تا جایی که میدانیم در تاریخ طولانی کشور ما آقامحمدخان قاجار یکی از معدود شاهانی بود که نوروز را برای تاجگذاری انتخاب کرد (۱۱۷۵ خورشیدی).
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: «خادمان دولت و دربارش در چنین روزهایی از سال ۱۱۷۴ کارهای برگزاری مراسم را انجام میدادند و احتمالا بسیار نگران نتیجه نهایی کار بودند. چون خان هم از تشریفات زاید و هزینههای اضافی خشمگین میشد و هم اعلام سلطنت در مراسمی سبک را کسر شأن خود میدید و مجریان کار را - به سبک خاص خودش - تنبیه میکرد. در امور مالی بسیار سختگیر بود، حساب سکه به سکه خزانه را داشت و اصلا ریختوپاش را، با هر توجیه و استدلالی، تحمل نمیکرد. تحمل نمیکرد که هیچ، پوست خاطی را هم میکند. (او به معنی واقعی کلمه این کار را میکرد.)
چند نفر از مردان دولت و دربارش، از صدراعظم گرفته تا نگهبانان در ورودی کاخ قبلا به اربابان دیگری خدمت کرده بودند اما کسی را مثل او حسابکش نمیشناختند. پس مجبور بودند با کمترین هزینه، بهترین مراسم را برپا کنند. گروهی از روسای ایلات و عشایر و کشور و جمعی از بزرگان و متنفذان - برخی به میل و برخی به اکراه - در تاجگذاریاش شرکت کردند و تاسیس سلسله جدید پادشاهی در ایران را از نزدیک به چشم دیدند. خود آقامحمدخان که آن زمان نزدیک به ۶۰ سال داشت چنین روزی را همان بدو جوانی، قبل از رسیدن به ۲۰ سالگی در رویاهایش دیده بود. البته بعد از این که پدرش در جنگ با زندها کشته شد، به تبعید رفت و به آوارگی تن داد. سالها در دشتهای ترکمنستان کنونی سرگردان بود و حتی دورهای از شدت فقر، چوپانی و گلهداری کرد. بعد از آن خودش را به کریمخان زند تسلیم کرد و به ایران برگشت. مشمول عفو کریمخان شد؛ به شرطی که در شیراز، در پایتخت دولت زند بماند و «مهمان» (در واقع گروگان) او باشد.
پذیرفت و چند سال هم در شیراز، در نوعی حبس محترمانه زندگی کرد. در شیراز ثروتمند هم به او سخت گذشت و بارها تحقیر شد. مثلا میگویند عمهاش که او هم از قاجارهای گروگان در شیراز بود زن یکی از بزرگان شهر شد. آقامحمدخان هر وقت به دیدن عمهاش میرفت، با بیاعتنایی و تلخی شوهرعمه مواجه میشد. یک روز به واسطه یکی از اقوام از این رفتار شاکی شد که هر چند من اینجا اسیرم، باز رییس بزرگترین ایل این کشورم. شوهرعمه گفت: «به این خان قجر بگویید همین است که هست. تو هر وقت شاه شدی شکم من را پاره کن.» راوی میافزاید آقامحمدخان بعدها که به قدرت رسید و شیراز را هم فتح کرد شوهرعمه را فراخواند و «تقاضای ده - پانزده سال قبل او را برآورده ساخت.»
او که به قول گاوین همبلی مورخ، «آخرین فاتح ایلیاتی ایران» بود یکی از کهنترین مناسبتهای رایج این سرزمین را برای اعلام رسمی سلطنتش انتخاب کرد. شاید این تصمیمش معنای دیگری هم داشت که زمستان به پایان رسیده و بهار و دوره باززایی آغاز شده است که او خودش را وارث دولت صفوی و دوره افشارها و زندها را انحرافی در سیر تاریخ میدید. حتی تاج چهار پری را که نادرشاه به سر میگذاشت نپذیرفت و به جای آن تاج دیگری را که بسیار ساده بود برگزید. آن روز، یعنی روز تاجگذاری، شمشیر شاه اسماعیل صفوی را هم به کمرش بست و حداقل به شکل نمادین میراث صفویان را احیا کرد. اما میدانیم که او در زمانهای متفاوت با زمانه صفویان به قدرت رسید و رویای او برای احیای آن چه سالها پیش نابود شده بود، حتی اگر رویای درستی هم بود امکان تحقق نداشت.»