احمد پاکتچی به طرح بحث پیرامون انگاره دلیل و دلالت در سه قرن اول هجری پرداخت و با یک مقولهبندی و روششناسی از کاربردهای دلیل و دلالت در متون تفسیری قرن سه، گامگام تحولات مربوط به انگاره دلالت و دلیل را مشخص کرد.
به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست «نظریه دلالت نزد مفسران سدههای متقدم اسلامی»، از سلسله نشستهای «تحولات پژوهش در حیطه مطالعات تفسیری قرآن کریم»، عصر امروز ۲۷ آذر، به همت مرکز پژوهشی مطالعات قرآنی، با همکاری انجمن مطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی و با سخنرانی احمد پاکتچی، سفیر ایران در یونسکو و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
در ادامه متن سخنان پاکتچی را میخوانید؛
در بحثهایی که پیشتر داشتیم، اشاراتی را در این زمینه داشتم که دلالت به معنایی که ما امروز میفهمیم، ریشه کهنی در عربی ندارد. ماده دَل را بنده بررسی کرده بودم که دَل در زمان عربی به صورت جنبانجنبان حرکت کردن است که ارتباط مستقیمی با دلالت ندارد و جایی که دَل را به معنای دلالت میبینیم ریشه سامی ندارد بلکه ریشه یونانی دارد که به معنای راهنمایی و آگاه کردن معرب شده و ساخته شده است. در قرآن کریم مواردی را از ماده دَل داریم که به همین معنای راهنمایی کردن و نشان دادن است؛ از جمله در مورد دلالت ادعایی شیطان به درخت جاودانگی در سوره طه و دلالت پیامبر اسلام(ص) به تجارتی که مردم را از عذاب دردناک نجات دهد که در سوره صف آمده است.
در عین حال با اینکه با ماده اشتقاقی سر و کار داریم که در قرآن نیز آمده است، استقصای منابع نشان میدهد که شکلگیری دلالت به معنایی که ما امروز آن را میفهمیم و برداشت میکنیم یک فرایند پیچیدهای را طی کرده و اینها به آن اندازه که در نگاه اول به نظر میرسد، خیلی واضح و شفاف بوده باشند، نبودند و مسیری را طی کردند.
یک مفهومی در زبان یونانی به نام نشانگی وجود دارد. ما میبینیم که چطور از اواخر قرن دو به بعد هنگام ترجمه متون یونانی ماده دَل یَدل و اسم فاعل و مفعول دال و مدلول از آن معنای اصلی عربی یعنی معنای آگاه کردن و نشان دادن به سمت علامت گذاشتن و نشانهگذاری سوق پیدا کرده است. این اتفاق از اواخر قرن دو شروع شده و امکان اینکه این معادلگذاری ماده دلالت و واژههای دال و مدلول در تحول معنایی و تحول انگاره دلالت در فضای زبان عربی تأثیر گذاشته باشد، زیاد است که نباید آن را از نظر دور داشت.
گستره معنایی ماده دل یدل در شاخه معنایی آگاه کردن
در متون عربی و به خصوص در متون تفسیری عربی شاهد هستیم که ماده دَل یَدل در شاخه معنایی آگاه کردن دچار یک گستره معنایی شده است اما یک تفاوت مهمی میان دلالت عربی و انگاره دلالت در عربی و انگاره سماینو در یونانی وجود دارد. در سماینوی یونانی اولویت با نشانهگذاری و وضع است؛ یعنی گویی یک نشانهگذاری هست که این کار را میکند و دلالت بر اساس آن نشانهگذاریها رخ میدهد. پدیدهای که میتواند به علامتهای در جادهها شبیه باشد، یک نشانهگذاری این علامتها را در جادهها میگذارد که میتوانیم به این نشانهها تعبیر دال را اطلاق کنیم و مدلول این باشد که برای رفتن به فلان شهر از کدام مسیر باید رفت.
اما در فضای انگارهای عربی، وقتی با دلالت مواجه میشویم، یک تفاوتی وجود دارد. در کاربرد عربی دلالت، با یک فرایند انتقال مواجه هستیم؛ یعنی ما یک جابهجایی را میبینیم و یک دال ما را به سمت چیزی میبرد و اینجا الزاما به این معنا نیست که وقتی با یک دال مواجه هستیم، یک نشانهگذاری از قبل صورت گرفته باشد. بر همین اساس در تعریف سنتی دلالت، گفته میشود دلالت عبارت از بودن شیء به نحوی که از علم به آن، علم به چیز دیگر لازم آید. در این تعریف، الزامی ندارد که آن شیء برای یک معنا وضع شده باشد و به همین دلیل است که در فضای متون اسلامی، اصطلاحی مانند وضع تعیُنی در مقابل وضع تعیینی به وجود میآید؛ یعنی واضع ندارد و دلالت اتفاق میافتد یا برخیها در متون متأخر از استعمال به جای وضع استفاده میکنند. اما من بحثم را روی سه قرن اول متمرکز میکنم.
