سیدمجتبی مجاهدیان در یادداشتی به مناسبت روز بزرگداشت علامه طباطبایی آورده است: در خلال سالها معاشرت با برخی عزیزانی که وجود مبارکِ علامه را درک کردهاند، ناشنیدههایی در موضوع «نمیدانم» شنیدهام که برای ثبت در تاریخِ فروتنی در عین فرزانگی علمای اعلام شیعی، مواردی را نقل میکنم.
علامه طباطبایی(ره)سیدمجتبی مجاهدیان، شاگرد علامه کمالی دزفولی و قرآنپژوه معاصر به مناسبت روز بزرگداشت علامه آیتالله سیدمحمدحسین طباطبایی، مفسر قرآن کریم یادداشت زیر را درباره دیدهها و شنیدههای برخی از علما و فضلا در باب سیره متواضعانه و سرشار از ادب و احتیاط علامه طباطبایی در موضوعات علمی و قرآنی، در اختیار ایکنای خوزستان، قرار داده است که تقدیم مخاطبان میشود:
به قول امیرالمؤمنین(ع): «گفتنِ «نمىدانم» نصف دانش است.» (غرر الحكم: ۶۷۵۸) و «هر كس جمله نمىدانم: «قَوْلَ لَا أَدْرِيم را ترك گويد، به هلاكت افتد.» (نهجالبلاغه: الحكمه ۸۵). و حضرت این را از نشانههای یک عالمِ واقعی میداند آنجا که میفرماید: «لايَستَحيِي العالِمُ إذا سُئلَ عمّا لايَعلَمُ أن يَقولَ لاعِلمَ لي بِهِ.» (المحاسن: ۱/۳۲۸/۶۶۴)؛ هرگاه از عالم (واقعی) سؤالى شود كه پاسخش را نمىداند، از اين كه بگويد: «پاسخش را نمىدانم»، شرم نمىكند.
در خلال سالها معاشرت و همسخنی با برخی از عزیزانی که وجود مبارکِ علامه سیدمحمدحسین طباطبایی (۱۲۸۱–۱۳۶۰ش) را درک کرده و معمولاً خاطرات نابی از ایشان داشتهاند، مکرر ناشنیدههایی را از علامه در موضوع «نمیدانم» ـ که پهلوان این عرصه بودند ـ از زبان این اعزّة ثقه و بلکه صَدوق شنیدم، که اینک برای ثبت و ضبط در تاریخِ فروتنی در عین فرزانگیِ علمای اعلام شیعی، مواردی را نقل میکنم:
از استادم قرآنشناس پیشکسوت علامه سیدعلی کمالی دزفولی(۱۲۹۰-۱۳۸۴ش) شنیدم:
در ایام نگارش کتاب «قانون تفسیر» [به عنوان پیشقراول پژوهشهای بنیادین قرآنپژوهی به زبان فارسی در دهه چهل شمسی] وقتی به مناسبت بحثی به عبارت مشهور «الْقرآنُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً» رسیدم، با اینکه حس میکردم که باید ریشه در کلام معصوم(ع) داشته باشد، اما مطمئن نبودم و هرچه جستجو کردم در منابع روایی نیافتم. چون میدانستم آن سالها آقای طباطبایی این کلام را اساس روش خود در دوره تفسیر قرآن به قرآن «المیزان» قرار داده، به قم و ملاقات با ایشان شتافتم. بعد از زیارت حرم مطهر حضرت معصومه(س) به منزل علامه وارد شدم. در پذیرایی روبه روی هم نشستیم. بنده جریان را عرض کردم و منبع «الْقرآنُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً» را پرسیدم. علامه چند دقیقه سرش را پایین انداخت و خیره به فرش، کامل به فکر فرو رفت. پس از سکوت و تأمل زیاد، بالاخره سر بالا آورد و آرام فرمود: آقای کمالی نمیدانم!.
البته مرحوم استاد کمالی فرمود که پس از بازگشت و تتبع گستردهتر، این کلام را، دو جا پیدا کردم؛ یکی در مقدمه تفسیر صافی ملامحسن فیض کاشانی. البته این جمله منسوب به ابن عباس، ریشه در کلام اهلبیت علیهمالسلام، به ویژه در کلامِ استادش امیرالمؤمنین(ع) دارد. محتواى این سخن در نهجالبلاغه آمده است: «... يُصَدِّقُ بَعْضُه بَعْضاً»(خطبه ۱۸)؛ و نیز آنجا كه حضرت درباره قرآن مىفرمايد: «وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ»(خطبه ۱۳۳).
