ويليام جِيْمْز، فيلسوف و روانشناس شهير امريكايى در يازدهم ژانويه 1842م در نيويورك به دنيا آمد. وي تحصيلات ابتدايى و متوسطه خود را در فرانسه گذراند و از ابتداي زندگي با زبانهاي متعددي آشنا شد. ويليام در همين زمان به نقاشي روي آورد و با علاقه زياد در گالريهاي هنري اروپا به مطالعه پرداخت؛ ولي معلمش او را از اين كار باز داشت و وي را به كاري ديگر فراخواند. جِيمز پس از آن به تحصيل علوم طبيعي و سپس طب مشغول شد و علي رغم اخذ دكتراي پزشكي، از طبابت صرف نظر نمود و به روانشناسي روي آورد. اما ديري نگذشت كه از روانشناسي نيز چشم پوشيد و به فلسفه پرداخت. ويليام جِيمز در نهايتْ دريافت كه رستگاري و نجات او در وجود خودش نهفته است از اين رو اعلام كرد كه به رغم رنج و دردم، زندگي خود را بر پايه كارها، رنجها و ابتكارات خويش بنيان خواهم گذاشت. وي در سالهاي بعد، وقتش را صرف فراگيري و سپس بسط فلسفه اصالت عمل يا پراگماتيسم نمود. از نقطه نظر جِيمز، نجات و رستگاري انسانْ متكي به اراده خود اوست. جهانْ سراسر خوب نيست ولي اگر ما اراده كنيم ميتوانيم آن را بهتر سازيم. در همين سالها، جِيمز به نگارش كتاب اصول روانشناسي پرداخت كه نشان دهنده عطف توجه جِيمز از علم به فلسفه است. روانشناسي او، پيش از آنكه مطالعه نمودهاي ذهن باشد، مطالعه انسانهاي زنده است. جِيمز اعلام داشت كه مطالعه شور و وجدان آدمي بايد تابع مطالعه سلوك و اخلاق آدمي بوده و روانشناسي بايد در حكم مقدمهاي براي علم اخلاق باشد. به عبارت ديگر، ذهنْ يك ابزار مادي نيست، يك وسيله روحي است. ذهنْ تنها ثبات انديشهها نيست، بلكه مولّد و آفريننده آنهاست. ذهنْ معلم و راهنماي ما به سوي دنياي آزادتر، آرامتر و بهتر است. اين انديشه، جِيمز را دوباره به فلسفه كوشش براي بهتر ساختن جهان ميكشاند. وي با تصديق اينكه جهان پر از شرّ و بدي است، ميگفت: اين همان چيز است كه زندگي ما را با ارزش و قابل تحمل ميسازد. زيرا وجود شر به ما گرانبهاترين چيز را ارزاني داشته است و آن اميد است. اميد آن فعاليت اخلاقي است كه ما را به مبارزه و در صورت امكان به غلبه بر شر و بدي برميانگيزد. جِيمز ميگفت: ما آن قدرت را داريم كه جهان را بهتر سازيم زيرا داراي اراده آزاد هستيم. جِيمز معتقد است كه اين دنيا يك عنصر تام و تمام پرداخته نيست بلكه تركيبي از عناصر مجزّا و متضاد است. سوي ديگر، جهانْ نظم واحدي نيست بلكه نظمي متكثّر است. مجموعهاي از جريانات مخالف است كه بعضي از آنها خوب و بعضي بد هستند. كار ما آن است كه بر بديها غلبه كنيم و خوبيها را تثبيت نماييم. در اين ميان، كمترين موفقيت نيز چنان شرافتي به تلاشهاي ما ميدهد كه هر گونه كوششي را ارزشمند ميكند. در اين فلسفه، جِيمز عنوان ميكند: جنگيدن به خاطر خوبي، حتي اگر به نتيجهاي منتج نشود شاديبخش است. اين را نيز بايد به خاطر داشت كه در اين جنگْ خدا يار ماست. جِيمز دنيا را تركيب و مجموعهاي از واقعيات ميداند و حقيقت را انكار ميكند. وي بر اين عقيده بود كه آنچه را ما حقيقت ميناميم تنها يك فرض است، فرضِ كارآمدي كه ما را قادر ميسازد تا اندكي از آشوب را به اندكي از نظم تبديل كنيم. آنچه ديروز حقيقي بود امروز ممكن است حقيقت نداشته باشد و حقايق كهن چون ابزار كهنه ممكن است زنگ بزند و ديگر به كار نيايد. حقيقت نميتواند در همه وقت و براي همه افراد وجود داشته باشد. به عقيده جِيمز، معنا و مفهوم زندگي، در مجادلات و منازعات ويرانگر ميان انسانها نيست بلكه در كوشش مشترك همه بشريت براي غلبه بر نيروهاي شر و اهريمني است. به عبارت ديگر، فلسفه عملي، دستگاه فلسفي خاصي نيست، بلكه در حقيقت روشي است براي به دست آوردن نتايج عملي. فلسفه اصالت عمل جِيمز، مجموعهاي از نظريات و ديدهاست و خصوصيت عمده آن، بيطرفي در ميان عقايد و آرا است. از كتابهاي معتبر جِيمز، اراده باور كردن، انواع تجارب ديني، فلسفه اصالت عمل و معناي حقيقت را ميتوان نام برد. ويليام جِيمز سرانجام در 26 اوت 1910م در 68 سالگي درگذشت.