گئورگ ويلْهِلْم فردريش هِگِل، فيلسوف معروف آلماني در 27 اوت 1770م در اشتوتگارت آلمان به دنيا آمد. وي پس از طي دروس متوسطه، تحصيلات خود را در علوم الهي به پايان برد و پس از آن به تدريس فلسفه پرداخت. هگل پس از چندي تحت تاثير امانوئل كانْتْ، فيلسوف هموطن خود، به فلسفه اصالت تعقل گراييد و كتابي درباره زندگي مسيح(ع) نگاشت. هگل، معقد بود هر آنچه عقلاني است واقعي است و هر آنچه واقعي است، عقلاني. هگل پس از چندي اعلام كرد كه هستي بر اصل تضادْ، قائم است و هر آنچه در عالم خلقت ميبينيم متضادي نيز دارد. هر رويى، پشتي دارد و نميتوان به بينهايتْ، بدون نهايت و به زندگي بدون مرگ، انديشيد. هر شيء بدان سببْ خودِ آن است كه چيز ديگر نيست. از اين گذشته، ضدّ هر چيز در خود آن است. هر قطبي، قطب مقابل را، در خود دارد. همينطور گرما، سرما، عشق، نفرت، روز و شب و جواني و پيري. در اينجا هگل عنوان نمود كه هر چيزي، نه تنها ضد خود را در بر دارد، بلكه ضد خود است. هستي، نزاع قواي مخالف است براي تركيب آنها به صورت وحدتي عاليتر. هستي، نزاعِ اجزا است براي تشكيل يك كُل و كشمكش متفرّقات است براي جذب شدن در مطلق. در فلسفه هگل تنها پس از گذشتن از درياي خون ميتوان به جزيره متبارك مطلق رسيد. در همين جا نيز، هگلْ مطلق را نه با يك دولت جهاني، بلكه با دولت پروسْ، عينيت ميدهد و آزادي را محدود به قدرت مطلق آن دولت ميكند. افكار هگل در ابتدا حول آزاديخواهي بود و او خود را شيفته آزادي ميدانست. اما تصريح مينمود كه منظور از آزادي، بيبندوباري نيست. فرد، فقط آنگاه شخص است كه موجودي اجتماعي باشد و در فعاليتهاي اخلاقي شركت جويد. وي اخلاق اجتماعي را در سه حوزه به هم پيوسته مورد بررسي قرار داد؛ اول خانواده، كه نه تنها نظام بشري را تداوم ميدهد، بلكه افرادبشر را نيز تعالي ميبخشد. دوم جامعه مدني، كه نهادهاي خاصي براي تنظيم و تسهيل فعاليتها دارد و از ديدگاه هگل، ابزاري براي نيل به اهداف شخصي ميباشد. و سوم، دولت، كه منظور هگل مجموعهاي از نهادها نبود بلكه تجسم عيني حيات اخلاقي را درنظر داشت و حتي در مورد دولت پروس نيز به دلوتي اخلاقي و با هدف، ميانديشيد. وي در دوره انقلاب كبير فرانسه، تحت تاثير اين رويداد مهم قرار گرفت اما ديري نپاييد كه با الهام از يوهان فيخته، ديگر فيلسوف آلماني كه شعارش "آلمان فوق همه" بود، آلمان را علت غايى آفرينش جهان عنوان كرد. هگل كه فلسفه نژاد برتر فيخته، در او آتشي را روشن ساخته بود اعلام داشت كه تمام جهان بر جاده انحطاط و زوال است جز آلمان. آلمان مقصد مطلق تاريخ است و تنها آلمانيها هستند كه مشعل تمدن را به پيش ميبرند. از اين رو به عقيده هگل، سرنوشت چنين است كه آلمان بر تمام دنيا تسلط يابد. هگل همچنين، آزادي خودآگاهانه رعاياي آلماني را فرمانبرداري از شاه آلمان عنوان ميكرد و پادشاه آلمان را در كشاندن رعاياي خود به نام وطن براي تجاوز به جهان آزادي قلمداد مينمود، زيرا هگل تنها آلمان را روحاً زنده ميپنداشت و بقيه جهان را مرده تصور ميكرد. با اين حال، پايه فلسفه بغرنج و پيچيده هگل كه بر تصورات بياساس گذاشته شده و با هاله غليظي از راز وَري احاطه شده بود، يكي از اسبابهايى شد كه تاريخ جهان، بازيچه دست ناسيوناليسم آلماني گردد. در نتيجه ابهام نوشتههاي هگل، هر كس و هر دستهاي به نفع خود از فلسفه او بهرهبرداري كرد، اما بيشتر از همه كس، فلسفه او روح توحّش و تجاوز را در مردم پروس دميد. بر همين اساس، نازيها كه فلسفه خود را بر مبناي تفسير اهريمني فلسفه هگل نهاده بودند، عقيده داشتند كه آزادي يعني تسليم به قدرت جبار. درباره هگل، اختلاف نظر فراوان وجود دارد. عدهاي از فلاسفه او را متفكري مرتجع، عدهاي ديگر محافظهكار و بالاخره بعضي، متفكري تندرو و افراطي ميدانند. آزادي خواهان او را الهام بخش هيتلر و موسوليني ميدانند و محكومش ميكنند. فاشيستها نيز او را پيشرو ماركس و لنين ميشمارند و محكوم مينمايند. مجموعه آثار هگل كه الهام بخش كابوسهاي اهريمني چون هيتلر بود، پس از مرگش در هجده مجلد به چاپ رسيد كه برخي از اين آثار عبارتند از معرفت علم منطق، دايرةالمعارف علوم فلسفي و اصول فلسفه و حقوق. فريدريش هِگِل سرانجام در چهاردهم نوامبر 1831م در 61 سالگي جان سپرد.