ناقوس شوم جنگ که در ۳۱ شهریور ۵۹ توسط رژیم بعثی نواخته شد، عده زیادی جنگ زده شدند و گرچه یک وجب از خاک میهن در اشغال دشمن نماند اما تبعات آوارگی روزهای جنگ بعد از ۴۰ سال ادامه دارد.
خبرگزاری مهر، گروه استانها: مردم خرمشهر، دزفول، آبادان و بسیاری دیگر از شهرهای مرزی ایران هنوز طعم تلخ جنگ و تجاوزگری حزب بعثی عراق را به یاد دارند، وقتی بامداد ۳۱ شهریور را با صدای شلیک هواپیماهای جنگی صبح کردند، هرگز گمان نمیکردند این جنگ زندگی آنها را اینگونه تحت تأثیر قرار دهد تا جایی که برخی از آنها با وجود گذشت ۴۰ سال از آغاز جنگ تحمیلی هنوز برای زادگاه خود دلتنگ هستند و دیگر فرصت بازگشت پیدا نکردهاند.
آوارگی و جنگ زدگی خانوادهها مقولهای است که در دفاع مقدس کمتر به آن پرداخته شده، رویداد تلخی که ردپای آن پس از ۴۰ سال هنوز در زندگی بسیاری از مردان و زنان این سرزمین، عمق دارد.
ردپای جنگ از خرمشهر تا یزد
در یزد، شهری که کمترین آسیب مستقیم از جنگ تحمیلی را دید، زنی زندگی میکند که زاده و بزرگ شده خرمشهر است و با وجود اینکه ۴۰ سال پیش ناچار شد شهر خود را ترک کند، هنوز هم دلتنگ زادگاه خویش است و خاطرات تلخ و شیرینش از روزهای آغازین جنگ، تلخی دل کندن از زادگاهش را مرور میکند.
فاطمه (فرزانه) جلیلیان رستمی، از بازماندگان خرمشهر است، زنی که اصالتاً کرمانشاهی است اما به دلیل شغل پدر از زمان ازدواج پدر و مادرش ساکن خرمشهر شدند و او زاده خرمشهر شد.
ناملایمات زندگی که بخش مهمی از آن مربوط به روزهای جنگ و اشغال شهر خرمشهر است، سبب شده تا امروز نه در زادگاه خویش خرمشهر، نه در زادگاه پدریش کرمانشاه، بلکه در یزد سکونت یابد.
طی سالهای گذشته هر بار او را دیدهام به خاطره تلخ یا شیرین از روزهای جنگ هم در خرمشهر و هم در کرمانشاه مهمان شدهام، خاطراتی که اگر به رشته تحریر درآید، بیشک از پرفروشترین کتابهای دفاع مقدس خواهد شد.
فاطمه جلیلیان درباره علت سکونت خود در خرمشهر میگوید: پدر و مادرم هر دو زاده کرمانشاه هستند اما کرمانشاه از گذشتههای دور هم مشکل اشتغال داشت و به دلیل آنکه خرمشهر به خاطر وجود بنادر و کشتیرانی، گمرک و… فرصت کاری بسیار مناسبی داشت، پدرم پس از آنکه با مادرم ازدواج کرد، از کرمانشاه به خرمشهر رفتند و آنجا ساکن شدند.
سکونت در خرمشهر از ابتدای دهه ۳۰
وی افزود: نه تنها پدر و مادر بلکه خانواده یکی از خالهها و دایی و بسیاری از نزدیکان دیگرم هم از ابتدای دهه ۳۰ در خرمشهر ساکن شدند و من و همه خواهر و برادرها و دخترخاله و پسرخالههایم، زاده خرمشهر هستیم.
جلیلیان در مورد خرمشهر قبل از آغاز جنگ میگوید: خرمشهر به دلیل اینکه شهری کارگری به شمار میرفت، اقشار مختلفی از شهرهای مختلف کشور در آنجا زندگی میکردند و مردم هر شهر در محلهای گردهم جمع شده بودند به نحوی که محله کردنشینها، محله بلوچها، اصفهانیها، یزدیها (یزد نو) و … در خرمشهر شهرت داشتند.
وی افزود: در بخش گستردهای از خرمشهر نیز عرب زبانها ساکن بودند و به دلیل تفاوتهای فرهنگی که همواره میان عرب زبانها و سایر مردم شهر وجود داشت، هر چند وقت یکبار درگیریهای محلهای رخ میداد و حتی گاهی تا یک هفته نیز طول میکشید زیرا برخی اسلحه داشتند و درگیریهای مسلحانهای در محلهها به راه میانداختند.
