جورج بِرِكْلي فيلسوف مشهور ايرلندي در 12 مارس 1685م در ايرلند به دنيا آمد و تحصيلات خود را در دوبلين، پايتخت اين كشور به اتمام رساند. سپس به امريكا رفت و در آنجا به تأسيس دانشگاه پنسيلوانيا كمك كرد. همچنين قصيدهاي در ستايش امريكا سرود و بدان سبب در كاليفرنيا شهر بركلي را به افتخار وي، به نام او بازخواندند و بعدها دانشگاهي نيز به نام او نامگذاري شد. بركلي پس از آن در ايرلند به عنوان كشيش و اسقف برگزيده شد و به تامل و تحقيق در فلسفه دين پرداخت. از اين رو شهرت او عمدتاً به خاطر فلسفه ديني اوست نه اشعارش. بركلي معتقد بود فقط دو نوع وجود حقيقي وجود دارد: روحها و تصورات. ارواح، ادراك كنندهاند و تصورات، ادراك شده. به عبارت ديگر ارواح، فعال، متحرك و ايجاد كننده تصوراتند در حالي كه تصورات، جنبه انفعالي و غير فعال دارند. بركلي با اين مقدمات نتيجه ميگرفت كه ارواح افراد بشر داراي ظرفيت محدود هستند در حالي كه خداوند، روح نامحدود و نامتعين است. در نظام عقيدتي بركلي، همه چيز در همه احوال، بستگي به مشيت الهي دارد، بنابراين زنجيرههاي منظم و توانمند طبيعت براي هدايت انسانها در امور زندگي ضرورت دارد. بركلي وجود درد يا آلام در جهان را براي رفاه و سعادت آدم، يك ضرورت واجب ميداند. او بر اين عقيده است كه جامعيت ذهن به انسان امكان ميدهد تا تاثيرات الهي را كه در سراسر نظام طبيعت ميدرخشد، پذيرا گردد. وي در كتاب خود كه به "اصول" معروف است به اين نتيجه و درخواست ميرسد كه بايد در مطالعات، منزلت اول را براي خداوند قائل شويم. او اعلام داشت كه جهان واقعيت، جز در ذهن، وجودندارد و تمام اشياي مادي، تنها وقتي وجود پيدا ميكنند كه ذهنْ آنها را تصور كند. بركلي گذشته از فلسفه، به جغرافيا، باستانشناسي و اقتصاد علاقه داشت و در هر يك از اين رشتهها، تبحر و استادي خويش را به ثبوت رسانيده بود. او مسافرتهاي زيادي انجام داد و در سير و سياحت به تدوين آثاري در فلسفه دست زد كه نظريه رؤيت، مبادي علم انسان و آب قطران از آن جملهاند. جورج بركلي سرانجام در 14 ژانويه 1753م در 68 سالگي درگذشت.