلس ستاره ندارد، اما فلک زیر آن فلک ستارههای ثابت است، و هریک از آسمانها و افلاک قبل از آن هم مخصوص یکی از سیارات خورشید، یعنی ماه، زهره، مریخ و مشتری، است.
این فلکیاتی بود که از بطلمیوس نقل شده بود و دیگران هم پذیرفته بودند. کلیسا نیز آن را پذیرفته بود و همینها را تعلیم میداد. اما برخی از دانشمندان در اثر ساختن دوربینها و ذرهبینهای بسیار قوی توانستند کشف کنند که واقعیت این طور نیست و بالاخره نظریه جدیدی در ستارهشناسی مطرح شد که کل سیاراتی که ما میشناسیم در منظومه کوچکی قرار دارند و زمین مرکز عالم نیست. خود زمین هم یکی از این سیارات کوچک است که در این منظومه قرار دارد و صدها هزار از این منظومهها در عالم وجود دارد که قابل شمارش نیست.
وقتی این نظریه ابراز شد، کلیسا عکسالعمل نشان داد و این دانشمندان را مورد مواخذه قرار داد، حتی کسانی را به ارتداد محکوم کردند و حکم اعدامشان صادر شد. از اینجا دوران جدیدی به نام عصر روشنگری و مخالفت با کلیسا شروع شد. حتی در درون خود مسیحیت کلیسای جدیدی به نام کلیسای لوتریسم (پروتستانها) به وجود آمد و در مقابل کلیسای کاتولیک قرار گرفت. به تدریج این افکار، اعتراضها و رفتارها اوج گرفت و دین در جامعه اروپایی ضعیف و کمرنگ شد؛ تا آنجا که بسیاری از مردم دین را امری غیرواقعی و افسانهای تلقی کردند و اهمیتی به آن نمیدادند.
این دوران دوران مدرن؛ یعنی نو و جدید نام گرفت. ویژگیهای این دوران این است که انسانها به جای اینکه ببینند خدا چه میگوید و دستور خدا را عمل کنند، به دنبال این بودند که خودشان فکر کنند، بفهمند و از تجربهها و ابزارهای علمی استفاده کنند. حتی برخی تعبیر کردند که در این دوران انسان به جای خدا نشست. به دنبال این کشفیات، بسیاری از دانشمندان مغرور شدند و در تشخیصها، کشفها و نظریات علمیشان دچار افراط شده و به نوعی دگماتیسم و جزمگرایی مبتلا شدند. چند قرن نیز به این صورت گذشت و کمکم زمینه برای وجود عصری جدید فراهم شد.
پستمدرنیسم و زمینههای ایجاد آن
بین دانشمندان حتی در علوم تجربی با اینکه مستند به حس و تجربه بود و از ابزارهای حسی برای اثبات مسائل آن استفاده میشد، اختلافات شدیدی پدید آمد. اما اختلافات در علوم غیرطبیعی و از جمله علوم انسانی بسیار عجیب و بزرگ بود؛ تا آنجا که بسیاری از نظریات، در دو نقطه متقابل نفی و اثبات قرار داشت؛ نظریاتی که اگر بخواهیم فقط مکتبهایش را بشماریم، لیستی طولانی و بزرگ تشکیل میدهد و در هر دانشگاهی بخشی از این مکتبها مطرح میشود و بسیاری از دانشجویانی که در آن دانشگاه تحصیل میکنند، خیال میکنند که اینها وحی منزل است و دیگر هیچ نظر دیگری نه مطرح و نه قابل قبول است. این اختلافات گاهی باعث درگیریهای شدیدی میشد و زندگی را برای خود انسانها سخت میکرد.
پیشرفت علوم به جای اینکه آرامش و سعادت برای بشر بیاورد، بیشتر موجب جنگ و خونریزی شد تا بالاخره جنگ جهانی اول و دوم با ویرانیهای بسیاری که داشت واقع شد.