درگیریهای محلهای، مردم را در حمله عراقیها به خرمشهر به اشتباه انداخت
جلیلیان با بیان اینکه اغلب مردان خرمشهر از کارکنان و کارمندان گمرک و بنادر و کشتیرانی بودند، میگوید: تفریح مردم این بود که بعد از پایان کار روزانه، زیر پل خرمشهر، همان پلی که یکی از نمادهای مقاومت این شهر شد، میرفتند و عصرها و روزهای تعطیل خود را کنار آب سپری میکردند و روزهای خوشی را میگذراندند.
میگوید: با درگذشت خالهام که در کرمانشاه ساکن بود، همگی چند روزی از خرمشهر به کرمانشاه رفتیم اما برای اینکه اقوام و دوستان در خرمشهر به زحمت نیفتند، تصمیم گرفتیم مراسم ختمی نیز در خرمشهر برگزار کنیم اما از نیمههای شهریور، تحرکاتی در مرز بود که باعث شد به ما اجازه چاپ اعلامیه، گرفتن مسجد برای برگزاری ختم و… را ندهند و حتی تاکید داشتند اجازه ندهید مردم در یک خانه اجتماع کنند.
وی میگوید: شرایط شک برانگیز بود و دوستان و آشنایانی که از مناطقی مثل صد دستگاه، سنتاب، کوی طالقانی، راه آهن و پلیس راه که به مرز شلمچه نزدیکتر بودند، برای سر سلامتی میآمدند خبر از تحرکات مرزی میدادند اما کسی انگار جرأت نداشت نامی از جنگ به میان بیاورد. همه گمان میکردیم باز هم جنگ عرب و عجم در یکی از محلههاست و بعد از چند روز قائله ختم میشود اما انگار موضوع جدیتر از این حرفها بود و اواخر شهریور همه چیز علنی شد و یکی از بستگان که در نزدیکیهای شلمچه بود، وقتی به دیدن ما آمده بود میگفت دیشب هواپیماهایی وارد منطقه شدند و آنقدر به زمین نزدیک بودند که تیراندازانی از داخل آنها، مردمی را که شب روی پشت بامها خوابیده بودند را به رگبار بستند.
بستگانمان که از شلمچه آمده بودند، میگفتند دیشب هواپیماهایی وارد منطقه شدند و آنقدر به زمین نزدیک بودند که تیراندازانی از داخل آنها، مردمی را که شب روی پشت بامها خوابیده بودند را به رگبار بستند
جلیلیان افزود: در آخرین روزهای شهریور بود که دیگر آب و برق شهر هم قطع شد و هواپیماها وارد شهر میشدند و دیوار صوتی را میشکستند و این امر سبب شده بود از موج صوتی ایجاد شده توسط این هواپیماها تقریباً همه به حال تهوع بیفتند و شرایط سخت از همان زمان آغاز شد و دیری نپایید که در روز ۳۱ شهریور همه چیز روشن شد و خبر رسمی تجاوز عراق به مرزهای شلمچه و ورود آنها به خرمشهر، بلاخره پس از چند روز، اعلام شد.
میگوید: هواپیماها آنقدر نزدیک بودند که شکستن دیوارهای صوتی برای بچهها بسیار هول انگیز بود و به آنها یاد داده بودیم برای اینکه گوش آنها خونریزی نکند، وقتی هواپیماها نزدیک میشوند، دست خود را روی گوشهایشان بگذارند و دهانشان را باز کنند و به این ترتیب آموزشهای اولیه جنگ از همان روزها آغاز شد اما بسیاری از بچهها به خاطر ترس و دلهره شدید، دچار اسهال و استفراغ شده بودند و در نبود آب، شرایط بسیار بدی در شهر به لحاظ بهداشتی ایجاد شده بود.
جلیلیان افزود: به هیچ وجه حاضر به ترک شهر نبودیم اما دیگر جوانها یکی یکی به خانهها میرفتند و از مردم میخواستند شهر را ترک کنند، حسینعلی جلیلیان شمشیری، یکی از پسرخالههای من نیز از افرادی بود که از همان ابتدا اسلحه به دست به مقاومت پرداخت و تا آخرین روز آزادسازی خرمشهر در این شهر ماند و وقتی خانه پدری خودش در صد دستگاه به اشغال دشمن درآمد، پدر و مادر و خواهر و برادرهایش به منزل ما آمدند و او التماس میکرد به خاطر ناامنی که برای زنان و دختران وجود داشت، هرچه سریعتر خرمشهر را ترک کنیم.
۲۵ نفر در دو ماشین مسیر خرمشهر تا اهواز را ۱۰ ساعت طی کردیم
میگوید: در مجموع هفت هشت خانواده و ۲۵ نفر بودیم با دو ماشین که یکی بنزین کمی داشت و دیگری اصلاً بنزین نداشت به ناچار ماشینها را به یکدیگر بکسل کردند و ۲۵ نفر کوچک و بزرگ سوار این دو ماشین شدیم و مسیر دو ساعته خرمشهر تا اهواز را ۱۰ ساعت در آن گرمای هوا پیمودیم زیرا در مسیر دائم هواپیماها به جاده حمله میکردند و مردم و ماشینها را به رگبار میبستند و مدام ناچار بودیم پیاده شویم و در جویهای کنار جاده پناه بگیریم.
