هرچند کاخ رفیع و باشکوه و هزار سالۀ زبان و ادبیات فارسی را بر چهار ستون (فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ) استوار و برافراشته میدانیم و برخی هم البته با افزودن نظامی و خیام، ۶ ضلعی ترسیم میکنند اما جدای فرم و از حیث روح و محتوا، نمیتوان از نام «عطار» گذشت که روح این پیکره است.
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در ادامه یادداشتش در عصر ایران نوشت: «چنان که پیشتر هم نوشتهام از بختیاریهای ماست که با فرزند برومند دیگری از «کدکن» - محمد رضا شفیعی کدکنی - همروزگاریم که بخش غالب عمر خود را به ویرایش و بازخوانی آثار عطار اختصاص داده و اکنون متون پیراستهای از آثار او خصوصا «تذکره الاولیا» در دست ماست.
تذکره الاولیا، شرح حال و زندگینامۀ قریب ۱۰۰ تن از چهرههای برجستۀ فرهنگ ایرانی و اسلامی است که اگر چه با افسانههایی آمیخته است اما بسیار خواندنی است و پس از ۷۰۰ سال حس و حال خوبی میدهد.
اینها را البته میدانید اما غرض دیگری دارم از این نوشته. این که دربارۀ «عرفان» هیچ تعریفی را رساتر و فرادینیتر از آن چه دکتر نصرالله پورجوادی گفته است نیافتم و یاد عطار نیشابوری که قلهنشین این عرفان است بهانهای است تا این تعریف را بیاورم که با نگاه زیباییشناسیک و مدرن امروزین نیز سازگار است و با پیشرفت حیرتآور فناوری و ارایۀ انبوهی از اطلاعات در فضای مجازی این نگاه به هستی همچنان جاذبه دارد:
«ما از طریق حس بینایی و چشم، زیباییهای مقید و محسوس را میبینیم. مثلا گل را که زیبا و خوشبوست. این زیبایی اما مقید است به همان گل. حال اگر بتوانیم «زیبایی» را فراتر از جسم خاص ببینیم به زیبایی مطلق رسیدهایم. پس عرفان یعنی از امر جزیی به امر مطلق و کلی رسیدن یا همان «یافت»».
با این توضیح تکلیف کلمۀ «شاهد» هم در اشعار سعدی و حافظ، روشن یا دست کم توجیه میشود تا نه آن گونه تصور کنیم که دکتر سیروس شمیسا در کتاب جمعآوری شدۀ «شاهدبازی» آورده بود و نه در تفسیرهای فرامتنی گرفتار شویم. بلکه شاهد را همان زیبایی مقید بدانیم و در گذار از آن خود زیبایی را دوست داشته باشیم؛ نه فقط دختر زیبا یا گل زیبا را و این نگاه قابل تعمیم است. از نفس نقاشی لذت ببریم و از خود شعر فرای این که چه میگوید و کی میخواند.
این که گفتم تعریف پورجوادی مدرن است چون مانند اگزیستانسیالیستهاست که میگویند خودِ هستی یا هستنِ تو مهم است نه چگونه بودن و از کجا آمدن و به کجا رفتن.
دکتر پورجوادی بخش اول نقلشده در گیومه را در گفتوگو با مجلۀ «سیاستنامه» تابستان ۹۹ گفته بود ولی در کتاب «قوت دل و نوش جان» به زیبایی بیشتری توضیح داده است.
به بهانۀ عطار به شفیعی کدکنی و پورجوادی و تعریف عرفان، گریز زدم در حد اشارتی و دو نکته دیگر هم میافزایم تا دست کم، جرعه باشد:
اول این که اگر چه شیخ فریدالدین عطار از حیث مذهبی سنی بود و شیعه نبود (شیعیان قبل از صفویه هم غالبا هفتامامی بودند نه ۱۲ امامی) اما جالب است که تذکرهالاولیا را با امام جعفر صادق علیهالسلام شروع میکند و البته در ادبیات آنان «صادق، رضیالله عنه» و این حکایت:
«نقل است که صادق از ابوحنیفه پرسید: عاقل کیست؟ گفت آن که تمیز/تمییز کند میان خیر و شر. صادق گفت: بهایم [چهارپایان] نیز توانند تمیز دهند میان آن که او را بزند و آن که او را علف بدهد. ابوحنیفه گفت: نزدیکِ تو عاقل کیست؟ صادق گفت: آن که تمیز/تمییز کند میان دو خیر و شر و «خیرالخیرین» را اختیار کند و از دو شر، «خیرالشرین» را برگزیند.»
یعنی تشخیص خیر از شر، مصداق عقل و عاقلی نیست. چون حیوان هم خیر و شر را تا حدی تشخیص میدهد. عقل آن است که بین دو خیر بتوانی خیر خود را تشخیص دهی و مهمتر این که بین دو شر، خیر خود را بیابی.
دومی هم نقل بیت آغازین منطقالطیر:
آفرین، جان آفرینِ پاک را
آن که جان بخشید و ایمان، خاک را
تمام حرف بزرگان عرفان ما این است که به مدار هستی متصل شو، از «منِ ذهنی» و تعصبات رها شو و بستر وجودت را آماده کن! آنگاه جان و ایمان در آن خواهد جوشید.
زیبا نیست؟ آن هم در این روزگار!»