پس از جنگ جهانی دوم عدهای از اساتید، علما و دانشمندان به فکر اصلاح این وضع افتادند و انگیزهای ایجاد شد که کمی نسبت به یکدیگر حالت انعطاف پیدا کنند. گرایش ناخودآگاهی برای نزدیکی به یکدیگر و دوری از درگیری در همه آنها پیدا شد. این گرایش بهخصوص در علوم انسانی در اقطار مختلف عالم پیدا شد و زمینهای را فراهم کرد تا در مسائل غیرتجربی یک نوع «پلورالیسم» پذیرفته شود و گفته شود که همه این مکاتب و نظریات خوب است؛ خیلی با هم دعوا نکنید! اگر شما اینگونه دوست دارید، خب اینگونه باشید؛ ما هم آنطور دوست داریم، و آن طوریم.
در ابتدای انقلاب، نخستوزیر موقت به امام توصیه کرده بود که آقا این سیاست را برای ماها بگذارید؛ سیاست پدر و مادر ندارد و انسان را آلوده میکند؛ شما به کارهای مقدس دینیتان برسید؛ تشریف ببرید قم و درستان را بگویید، این توصیهای بود که اولین نخستوزیر بعد از انقلاب به امام کرده بود. ته دل شاگردانش و کسانی که امروز نقش او را بازی میکنند نیز همین است. البته گاهی جرأت میکنند، شجاعتش را دارند و اظهار میکنند، و گاهی منافقانه در ظاهر طور دیگر سخن میگویند اما عملشان همین است. میگویند دین را از حوزههای علمیه بخواهید؛ دین به ما ربطی ندارد؛ ما باید اقتصاد و امنیت مردم را تأمین کنیم
این گرایش به صورتهای مختلفی در زمینه مسائل نظری، مسائل عملی و حتی در مسائل سیاسی و حقوقی پیدا شد و این زمینه را ایجاد کرد که به نظریات علمی به عنوان نظریاتی جزمی نگاه نشود؛ هیچکدام از اینها یقینی نیست و باید با همه آنها کنار آمد.
این گرایش زمینه دوران جدیدی به نام «پستمدرنیسم» را ایجاد کرد. دوران مدرنیسم به معنی نوگرایی و تجددمآبی بود؛ دوران پستمدرنیسم یعنی پساتجدد و بعد از تجدد؛ دورانی است بالاتر از دوران مدرن! در مقابل این دوران حتی مدرنیته نیز رنگ باخته و ارزش خود را از دست داده است. در این دوران هم در مسائل نظری، هم در مسائل عملی، هم در باورها و ارزشها، مردم به نوعی از انعطاف توصیه میشوند؛ اینکه با هم بسازید، اختلاف نکنید و سخن همدیگر را تحمل کنید و نسبت به هم موضع جدی نگیرید. طبعاً در چنین دورانی همه گروهها احساس میکنند که حق دارند نظر خودشان را مطرح کنند و زمینه برای پیدایش افکار نو فراهم میشود و دیگر از اینکه این نظر با فلان مکتب یا فلان دولت مخالف است، نمیترسند.
یکی از مسائلی که به رواج این رویکرد کمک کرد، مسئله حقوق بشر، آزادی عقیده، آزادی بیان و دموکراسی بود. در زمینه مسائل سیاسی دموکراسی مطرح است، و در زمینه مسائل فکری و اعتقادی، آزادی عقیده و آزادی بیان است که هیچکس نباید به خاطر هیچ اعتقادی محکوم شود. این مسئله از یک نظر مربوط به فلسفه تاریخ است، و از نظر دیگری شاخهای از جامعهشناسی به شمار میرود، همانگونه که برخی از شاخههای آن به سایر علوم انسانی مربوط است. اکنون این نظریه مقبولی است که کمابیش در محافل علمی همه کشورها پذیرفته شده است.
آیا زمان اسلام سیاسی گذشته است؟!