وی افزود: به هر طریقی بود، خود را به اهواز رساندیم، بدون پول، بدون هیچ وسیله زندگی، حتی لباس و غذا آواره اهواز شدیم و شبی را در منزل یکی از اقوام به صبح رساندیم.
جلیلیان عنوان کرد: در روزهایی که خرمشهر متشنج شده بود، مادر به همراه خالهام تمام وسایل خانه را کارتن پیچ کردند تا با خود ببریم اما هیچ وسیلهای برای انتقال آنها نبود و حتی ساک کوچکی که در آن لباسهای بچهها را جمع آوری کرده بودیم را نتوانستیم بیاوریم ضمن اینکه همه فکر میکردند جنگ دو سه روز دیگر تمام میشود و بر میگردیم.
جهیزیه باز نشده نوعروس نصیب عراقیها شد
وی میگوید: خالهام بیشتر از ما غافلگیر شده بود چون وقتی در خانه ما مهمان بود، خانه خودش توسط عراقیها در صد دستگاه اشغال شده بود و خودشان بودند و لباس تنشان و حتی پسر بزرگش که تازه ازدواج کرده بود و فوت خاله کوچک سبب شده بود او موفق نشود به خانه بخت برود، هنوز هم که هنوز است، در حسرت جهیزیه باز نشده و کادوهای ندیده آن روزهاست که نصیب عراقیها شد.
وی بیان کرد: حسینعلی جلیلیان شمشیری که اتفاقاً یکی از عکسهای او در کتاب "دا" نیز منتشر شده، در خرمشهر بود و خبرها از طریق او به ما میرسید، او یکی از همبازیها و بعدها از دوستان و همرزمان جهان آرا بود و در عملیاتهای بسیاری نیز در کنار چمران حضور داشت.
جلیلیان عنوان کرد: روزهای بسیار سختی بر جوانان دلیر ما گذشت، وقتی متوجه حضور خانوادهای در خانهای میشدند، به هر طریقی که ممکن بود، میخواستند آنها را از خانه خارج کنند، حتی در بسیاری از موارد، دشمن هم که متوجه حضور زنان و دخترانی در خانههایشان میشد، خانه را محاصره میکرد اما جوانان با غیرت شهر با حضور در خانهها به هر طریق ممکن، سعی در فراری دادن همشهریان خود داشتند و در بسیاری از موارد ناچار شده بودند تا دیوار خانههایی که به یکدیگر راه داشت را یکی یکی خراب کنند و از خانهای به خانه دیگر بروند تا از محاصره دشمن خارج شوند.
جوانان با غیرت خرمشهر وقتی متوجه محاصره خانهها توسط عراقیها میشدند دیوار خانههایی که به یکدیگر راه داشت را یکی یکی خراب میکردند تا زنان و دختران را با عبور دادن از خانهها از محاصره خارج کنند
جلیلیان میگوید: شرایط به قدری سخت بود که بچههای باقیمانده در شهر ناچار به جنگ تن به تن بودند زیرا بنیصدر برای آنها اسلحه نمیفرستاد اما جوانان شهر از اینکه چند قبضه اسلحه در گذشته از خارج برای شاه پهلوی به گمرک آمده، مطلع شده بودند پس به آنجا رفتند و جعبههای اسلحه را با هزار سختی پیدا کردند و با اسلحه وینچستر که از اسلحههای لوکس شکاری بود، ناچار به مقابله شدند.
میگوید: روزهای سختی به برادران و مردان فامیل ما گذشت از آب و غذا خبری نبود و اگر میرسیدند، روزی یک وعده غذای سرد در مسجد جامع میخوردند و اگر نه، باید تا روز بعد صبر میکردند، بسیاری از جوانان نیز به خاطر خونریزی حاصل از جراحتهای سطحی و نبود وسایل اولیه، در خانهها شهید میشدند و تا چند روز کسی از آنها خبر نداشت و حتی در برخی موارد، منافقین پیکر مطهر آنها را برای تبلیغات خود میبردند و آنها را به نام شهدای خود معرفی میکردند.
وی افزود: آنقدر تعداد شهدا و مجروحان زیاد بود که دیگر در خرمشهر جایی برای مداوا و دفن آنها نبود به همین دلیل از ماهشهر و سربندر و اهواز، پارچههای چلوار هم برای پانسمان و هم برای کفن کردن شهدا ارسال میکردند و بسیاری از شهدا در این پارچهها کفن پیچ و برخی از آنها بینام و نشان به سایر شهرهای اطراف خرمشهر برای دفن منتقل میشدند.