مسئله این است که چطور در فضای تفسیر میبینیم که شاخه معنایی آگاه کردن وارد میشود و برای زمانی اطلاق میشود که نصی ما را بر نص دیگر آگاه میکند و میتوان از آن به تفسیر نص به نص تعبیر کرد. نص اول، قرآن و نص دوم میتواند حدیث باشد. در نیمه آخر قرن دو، شاهد هستیم که دلالت در این معنا شکل گرفته و معنا پیدا کرده است. از حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰، سه مورد از کاربرد دلالت را برای آگاهسازی قرآن بر معنای قرآن شناسایی کردم و چهار مورد از آگاهسازی حدیث بر معنای قرآن و دو مورد از آگاهسازی حدیث بر معنای حدیثی دیگر. از قرن سه به جای اصطلاح دلالت، تفسیر آمده و جایگزین مفهوم دلالت شده و به جای اینکه بگوییم سنت دال بر کتاب الله است، گفتهاند سنت مفسر، کتابالله است و به این دلیل، دال و مدلول به حاشیه رفته است اما باز هم شاهد کاربرد محدود انگاره دلالت در حوزه تفسیر در طول قرن سه هم هستیم اما از قرن چهار، این معنا را از دست میدهد. در متون قرن دو و تا حتی در روایتها و متون قرن سه، دلالت بسیار نزدیک به انگارهای به کار میرود که در قرنهای بعدی نام تفسیر را به خود گرفته است.
همچنین آیه به معنای نشانه و دال به معنای نشانه در برخی از متون تفسیری ما رابطه اشتدادی دارند؛ یعنی رابطهای که دو معنا قریب هستند ولی میتوانند مترادف باشند یا نباشند اما همردیف باشند. از جمله کاربردهایی را در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) میبینید که با توجه به نقدهایی که در مورد این تفسیر هست، نمیتوانیم این تفسیر را واقعا متنی نوشته شده یا املا شده توسط امام(ع) بینگاریم اما به دلیل شواهد مختلف این متن مربوط به قرن سوم است. در این متن میبینیم چطور آیه و دلاله در کنار هم آمدهاند که نشان دهنده رابطه اشتدادی این دو معنا است.
در برخی از کاربردهای این تفسیر میبینیم موضوع رابطه اشتدادی بین آیه و دلالت بسط داده میشود؛ یعنی آیات قرآن دلیل هستند و آیه به مثابه دلیل شمرده شده اما آیه به مثابه دلیل نبوت که نبوت را به ثبوت میرسانند؛ نمونههای این مطلب در تفسیر امام حسن عکسری(ع) وجود دارد.
در مواردی هم میبینیم آیات قرآن به مثابه دلیل مطرح میشوند، اما نه دلیل بر کلیت نبوت رسول خدا(ص) بلکه به مثابه دلیل بر جزئیات دین؛ اعم از جزئیات مربوط به عقاید یا شرایع که نمونه آن را در متون مختلف تفسیری میبینیم؛ از جمله در تفسیر سهل بن عبدالله تستری که وقتی در مورد قرآن صحبت میشود از قرآن به مثابه دلیل سخن گفته میشود. در حدیثی از امام باقر(ع) آمده: صحبت از این است که قرآن کریم دلالت کرده بر اینکه آل محمد(ص) صراط هستند. به این ترتیب قرآن به مثابه دلیل بر یک آموزه دینی مطرح میشود و اینها نشان میدهد چطور در پایان قرن دوم هجری در نوشتههای باقی مانده از محمد بن ادریس شافعی قرآن به مثابه یک دلیل معرفی میشود و سپس شاهد شکلگیری دستگاه ادله هستیم و چطور کتابالله در کنار سنت و اجماع و بعداً عقل، به مثابه ادله شرع مطرح میشوند و این مسیر از قرن دوم آغاز شده است.