این بحثی تاریخی بود، اما همانگونه که گفتیم برخی بر اساس این نظریه، شبههای درباره دین ما مطرح میکنند. میگویند: شما میگوئید ما از اسلام حمایت میکنیم، میخواهیم اسلام را در جامعه حاکم کنیم، و مسائل اجتماعی و سیاسی را با دین حل میکنیم. حتی مهمترین نماد حکومت، قدرت و مکتب شما ولایت فقیه است؛ یعنی یک روحانی دینمدار صاحب اختیار درجه اول در کشور است. اما این طرز فکر مربوط به دو دوره قبل است و اکنون بسیار کهنه شده است! این برای قبل از قرن چهاردهم میلادی است که دوره روشنگری در اروپا پیدا شد. اکنون ما از دوران مدرن نیز گذشتهایم و در دوران پستمدرنیسم زندگی میکنیم؛ اکنون صحبت از علم و تحقیقات علمی است، و شما خیلی عقب گرد کردهاید!
این حاصل شبهه است که به صورتهای مختلفی در قالب کتاب، مقاله، داستان و سخنرانی مطرح میشود و بهخصوص در رسانههای مجازی الحادی پیوسته روی آن کار میکنند. آنچه در این جلسه بیشتر مورد توجه ماست این است که کسانی بر اثر کمی اطلاعات خیال میکنند مسائل اجتماعی و سیاسی ربطی به دین ندارد؛ این مباحث مربوط به دنیای مردم است و این دنیا خیلی پست و آلوده است، و نباید دین را به این مسائل آلوده کرد! همانگونه که در ابتدای انقلاب، نخستوزیر موقت به امام توصیه کرده بود که آقا این سیاست را برای ماها بگذارید؛ سیاست پدر و مادر ندارد و انسان را آلوده میکند؛ شما به کارهای مقدس دینیتان برسید؛ تشریف ببرید قم و درستان را بگویید.
این توصیهای بود که اولین نخستوزیر بعد از انقلاب به امام کرده بود. ته دل شاگردانش و کسانی که امروز نقش او را بازی میکنند نیز همین است. البته گاهی جرأت میکنند، شجاعتش را دارند و اظهار میکنند، و گاهی منافقانه در ظاهر طور دیگر سخن میگویند اما عملشان همین است. میگویند دین را از حوزههای علمیه بخواهید؛ دین به ما ربطی ندارد؛ ما باید اقتصاد و امنیت مردم را تأمین کنیم.
گرایش پلورالیستی
اولین مخاطبان ما کسانی هستند که خیال میکنند که میشود هم دیندار بود و هم گرایشهای پلورالیستی را داشت؛ هم دیندار بود و هم در مسائل فلسفی و علمی نظرهای مختلف نسبیگرایانه را پذیرفت. همانگونه که گفتیم، این گرایشها به اروپا محدود نشده است. برای مثال چند سال پیش به هندوستان رفته و در برخی از ایالتهای آن برنامههایی داشتیم.
در یکی از ایالتها دوستان ما گفتند که شخصی در اینجا وجود دارد که در اصل هندو است و منکر دینهای الهی است ولی قدرت ظاهری و طرفداران بسیاری پیدا کرده است. گستره طرفداران او از مرز هندوستان خارج شدند و حتی به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده، و مریدان بسیاری در چند کشور اسلامی دارد؛ هر ساله برای سخنرانی در این کشورها او را دعوت میکنند و در برخی از آنها دهها هزار نفر در جلسهاش شرکت میکنند. با اصرار دوستان بنا گذاشتیم که با این آقا ملاقات کنیم، اما تشکیلات بسیار مفصلی داشت و برای چند روز بعد وقتی را جهت ملاقات گرفتند. وقتی به محل اقامت ایشان رفتیم با باغ بسیار بزرگی روبهرو شدیم که تا چشم کار میکرد در آن درخت، گل و ساختمانهای زیبا بود. پس از گذراندن چند مرحله ماشین ایستاد، به سالن زیبایی رفتیم و چند نفر با احترام از ما استقبال و پذیرایی کردند. ابتدا خیال کردیم که آن آقا یکی از همین افراد است، ولی بعد معلوم شد که اینها خادمانی هستند که فقط برای پذیرایی و استقبال آمدهاند.مدتی گذشت و بالاخره ما را به ساختمان مجاوری بردند که دارای چند طبقه بود. در طبقه فوقانی این ساختمان آن آقا به استقبال ما آمد. با احترام بسیار ما را به اتاق اختصاصی ایشان بردند و در آنجا نشستیم.
