مصطفی ملکیان در نشست «فلسفه و اخلاق نیکوکاری» به چهار کاری که خیریهها باید انجام دهند اشاره کرد و گفت: ما فقط میتوانیم موجبات شادی و کاهش درد و رنج دیگران را فراهم کنیم ولی اینکه آنها به شادی و لذت برسند به درون خود آنها بازمیگردد.
به گزارش ایکنا، پنجمین نشست فلسفه و اخلاق نیکوکاری با سخنرانی مصطفی ملکیان، استاد فلسفه اخلاق صبح امروز ۲۵ خردادماه در آکادمی آگاپه برگزار شد که خلاصه آن را میخوانید؛
یک شعبه از اخلاقی زیستن، شرکت در امور خیریه است. به عبارت دیگر، شرکت در نیکوکاریها یکی از شاخههای اخلاقی زیستن است. البته اخلاقی زیستن منحصر در کمک کردن به خیریهها نیست ولی یکی از شعب اخلاقی زیستن است. اگر بناست یکی از شعب اخلاقی زیستن این باشد که به خیریهها کمک کنیم این انجمنهای خیریه باید به چه کارهایی بپردازند؟
تعارض خوشایند و مصلحت
اولین نکتهای که مهم است این است انجمنها به نیازهای مردم بپردازند، نه به خواستههای مردم. این مهمترین نکته در انجمنهای خیریه است که به نیازهای مردم بپردازند، نه خواستهها. اساسا اگر شما به راستی عاشق کسی باشید تا وقتی نیازهای معشوق با خواستههای او با هم منطبق هستند، هم نیاز او و هم خواسته او را برآورده میکنید. اگر این دو با هم تعارض پیدا کردند یعنی چیزی که نیاز دارد نمیخواهد و چیزی را میخواهد که به آن نیاز ندارد، کدام را بر کدام ترجیح میدهید؟ نیاز را فدای خواسته میکنید یا خواسته را فدای نیاز میکنید؟ از این بحث با تعبیر خوشایند و مصلحت نیز یاد میکنند.
وقتی شما نسبت به پسر خودت عاشق هستی، اگر نیازش با خواستهاش تعارض پیدا کند، نیازش را بر خواستهاش ترجیح میدهی ولی اگر کسی بخواهد از پسر شما سوء استفاده کند خواستههای او را برطرف میکند. هر کس خواسته مرا بر نیازم ترجیح داد نسبت به من قصد سوء استفاده دارد و این یک قاعده کلی است. برعکس کسی که نیاز را بر خواسته ترجیح میدهد عاشق و خیرخواه واقعی است. وقتی شما خواسته معشوق را برآورده میکنید، این عمل شما را محبوب میکند ولی وقتی شما نیاز او را برطرف میکنید محبوب نمیشوید.
چیزی که اگر برآورده نشد زندگی نابود میشود نیاز است، نه خواسته؛ چه نیازهای جسمانی، چه نیازهای روانی و ... اگر این نیازها برآورده نشوند زندگی ما پژمرده میشود و کمکم از محتوا تهی میشود. آبادی زندگی انسان با برآورده شدن نیازها حاصل میآید. خواستهها زندگی را آباد نمیکنند بلکه وضعیت زندگی را بدتر میکنند. خوب است به بلوغی برسیم که خواستهها و نیازهایمان با هم انطباق داشته باشد. پس نکته اول این شد که به خواستهها توجه نکنید، به نیازها توجه کنید.
کار دوم این است که انجمنهای خیریه ضرورتهای فیزیولوژیک یا بیولوژیک را بر دیگر ضرورتها مقدم بدانند. منظورم آن چیزهایی است که به خوراک و پوشاک و مسکن و ارضای غریزه جنسی مربوط میشود. اینها نیازهایی است که کمیت عمر ما در گرو برآمدن آنهاست. این نیازها مقدمند و تا جایی که در وسع علوم و فنون بشر است میتوانند استمرار عمر انسان را بیشتر کنند. تا زمانی که ضروریات زندگی تامین نشده نباید به دیگر نیازها بپردازیم. فرض کنید یک متخصص علوم تغذیه میگوید با توجه به سن و وزن و قد شما این مقدار کالری و پروتئین و ویتامین و ... نیاز دارید، یعنی اگر کمتر از این میزان به شما برسد استمرار مادی زندگیتان به خطر میافتد.