سوم آبانماه بود که دیگر تانکهای عراقی وارد خرمشهر شدند و برادران و پدران و اقوام ما دیگر چارهای جز تسلیم شهر نداشتند زیرا M۱ توان مقابله با گلوله قدرتمند و مسلسل تانک را نداشت و به جز اسلحه از غذا و دارو هم خبری نبود و همه این عوامل سبب شد تا از طریق نخلستانها و کوی ذوالفقاری، شهر را ترک کنند.
روزهای سخت جنگزدگی در شهرهایی که مردمش درک درستی از جنگ نداشتند
جلیلیان عنوان کرد: مشکلات ما بعد از اشغال خرمشهر تازه آغاز شد، هیچ چیز در بساط نداشتیم حتی مدارک شناسایی و تحصیلی و … همه در آتش سوخته بود و بچهها برای ادامه تحصیل مشکل داشتند و در شهرهای دیگر نیز درک درستی از شهر و مردمان جنگ زده وجود نداشت. مدیران مدرسه اغلب همکاری نمیکردند، حقوق پدرانمان هم قطع شده بود و هیچ مدرکی وجود نداشت که آنها کارمندان گمرک بودهاند، در شهرهای دیگر با جنگ زدهها مثل آدمهای فراری و ترسو و جذامی رفتار میکردند و همه چیز دست به دست هم داده بود تا روزهای سختی را پشت سر بگذاریم.
میگوید به شهر آبا و اجدادی خود یعنی کرمانشاه بازگشتیم اما دامنه جنگ به آنجا هم کشیده شد و این بار دشمن قصرشیرین را اشغال کرد ولی غافلگیر نشدیم و نه تنها شهر را ترک نکردیم بلکه تا جایی که توان داشتیم، ایستادگی کردیم.
از خانههایمان چیزی جز تلی از خاک باقی نماند
جلیلیان افزود: وقتی بعد از یک سال و هفت ماه خبر آزادی خرمشهر را شنیدیم، پدرم به همراه چند نفر دیگر از اقوام برای سرکشی به خانههای خرمشهر رفتند تا شرایط را مهیا کنند که برگردیم اما میگفتند منطقه زندگی ما با خاک یکسان شده و هیچ اثری از ساختمان نیست. پدرم از گوشهای از مسجد اصفهانیها که باقی مانده بود و منزل ما در مجاورت آن بود، تشخیص داده بود که بر روی این زمین، روزگاری خانه ما بنا شده بود و قطعاً وقتی اوضاع خانه آن بود، عراقیها وسایلی که روزهای اول جنگ، مادر و خالهام کارتن پیچ کرده بودند، به راحتی حمل کرده و با خود برده بودند.
وی افزود: پدر من در حالی که ۳۰ سال از زندگیش را در خرمشهر گذرانده بود، یا خالهام که آن روزها در خرمشهر ثروت نسبتاً خوبی داشتند، حالا آواره شده بودیم و همه زندگی خود را از صفر شروع کردیم.
جلیلیان ادامه داد: مردها که کار زیادی داشتند تا بتوانند کار خود را در گمرک به اثبات برسانند، ترجیح دادند فعلاً برای گذران زندگی، به کارهای دیگر مشغول شوند و از طریق درآمد این کارها به تدریج اتاقهای کوچکی در شهرهای مختلف اجاره کردند و با خرید وسایل اولیه، زندگی را دوباره از سر بگیرند. یادم هست پدرم چند روزی در کرمانشاه به بنایی پرداخت و با درآمد این مدت کارش توانست یک اتاق اجاره کند و باقیمانده آنکه تنها هفت هزار تومان بود، توانست یک پیک نیک، چند قابلمه، بشقاب و قاشق و چند پتو تهیه کند.
ایستادهایم تا آخر
وی میگوید: جنگ همچنان دست از سر ما بر نمیداشت و در کرمانشاه نیز چند سال درگیر جنگ بودیم و همه زندگی خود را برای بار دوم از دست دادیم.
جلیلیان میگوید: هنوز زمینهای خانههای ما در خرمشهر وجود دارد اما چون آن مناطق هنوز هم ویرانه هستند، کسی رغبتی به رفتن و پرس و جو کردن از آنها نشان نمیدهد، بسیاری از آنها هم از دنیا رفتهاند و فرزندان آنها نیز دیگر یا نشانی از خانه و املاک خود ندارند یا رغبتی برای پیگیری آن.
او حالا سالهاست که ساکن یزد شده معتقد است از روزی که از خرمشهر آواره شدیم، همچنان آوارهایم اما ایستادهایم تا آخر.