روبهروی ما طاقچهای بود که بتهای کوچک بسیار قیمتی و زیبا در آن قرار داشت و نشان میداد این فرد بتپرست است. پس از مدتی باب سخن را باز کرده و گفتیم: ما آمدهایم به اینجا تا ببینیم ادعای شما چیست، چه ویژگیهایی دارید و به چه چیزی دعوت میکنید. او نیز با لبخند گفت: «من معتقدم که هر کسی هر دینی دارد، اگر به دین خودش عمل کند به حقیقت میرسد. من هیچ صاحب دینی را به تغییر دین خود دعوت نمیکنم. راه من این است که به همه میگویم: این دینی که شما دارید خوب بشناسید و به آن خوب عمل کنید. معتقدم اگر هر کسی به هر دینی که معتقد است، عمل کند به حقیقت میرسد. حقیقت یکی است، اما راههای آن مختلف است». این همان چیزی است که به عنوان پلورالیسم نامیده میشود. جالب اینکه هنگام عبور از این باغ، با مردمی روبهرو شدیم که از کشورهای مختلف برای زیارت و عرض ارادت به این فرد آمده بودند و برخی از آنها مسلمان و حتی ایرانی بودند!
پلورالیسم خودش را نقض میکند!
آنچه ما وظیفه خود میدانیم که در چنین جلساتی مطرح کنیم این است که کسانی خیال نکنند که هم میشود مسلمان بود و هم تابع یک بتپرست شد؛ هم میشود پلورالیست بود؛ هم رفتارهای مختلف و سیاستهای مختلف را پذیرفت، هم منکر دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی شد و بالاخره با ولایت فقیه مبارزه کرد و مسلمان هم بود.
اولین پاسخ پاسخی نقضی است. میگوئیم: شما معتقدید که ما میتوانیم از راههای مختلفی، ارزشهای مختلفی را بپذیریم، یا حتی میشود انسان دیندار باشد ولی گرایش سیاسی ضد دین داشته باشد و حتی منکر حکومت دینی و ولایت فقیه هم باشد. روشن است که پلورالیسم خودش یک نظریه است. از شما میپرسیم: آیا این نظریه پلورالیسم درست است یا نادرست؟ اگر درست است، که نظریه ولایت فقیه نیز یکی از این نظرهاست و شما حق ندارید نظر ما را تخطئه کنید. قرار شد نظر همه درست باشد، پس شما حق ندارید با ما مبارزه کنید. بر اساس پلورالیسم، همه نظرها حق است؛ اعتقاد به ولایت فقیه و حکومت اسلامی نیز یک نظر است و طبق گفته خود شما باید حق باشد.
از سوی دیگر شما میگوئید که به پلورالیسم معتقد هستید و آن را درست میدانید. اکنون از شما میپرسیم که این چیزی که درست میدانید به چه معناست؟ آیا این هم درست و هم باطل است یا اینگونه نیست؛ و اگر درست است، نظرهای ضد آن باطل است؟ شما چگونه پلورالیسم را میپذیرید و در عین حال میگوئید ضد آن باطل است؟! اگر میگوئید پلورالیسم نظر درستی است، به این معناست که حرف منکران پلورالیسم درست نیست؛ اما پلورالیسم میگوید: همه نظرها درست است. چگونه هم نفی و هم اثبات، هم سلب و هم ایجاب پلورالیسم را میپذیرید؟
ناسازگاری آموزههای اسلام با پلورالیسم
همچنین روشن است که این نظریات، چه در مقام نظر و اعتقاد، چه در مقام عمل؛ چه در باورها و چه در ارزشها، با دین اسلام سازگار نیست. خداوند میفرماید: قُلِ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ؛[۲] خدا خطاب به مشرکان و کفار میگوید: خداوند که نازلکننده قرآن است، با سخنان خود شما را به حق هدایت میکند و اگر چیزی غیر از حق باشد باطل است؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ .[۳] حق دو طرفه نیست. در هر گزاره یا سلب و یا ایجاب، حق است؛ اگر ایجابش درست باشد، سلبش باطل است و نمیشود گفت هم این درست است و هم ضد آن؛ حق یکی است. فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ؛ اگر از حق بگذرید، همهاش گمراهی است، شما باید جستوجو کنید و آن حق واحد را بشناسید! پلورالیسم با این معنا نمیسازد و میگوید هر دو طرف حق است. بنابراین پلورالیسم با اسلام سازگار نیست و این قرآن نمیتواند پلورالیسم را بپذیرد.