در بحث از دلالت در متون تفسیری سه قرن اول یکی از موارد جالب توجه، رابطه تقابلی بین نطق و دلالت یا رابطه تقابلی بین منطوق و مدلول است. در متون تفسیری قرون اول، تقابلی بین مفهوم و مدلول یا نطق و دلالت میبینیم و در تفسیر امام حسن عسکری(ع) آمده است که سؤال میشود ادعایی که در مورد حروف مقطعه دارید، آیا منطوق کتابالله این است یا آرای شما مدلولش این است؟ در جواب میگویند: رأی صحیح ما دلیل بر این مسئله است نه نطق کتابالله و در اینجا دلیل با رأی ارتباط پیدا میکند و در تقابل با نطق و نص قرار میگیرد و دلیل با اجتهاد مرتبط میشود.
دلیل و دلالت؛ انگارهای در حال شکلگیری در قرنهای اول
وقتی در مورد دلیل و دلالت در قرنهای اول صحبت میکنیم با یک انگاره در حال شکلگیری صحبت میکنیم و حتی در پایان قرن سه هنوز انگاره دلالت تا حدی نرم است و معنای سخت خودش را پیدا نکرده است؛ لذا بخش مهمی از مسیری که در جلسه امروز طی میکنم به نوعی آشناییزدایی در مورد مفهوم دلالت است. وقتی میگوییم دلالت به نظر ما خیلی سهل است اما برای اینکه بتوانیم مسیر تاریخی ساختیافتگی این انگاره تا رسیدن به مراحل نهایی خودش را بررسی کنیم باید از این دانستههای روزمره خود و آشنایی کاذب به این انگاره دست برداریم.
وقتی وارد بحث دلالت در فضای متون تفسیری سه قرن اول میشویم، یکی از مواردی که با آن روبهرو میشویم، دلالت قرآن به قرآن است. در متون تفسیر اولیه با کاربرد اصطلاح دلالت روبهرو هستیم. جایگزینی انگاره دلالت با تفسیر از قرن سوم آغاز شده و از قرن چهار به بعد، مراتب تثبیت خود را طی کرده است. در این جلسه که بحث متمرکز بر سه قرن اول است از انگاره دلالت قرآن به قرآن که رواج داشته، استفاده میکنم. یکی از قدیمیترین نمونههای شناسایی شده در مورد کاربرد دلالت مطلبی در مورد تفسیر ابوحمزه ثمالی است. او در تفسیر آیه ۱۶ سوره مبارکه جن: «وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا»، میآید و یک تفسیر غیرآشنا ارائه میکند و استقامت را استقامت بر طریقه کفر میداند و میگوید اگر این کفار بر طریقه ضلالت استقامت کنند، همچنان خدا بر آنها آبهای رحمت و نعمت را فروم یفرستد و این کار را از باب آزمایش انجام میدهد تا آنها را عقوبت کند.
اما در توضیح اینکه با چه حجتی چنین تفسیری را ارائه میدهد، میگوید دلیل من برای اینکه چنین تأویلی داشته باشم، آیات دیگری است که میگوید: «وَلَوْلَا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ». این آیه نشان میدهد تفسیر آیه محل بحث و استقامت بر طریق کفر است و نه ایمان و این نمونه واضحی از دلالت قرآن به قرآن است. موارد دیگری هم در روایات تفسیری ابوحمزه داریم که از همین جنس هستند.
نیم قرن پس از ابوحمزه شاهد کاربردهای مشابهی از انگاره دلالت قرآن به قرآن در آثار محمد بن ادریس شافعی عالم مشهور اهل سنت را شاهد هستیم که چطور آیه «وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» را اینطور تفسیر میکند که کتاب الله دلیل دارد که وقود این آتش «بعض الناس» هستند و نه «کل الناس».
همزمان با محمد بن ادریس شافعی عالم دیگری در حوزه علوم قرآن و تفسیر داریم به نام ابوعبیده معمر بن مثنی که ایشان هم از انگاره دلالت قرآن بر قرآن در کتاب مشهور خودش بارها استفاده کرده است؛ از جمله در تفسیر آیه ۴۳ سوره انفال، منام را مجاز از نوم گرفته است و اسم مکان را مجاز از خود خواب گرفته و دلیلش را از آیه دیگری استفاده میکند تا نشان دهد منظور از منام معنای مجازی آن به معنای نوم است.
به حدیثی از امام جواد(ع) اشاره میکنم؛ بر اساس روایتی که آن را نقل میکنم یک صورت مسئلهای در دوره معتصم در مورد حد سرقت پیش آمده و جایی که میگوید دست را قطع کنید از کجا رخ میدهد. زرقان این را نقل میکند و میگوید در آن جلسه که امام جواد(ع) نیز بوده، نظر برخی بر این است که دست باید از مچ قطع شود و میپرسند حجت شما در این مورد چیست؟ به آیه شستوشوی دست در آیه وضو اشاره میکنند. از امام(ع) سوال میکنند و امام(ع) میگویند: مراد انگشتان است و بعد به آیه دیگری اشاره میشود و هر دو طرف به آیهای از قرآن در مورد وضو استناد میکنند که دلالت قرآن به قرآن است. در حالی که یک آیه در مورد حد قطع ید است و آیه دیگر در مورد وضو.