هنر شنیدن، توجه را میسازد
بعد از نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک، انسان نیاز به توجه دارد. نیاز دارد بود و نبود او برای کسانی فرق کند. اگر من فکر کنم بود و نبودم برای کسی فرق نمیکند بزرگترین ضربه روحی را به من میزند. توجه کردن معنای خاصی دارد. حداقل آن این است وقتی شما وارد جلسهای میشوید من با زبان بدن نشان دهم که متوجه شدم شما وارد شدید. برای اینکه این توجه اعمال شود باید آماده شنیدن سخنان دیگری باشیم. هنر شنیدن اولین هنری است که توجه را میسازد. اغلبمان از اینکه کسی نمیشنود ما چه میگوییم و هیچ وقت نمیتوانیم با کسی درد دل کنیم و آرزوهای خودمان را به او بگوییم آزرده میشویم. این نیاز مهمی است. عرفا میگویند پیامبر(ص) در شب معراج از خدا شنید که من گنج نهفته بودم، نیاز داشتم شناخته شوم، آدمیان را آفریدم تا مرا بشناسند. انگار من خدا هم نمیخواهم گنجینه نهان باشم و میخواهم وارد آستانه آگاهی شما بشوم.
شنیدن به این معنا نیست که وقتی شما سخن میگویی من ساکت باشم. شنیدن یعنی در سخن شما حضور قلب داشته باشم. این حضور قلب در ما نیست. وقتی من با کسی صحبت میکنم متوجه میشوم طرف مقابل یا در گذشته سیر میکند یا در آینده سیر میکند یا فکر میکند چه جوابی به ملکیان بدهم همه اینها یعنی حضور قلب نیست. از زبان بدن معلوم میشود چه کسی در فضای سخن من است و دارد گوش میدهد من چه میگویم. ما نیاز به شنیدن داریم. ما گمان میکنیم اینکه آدمیان نزد ما سخن میگویند برای این است که مشکلشان را رفع کنیم، ولی بعضیها پیش شما میآیند و میدانند نمیتوانید مشکلشان را رفع کنید ولی خود اینکه با شما سخن میگویند، بارشان را بر دوش شما میگذارند و احساس میکنند سبکبارتر از گذشته هستند، چون خودشان را به آستانه آگاهی دیگری رساندند.
هنر دیگر برای توجه، هنر فهم است. به صرف اینکه سخن شما به گوش من برسد به این معنا نیست سخن شما را فهم کردم. فهم کردن یعنی معانی جملات شما را از منظر خودتان بفهمم. هنر بعدی، هنر همدردی است یعنی نشان دهم سخنت را شنیدم، فهم هم کردم و تا جایی که بتوانم میکوشم با تو همدرد باشم. همدردی یعنی من هم خودم را به درد تو مبتلا میکنم.
کار سومی که خیریهها باید انجام دهند این است که باید درد و رنجهایی که دیگران برای فرد ایجاد کردند را کاهش دهند و موجبات شادی و خوشی او را فراهم کنند. بعد از تامین نیازهای بیولوژیک و بعد از توجه نشان دادن، مرحله سوم این است به کاستن از موجبات درد و رنج و افزودن به موجبان لذت و شادی دیگری بپردازیم و موجبات آنها را افزایش دهیم. ما فقط میتوانیم موجبات شادی و کاهش درد و رنج دیگران را فراهم کنیم ولی اینکه آنها به شادی و لذت برسند به درون خود آنها بازمیگردد.
کار چهارم این است آیا میشود موجبات لذت را به لذت تبدیل کرد یا نه. سه عامل که مانع لذت بردن انسان است عبارت است از باورهای شما، احساسات و عواطف شما، خواستهها و اهداف شما. این سه چیز فرهنگ را تشکیل میدهند. فرهنگ هر فرد یعنی باورها، احساسات و خواستهها. درون ما فقط این سه تا چیز وجود دارد. در بیرون گفتار، کردار و زبان بدن داریم. اینها سه جنبه بیرونی ماست که روی همرفته رفتار ما را تشکیل میدهند. در درون هم سه ساحت داریم که ذهن را تشکیل میدهد: باور، احساسات، اهداف و خواستهها. وقتی سر سفره از خوردن غذا لذت نمیبرید به خاطر این سه عامل درونی است. اگر این سه ساحت درونی چنان که باید باشند باشند، ما لذت را به تمامه دریافت میکنیم.