امیدوارم امثال بنده قدر شرایط مناسب پژوهش و تحقیق را در زمانه خود بیشتر بدانیم. الان با وسایل کمک آموزشی و پژوهشی و در رأس آنها فضای اینترنت، به اندک صرف وقت و زمان، میتوان حتی به حاشیه فلان کتاب خطی در فلان مجموعه یا کتابخانه خارجی دسترسی پیدا کرد و آن را در منظر و مرآی اهل تحقیق قرار داد؛ کاری که تا چند ده سال پیش در مخیّله کسی نمیگنجید و محقق برای به دست آوردن مستند یک جمله یا حدیث، مجبور بود جور سفر به شهر و دیار دیگری را بکشد و بعد هم بینتیجه برگردد. مرحوم آیتالله کمالی برایم نقل کرد که در ضمن نگارش همان کتاب «قانون تفسیر»، برای یک مسئله علمی دیگر مجبور به سفری به اصفهان و درک محضر آیتالله العظمی سیدعلی بهبهانی(ره) شد، که مشروح آن را به مناسبتی عرض میکنم؛ انشاءالله.
جناب حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ حسینعلی انصاریپور ایدهالله، از فضلای اصفهانی مقیم قم، به بنده فرمود:
حدود سال ۵۳-۱۳۵۲ شمسی، که سه، چهار سالی بود در اصفهان مشغول دروس دینی شده بودم، حضرت علامه طباطبایی رضوانالله تعالی علیه به اصفهان منزل یکی از شاگردانشان به نام آقای منصورزاده تشریف آوردند. خبردار شدیم. عدهای از طلاب گفتند محضرشان مشرف شویم. خدمتشان رسیدیم. آقا مشغول نماز بودند؛ نماز عصر یا یک نماز دیگر. بعد از نماز، به سمت ما تشریف آوردند. ما سرپا ایستادیم و احترام کردیم و محضرشان نشستیم. بعد از تعارفات معمول، مرحوم آقای سید علیاکبر پرورش[۱۳۲۱– ۱۳۹۲ش؛ که بعد از انقلاب نماینده اصفهان و ورزنه در مجلس شورای اسلامی و نیز وزیر آموزش و پرورش هم شد] حضور داشت و از علامه درباره آیه شریفهای که راجع به فرمایش الهی درباره حضرت سلیمان است: «وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا»(ص: ۳۴) و بر تخت او جسدى افكنديم، پرسید که مراد از «جسد» چیست؟
آقا پس از تأملی ـ چنانکه نقل کردهاند دأبشان این بود که فوری جواب نمیدادند ـ آرام فرمودند: «این را من هم نمیدانم؛ من هم نفهمیدم»! این جواب علامه برای ما خیلی تعجببرانگیز بود؛ مخصوصاً از کسی که ۲۰ جلد المیزان با آن عظمت را نوشته بودند. این تواضع علامه، درس بزرگی برای ما طلبههای جوان و تازهوارد بود. [البته استاد علامه در تفسير الميزان ذیل آیه یاد شده ـ ترجمه تفسير الميزان، ج ۱۷، ص ۳۱۰ ـ به تفصیل نظر تفسیری خود را بیان کردهاند.]
به یاد دارم در همان جلسه یکی از دوستان خدمت علامه عرض کرد: ما طلبه هستیم و جوانیم و تازه وارد، لطفاً نصیحت و موعظهای بفرمایید تا استفاده کنیم. ایشان باز بعد از قدری تأمل، آرام فرمودند: «موعظه همان است که قرآن بارها فرموده "تقوا، تقوا" همین. این موعظه همه انبیا و قرآن است».
همشهری دزفولی ما خیرالحاج استاد غلامعلی سخاوت حفظهالله و رعاه، فرمود:
خداوند متعال توفیقی عنایت فرمود تابستان سال ۱۳۵۱ شمسی، که بین ۱۹-۱۸ سالگیام بود، در مشهد مقدس خدمت علامه طباطبایی(ره) رسیدم. آن تابستان خیلی با علامه انس گرفته بودم؛ چنانکه گاه با اجازه از حضرتشان، به بعضی از امورات شخصی ایشان میرسیدم. آن قدر به علامه نزدیک شده بودم که اواخر همان تابستان به بنده فرمود: میل دارم با اتوبوس از راه شمال به تهران و از آنجا به قم برگردم، اگر شما هم تمایل دارید دو بلیط تهیه کنیم و با هم برویم؛ و مثل اینکه روزی و رزق معنویام تا آن موقع بود.