یکی از تفسیرها، تفسیر مشهور به علی بن ابراهیم قمی است، هرچند که متعلق به علی بن ابراهیم نمیتواند باشد بلکه متن مرکبی است که تفسیر علی بن ابراهیم هم یک لایه از آن را تشکیل میدهد. چیزی که در مورد دلالت قرآن بر قرآن در تفسیر او میتوان دید این است که قمی در تفسیر خودش از تناظر لفظ به لفظ استفاده میکند تا آیات نظیر را بیاید. از جمله در تفسیر آیات ابتدایی سوره الحاقه، میگوید حاقه یعنی انسان از اینکه عذاب نازل خواهد شد، احتیاط داشته باشد و توضیح میدهد که در سوره غافر به «وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ» اشاره شده است. با در نظر گرفتن یک تناسب از نظر اشتقاق کبیر، این رابطه تناظری را بیان میکند و دلالت قرآن به قرآن را از باب تناظر لفظ به لفظ مطرح میکند.
مواردی از نیمه قرن دوم هجری داریم که به جای استفاده از آیات منفصل، یعنی اینکه بروند به سراغ یک سوره دیگر یا آیهای در همان سوره اما به صورت منفصل بیابند، دلالت قرآن به قرآن را در حد سیاق و جمله بردهاند و قسمتی از جمله را برای تفسیر قسمت دیگری از جمله استفاده کردهاند یا جمله بعدی را برای تفسیر جمله قبلی مورد استفاده قرار دادهاند. میشود از آن به دلالت قرآن به قرآن در درون یک جمله تعبیر کرد. نمونه این مورد را در کتاب ابوعبیده میبینیم که در تفسیر آیه وضو میگوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ»، «ارجلکم» باید اشاره به غسل باشد و نه مسح و توضیح میدهد که دلیل بر اینکه مراد شستن است و نه مسح کشیدن این است که «الی الکعبین» را آورده است. ایشان «الی الکعبین» را دلیل بر روشن شدن معنای «ارجلکم» گرفته، در حالی که اینها در یک جمله قرار دارند و بخشی از عبارت برای بخش دیگر دلیل فرض شده است.
البته باید این توضیح را مطرح کنم که ممکن است وقتی عبارت تفسیر قمی را بخوانید، خیلی موضوع واضح باشد و حس کنید که اصلاً بنده چرا دارم با این توضیحات وقت را تلف میکنم، اما دقیقاً هدف من این است که یک مقولهبندی و روششناسی از کاربردهای دلیل و دلالت در متون تفسیری قرن سه ارائه کنم که در آن گامگام تحولات مربوط به انگاره دلالت و دلیل را مشخص کنم. بنابراین این مباحث مجموعهای از اطلاعات ردهشناسی تاریخگذاری شده است که قرار است به ما تصویری از تاریخ انگاره دلالت به دست بدهد.
دلالت حدیث بر قرآن
مورد دیگر دلالت حدیث بر قرآن است. شاید با اصطلاحات امروز به این مورد، تفسیر روایی یا تفسیر به مأثور میگفتیم اما در متون قرون دو و سه تحت عنوان دلالت مطرح است. در آثار محمد بن ادریس شافعی میتوانیم این کاربرد را ببینیم. از جمله اینکه در تفسیر آیه: «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» که حد زنا را تعریف میکند. در الرساله شافعی میگوید با استناد به سنت نبوی که زانی محصن را رجم کردند، این دلالت دارد بر اینکه منظور از «الزانی و الزانیه» که باید صد شلاق بخورند، زانیای است که محصن نباشد. البته اصلا غرض بنده تایید نظر شافعی در این مورد نیست و ابهامات جدی در این مورد هست که آیا رسول الله(ص) زانی را رجم کردهاند یا خیر. بحث ما تاریخ انگارهای است و شافعی وجود چنین سنتی را مفروض گرفته و آن را به مثابه یک دال برای روشن کردن معنای آیه به کار برده است.