شما گفتید که ما باید با دیگران مماشات داشته باشیم، سختگیری نکنیم و نوعی نسبیگرایی را بپذیریم؛ اینکه جزمگرا باشیم و بگوییم این است و جز این نیست، با دوران پست مدرنیسم نمیسازد. این سخن به این معناست که من اگر نسبت به چیزی ظنی پیدا کردم، برای خودم معتبر باشد، شما نیز اگر نسبت به آن چیز ظن دیگری پیدا کردید، برای خودتان معتبر باشد؛ زیرا نسبیگرایی با یقین و وحدت حق در هر گزاره سازگار نیست؛ اما خداوند به پیغمبر میفرماید: وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ؛[۴] اگر اکثریت مردم روی زمین چیزی را پذیرفتند و تو از آنها اطاعت کنی، حتماً تو را گمراه خواهند کرد؛ زیرا اکثر مردم دنبال یقین نیستند و همینکه به چیزی ظن پیدا کنند، به دنبال آن میروند؛ آنها چیزی به هم میبافند و توهمی میکنند.
در آیهای دیگر میفرماید: قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ ؛[۵] مرگ بر کسانیکه بیدلیل سخن میگویند و اوهامی را ترویج میکنند. در آیه دیگری میفرماید: إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ؛ عموم مردم به دنبال خواهشهای دلشان هستند و در راه شناخت حق از باطل به خود زحمت نمیدهند. در مقام عمل به دنبال دلخواهشان هستند و در مقام نظر نیز هر چه با خواستهشان بیشتر وفق بدهد، آن را قبول میکنند. کسانی که واقعاً به دنبال این باشند که حق را بشناسند و به آن عمل کنند، بسیار کم هستند؛ وقلیل من عبادی الشکور.
اینکه بگوییم امروز دانشگاههای عالم این نظریه را پذیرفتهاند و چون اکثریت دانشگاهیان این سخنان را قبول دارند، ما هم باید قبول کنیم، با آیات قرآن سازگار نیست. اکثریت دنبال هوای نفسشان هستند؛ بنابراین نظرشان دلیل حق بودن نیست. اگر حق را میخواهی، باید دلیل داشته باشی! اگر شما در ادعای خود صادق هستید، برای آن دلیل بیاورید! قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ؛[۶] دعوت اصلی انبیا نیز این بود که از چیزی تبعیت کنید که برهان و دلیل منطقی دارد؛ پرستش خدای یگانه دلیل منطقی دارد؛ از اینرو ما میگوئیم خدای یگانه را بپرستید، اما شرک دلیلی ندارد. اگر دین به صداقت و رعایت عدالت دعوت میکند، برای آن دلیل منطقی دارد و ظلم، سلطهجویی، اقتدارطلبی و خودمحوری منطقی ندارد.
ما تابع برهان و نوکر دلیل هستیم. شما اگر برای ادعای خودتان دلیلی منطقی دارید، بیاورید، ما نیز قبول میکنیم. اعتبار حق بهخاطر دلیلداشتن آن است نه به اینکه تابعان آن کم یا زیاد، شرقی یا غربی، دانشگاهی و فرهیخته یا بیسواد باشند. اینها هیچکدام دلیل اعتبار نیست. اعتبار هر فکری به دلیل آن است؛ شما نیز هر ادعایی در این زمینهها دارید، برهان آن را بیاورید، در این صورت ما نیز قبل از اینکه شما بپذیرید، آن را میپذیریم.
[۱]. از آنجا که اصل این شبهه مربوط به غربیها و اروپاییهاست، بیشتر منابع و مستندات آن نیز از منابع اروپایی اخذ شده است.
[۲]. یونس، ۳۵.
[۳]. یونس، ۳۲.
[۴]. انعام، ۱۱۶.
[۵]. ذاریات، ۱۰.
[۶]. بقره، ۱۱۱.