در آن ایام آیتالله العظمی سیدعبدالهادی میلانی(ره) در صحن نو(انقلاب) حرم مطهر رضوی(ع) اقامه نماز جماعت میکرد و از برکت امامالرئوف حضرت علیبن موسیالرضا سلامالله تعالی علیه، ما هم موفق به شرکت در آن نماز میشدیم. علامه طباطبایی هم که میهمان آیتالله میلانی بود، همراه ایشان به نمازشان میآمد. ازدحام عجیبی صورت میگرفت. همه آن صحن بزرگ و اطرافش حتی خیابانهای منتهی به حرم پر از جمعیت نمازگزار میشد؛ لذا من از ساعت چهار عصر، به حرم مشرف میشدم و جایی برای خود و علامه در صف چهارم نماز جماعت میگرفتم؛ چون ایشان میفرمود صفهای جلو برای من جا نگیر. وقت نماز که میشد، چون علامه از دور تشریف میآورد، بلند میشدم و با دست اشاره میکردم تا مرا ببینند؛ که میدیدند و به طرفم میآمدند؛ چه آمدنی!
همچنین خداوند برکت و رزق معنوی دیگری هم در آن ایام برایم فراهم فرمود که بعد از اقامه نماز جماعت حرم مطهر، علامه در همان جا به حقیر و چند نفر دیگر از روحانیون (پنج، شش نفر از فضلایی که در مباحث آیتالله میلانی که همزمان در همان صحن افاضه میفرمود، شرکت نمیکردند بلکه در محضر علامه مینشستند) مطالبی را بیان میفرمود. درس بعد از مقدار زیادی که به سکوت معنادار علامه و نگاه عجیب و نافذی که به حاضران میکردند ـ مثل اینکه یک انرژی ملکوتی تزریق میفرمود ـ آغاز میشد. چنان بود که بنده جلسه را با یک آیه قرآن یا حدیث شروع میکردم و از محضر علامه میخواستم که شرح و بیان بفرمایند؛ و علامه هم پس از قدری تأمل، بدون خستگی و با نشاط معنوی ما را به قله میبرد؛ به طوری که اگر درس تا اذان صبح هم طول میکشید نه خسته میشدند و نه خسته میشدیم! گاه بعد از نماز جماعت که دور هم مینشستیم، همه ساکت میشدیم، و بنده هم به احترام سخنی نمیگفتم و سؤالی نمیپرسیدم؛ اما علامه با نگاهش به من منتظر سؤال بود تا درس را شروع کنند و بنده هم اجابت امر میکردم.
فراموش نمیکنم شبی بعد از نماز جماعت آیتالله العظمی میلانی، بعضی از کارگران و خدمه حرم که دیدند هر شب ما چند نفر تا پاسی از شب نشسته و گفت و گو میکنیم، بدون اینکه به ما شاگردان چیزی بگویند، مستقیم به حضرت علامه اعتراض شدید کردند؛ و یکی از آنها با حالت دعوا به آقا رو کرد که «سید! چرا مزاحم کار ما میشوی و هر شب معرکه میگیری؟! ما میخواهیم این فرشها و زیرپاییها را جمع کنیم!...» سید بزرگوار که به سبب سنگینی گوش سخن آنها را خوب نشنیده بود، دست بر گوش آرام به ما فرمود: «چه میخواهند؟» عرض کردیم آقا اینها مسئول جمع کردن فرشهایند و منتظر ما هستند که بلند شویم. علامه فوراً بلند شدند و از جایی که حریص به شاگردان برای آموزش آنها بودند، به راه افتادند تا مقابل ایوان مقبره شیخ بهایی؛ که عبای خود را پهن کردند و فرمودند: «اینجا مینشینیم؛ اگر بگذارند!» و ما هم روی عبای علامه نشستیم. البسه رسمی علامه تمیز اما مندرس بود؛ شاید از همان دوران طلبگیاش مانده بود. عبایش آنچنان آب رفته بود که دو رویش یکی مینمود. بعد از اتمام درسِ آیتالله میلانی و متفرق شدن علما و فضلا در صحن، تعدادی از آقایان که علامه را شناخته بودند چون ایشان را در آن وضع دیدند، بسیار ناراحت شدند و به ما اعتراض کردند که چرا این عالمِ بزرگوار را روی خاک آن هم روی عبای خودش نشاندهاید؟! در کنار همان ایوان، حجرهای بود؛ آن آقایان، ما را آنجا بردند و از آن شب به بعد، پس از نماز برای برگزاری جلسه به آن حجره میرفتیم.