این مسیر که در اواخر قرن دو گشوده شده؛ یعنی دلالت حدیث بر قرآن در قرن سه ادامه پیدا میکند؛ از جمله قاسم بن سلام در صحبت خودش در باب آیه ۹۳ سوره نساء که در مورد کیفیت اخروی قتل عمل صحبت میکند، به حدیثی استناد میکند که نشان میدهد یک کسی که قتل عمد مرتکب شده، میتواند مورد غفران الهی قرار بگیرد. همچنین ایشان در تفسیر آیه ۶۰ سوره الرحمن به حدیثی از پیامبر اکرم(ص) استناد میکند، در این مورد که نهتنها جزای احسان، احسان است بلکه ممکن است انسان بتواند کسی که بدی کرده را نیز با احسان پاسخ دهد که بر پایه یک حدیث نبوی آیه تفسیر میشود. این کاربردها در نیمه دوم قرن سه هم ادامه مییابد؛ از جمله در آثار ابن قتیبه دینوری که میگوید: کتاب یعنی قرآن کریم عباراتی را میآورد که حدیث معنای آن را آشکار میکند و در آن اختصاری است که سنت تفسیر کننده آن است.
وقتی از دلالت قرآن به قرآن صحبت بود، بیان شد که در تفسیر قمی استفاده از تناظر لفظ به لفظ را داشتیم. در بحث دلالت حدیث بر قرآن نیز، در این تفسیر، استفاده از تناظر لفظ به لفظ برای یافتن حدیثی که بتواند مفسر قرآن باشد را میبینیم؛ مثلا در آیه: «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلَانِ» به نقل از یکی از معصومین(ع) میگویند مراد از ثقلان یعنی ثقل عترت و کتابالله؛ بنابراین به استناد حدیث «انی تارک فیکم الثقلین» و تناظر لفظ به لفظ این ثقلان که در آیه آمده، یعنی ای اهل بیت و ای کتاب الله. این نشان میدهد برخی از متون متقدم در مورد یافتن آیات نظیر یا احادیث مفسر، موضوع تناظر لفظ به لفظ مهم بوده است.
دلالت زبان بر معنای قرآن
دلالت قرآن به قرآن و حدیث به قرآن را پی گرفتیم و باید به تفاسیری اشاره کنم که در آنها دلالت زبان بر معنای قرآن یا دلالت عرف زبانی بر معنای قرآن را داریم که دلالت را مستند بر یک دلالت زبانشناختی پیش میبرد. این کاربرد از انگاره دلالت را از اواخر قرن دوم هجری میبینیم. ابوعبیده معمر بن مثنی، متوفای ۲۰۹ در تفسیر «اولیالامر منکم» میگوید: مراد، «ذویالامر منکم» است و میگوید: دلیل بر ادعای من این است که مفرد اولی میشود ذی و معنای اولی الامر، ذوی الامر است و دلیل شاهد زبانی است تا یک معنایی از قرآن را روشن کند. این مسیر نیز ادامه مییابد و در نیمه اول قرن سه، احمد بن حنبل در مباحث تفسیری خود در مورد «سمیع علیم» میگوید: این تعبیر دلالت دارد بر اینکه سمیع جز معنای علیم است.
گاهی نیز دلالت به کار میرود اما به این معنا که آیه بر یک معنا یا تفسیری دلالت میکند. تاکنون این موارد را داشتیم؛ گروه اول مواردی که آیهای از قرآن دلیل بر معنای آیه دیگر است. دسته دوم، جایی که یک حدیث دلالت بر معنای یک آیه دارد. دسته سوم نیز آن جایی است که یک عرف زبانی بر معنای یک آیه دارد اما دسته چهارم، مواردی از کاربرد انگاره دلالت است که در آنها آیهای از قرآن بر معنا و تفسیری دلالت دارد و آیهای از قرآن ما را به سمت معنا و تفسیری سوق میدهد. اینجا کاربرد دلالت به تفسیر نزدیک شده است. به تعبیر دیگر میتوان گفت انگاره دلالت در اینجا قائم مقام و نایب مناب انگاره تفسیر در دورههای بعدی است.
از جمله نمونههای کهن این کاربرد مربوط به یک شخصیت شیعی به نام ابو عمرو زبیری از شاگردان امام صادق(ع) است. ایشان یک سؤالی میکند که امت پیامبر(ص) چه کسانی هستند و حدیث در آیاتی درگیر میشود و بعد بحث به آیه «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ» میرسد. ایشان با تکیه بر همین عبارات آخر آیه میگویند: اینها همه دلالت دارند بر اینکه برای امت مسلمان ائمهای وجود نخواهند داشت، مگر اینکه از ذریه ابراهیم(ع) باشند. مجموعهای از مستندات قرآنی مطرح میشود تا ثابت کند ائمه حتما از ذریه ابراهیم(ع) هستند که بت نپرستیدند.
گزارش از مرتضی اوحدی