پس از اتمام جلسه تفسیر و شرح حدیث که گاه سه، چهار ساعت طول میکشید، علامه ابتدا نصف یک سیگار را میکشید، و سپس به عزم زیارت بلند میشد و حرکت میکرد به سمت مضجع منور حضرت امام رضا(ع). من دنبالش میرفتم ببینم چطور زیارت میکند. دیدنی بود راه رفتنش. با حیا و تواضع کامل به دربهای مقدسه که میرسید در و دیوار حرم مطهر را با ولع عجیبی میبوسید. بعد هم میان سیل زائران گم میشد و من دیگر نمیتوانستم او را ببینم و دنبال کنم «وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْج» بین من و ایشان موج جمعیت چنان حایل میشد که دیگر او را نمیدیدم! در بالاسر در یک گوشه خلوت، ایشان را میدیدند که زیارت جامعه میخواند.
علامه از تعریف و تمجید بعضی از علما و منبریها و طلاب مشهدی که شبها بعد از نماز حرم مطهر ایشان را میدیدند و دورش را میگرفتند، بسیار برافروخته و ناراحت میشد؛ و آرام و مؤدبانه آنها را نهی کرده و میفرمود: «روزی که در محضر خدا معلوم شود عمل چه کسی مقبول و یا منفور است «الْغِنَی وَ الْفَقْرُ، بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّه» [فقر و بینیازی ما پس از عرضه شدن بر خدا آشکار خواهد شد. نهجالبلاغه، حکمت: ۴۵۲]؛
ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
نزد خداوند کمیت چه ارزشی دارد؟! تنها اخلاص و کیفیت، خریدار دارد.»
علامه در پاسخ به هر سؤال، مقدار زیادی مکث میکرد؛ به طوری که اگر کسی ایشان را نمیشناخت خیال میکرد که جواب را نمیداند! اما وقتی آرام شروع به پاسخ دادن میکرد، دست پرسشکننده را میگرفت و با خود تا قله میبرد. محضر ایشان برای من غیر از محضر دیگر علما بود. معمولاً با آنکه از پیش مسائلی ذهن مرا درگیر میکرد و منتظر بودم تا در محضر عالمی جوابها را دریابم، اما وقتی خدمت عالمی میرسیدم، معمولاً آن مسائل از یادم میرفت؛ اما در محضر علامه کاملاً بر عکس بود؛ از برکت امام رضا(ع) و نورانیت عجیب علامه خیلی از پرسشها را مطرح میکردم و جواب میگرفتم. البته گاهی با آنکه سؤال بسیار سادهای هم میپرسیدیم، اما در کمال تعجب، جواب میفرمود: «نمیدانم!» مثلاً روزی در محضرشان آیه شریفه «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»(هود: ۸۶) را خواندم و عرض کردم آیه درباره حضرت صاحبالزمان(عج) است؟ فرمود: «الآن حدیثی که آن را تأیید کند، یادم نمیآید». حتی گاه در پاسخ سؤالات پیش پا افتاده هم خیلی راحت اظهار میداشت: «خبر ندارم؛ نمیدانم!» البته این اثر تقوا و شدت احتیاط آن بزرگوار بود. با اینکه خودش مجتهد مسلم بود اما هیچ ادعایی نداشت. گاه که مسئلهای شرعی سؤال میکردیم، فتوای دیگران را بیان مینمود و وقتی فتوای خودشان را میخواستیم میفرمود: «من نظر ندارم» و این در حالی بود که بزرگانی چون آیات عظام خویی و میلانی، اجتهاد فقهی علامه را کمتر از علمای مطرح نجف نمیدانستند.
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ مَاتَ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا